دانلود و خرید کتاب اینجا بدون تو کیمیا پاکروانان
تصویر جلد کتاب اینجا بدون تو

کتاب اینجا بدون تو

امتیاز:
۲.۶از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اینجا بدون تو

اینجا بدون تو داستانی عاشقانه و آموزنده نوشته کیمیا پاکروانان است که در انتشارات نامه مهر به چاپ رسیده است.

 درباره کتاب اینجا بدون تو

اینجا بدون تو یک داستان دخترانه ی زیبا، با تار و پودی از عشق و شرم است. داستان دختری نویسنده که عاشق ویراستار کتابش می‌شود. نجوای دوستت دارم تیرداد سپهری و ترس های آوا از ابراز علاقه‌اش در این رمان، جریان سیال عاشقانه‌ای را رقم می زند که جذاب و لطیف است.

 خواندن کتاب اینجا بدون تو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به رمان‌های عاشقانه فارسی مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب اینجا بدون تو

با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم ساعت ۱۰:۰۱ دقیقه بود. می‌گویند اگه اعداد ساعت را قرینه ببینی یعنی کسی از تو متنفر است.

لبخندی زدم و بلند شدم.

«خدا خودش بخیر کنه! هنوز چشم باز نکرده و از همین اول صبحی یک نفر از من متنفره!»

ملافه را کنار زده و از تخت پایین آمدم. خودم را یک نظر در آینه دیدم و مطمئن شدم موهایم مثل هر صبح، شبیه یالِ نره شیرهای رازبقا شده است. آرام در اتاق را باز کردم و بیرون رفتم. صدای قاروقور شکمم را به وضوح می‌شنیدم. بنابراین تصمیم گرفتم، عین همان شیرهای رازبقا بروم و ببینم چیزی می‌توانم از یخچال شکار کنم یا نه!؟

از پله‌ها که پایین آمدم خرس گنده‌ای رویت شد که روی زمین ولو شده بود. اما قطعا قصدم شکار آراد که عین یک گریزلی خروپف می‌کرد نبود. داخل آشپزخانه رفتم و آرام در یخچال را باز کردم اما دریغ از ذره‌ای ماده خوراکی! البته تخم‌مرغ به اندازه کافی بود اما چه کسی حال‌وحوصله پختنش را داشت. تنها راه چاره، این بود که آراد را از خواب هفت پادشاهش بیدار کنم و بفرستم دنبال صبحانه.

آراد دقیقا پایین مبل خوابیده بود و از روی بالش و ملافه‌اش که هنوز روی مبل بود، می‌شد فهمید که دیشب سقوط سختی را تجربه کرده است. آرام روی مبل کنارش نشستم و با گوشی‌ام یک عکس زیبا، از یک زاویه زیباتر از برادر عزیزم گرفتم؛ تا در مواقع ضروری از آن استفاده کنم. دستم را روی شانه‌اش گذاشتم و آرام تکانش دادم.

- آراد! آراد پاشو!

با چشم‌های خوابآلود و خسته، نیم خیز شد و گفت:

- هان؟ چیه؟ چی شده؟! سارا کجاست بگو بیاد براش شکلات...

و بعد دوباره چشم‌هایش سنگین شد و به خواب رفت. این بشر در خواب هم ول کن سارای بیچاره نبود! اینبار شدیدتر تکانش دادم.

- آراد پاشو!! پاشو من گرسنمه!!! سارا کجا بود؟ اون مال دیشب بود تموم شد... وای آراد پاشو!!!

خمیازه‌ای کشید و چشم‌های خواب‌آلودش را نیمه‌باز گذاشت.

- چیه؟ تو کی هستی؟! یا صاحب وحشت، آوا! بلا بدور چرا این شکلی شدی!؟

- آراد من گرسنمه!

- چه وجه مشترکی اتفآقا منم گرسنمه!

- پاشو برو یه چیزی بخر بیار یخچال خالیه... پاشو

- آها! آفرین! پیشنهاد خوبیه! رفتی بخری برا من یه شکلات صبحانه بگیر

و بعد دوباره خمیازه‌ای کشید و چشم‌هایش را بست.

آهی کشیدم و مطمئن شدم امکان ندارد تا حداقل ساعت دوازده یک، این آدم از جایش تکان بخورد. به ناچار تخم‌مرغ‌ها را نیمرو کردم تا خودم را از مرگ حتمی نجات بدهم.

تعطیلات تمام شده و من برای امروز یکسری خورده‌کاری داشتم که باید به آنها رسیدگی می‌کردم. پله‌ها را طی کردم و به طبقه بالا رفتم. مامان و بابا هنوز در خواب بودند. انگار شب‌نشینی‌های پشت سر هم عید، همه را بدجوری خسته‌کرده‌بود. موهایم را شانه زدم و پشت سرم بافتم. مانتو و شلوار لی و شال سفیدم را پوشیدم و به راه افتادم.

امروز روز مهمی برایم بود باید به انتشارات بهارستان سری می‌زدم تا ببینم حاضر به چاپ دست نوشته‌هایم هستند یا نه. علاوه بر آن تصمیم‌گرفتم کارهایی را که مامان در کاغذ چسبانده شده روی در یخچال نوشته بود، هم انجام دهم تا بتواند امروز را استراحت کند. کاغذ را از روی در یخچال کندم و از خانه بیرون زدم.

برخلاف هوای بارانی دیروز، امروز این آتش بود که انگار از آسمان می‌بارید و هوا شدیدا گرم شده‌بود. اول از همه سراغ کارهای مامان رفتم و مجبور شدم برای پرداخت اقساط، سری به بانک بزنم. بعد هم سوار مترو شدم تا شاید بتوانم خودم را سریع‌تر به نشریه برسانم.

زهرا شیبانی
۱۴۰۲/۰۵/۰۱

کتاب از زبان دختریست به نام آوا که رشته ادبیات می خواند و در پی چاپ کتابش سرانجام به یک انتشاراتی می رسد و آنجا سرآغاز یک رابطه عاشقانه می شود. به نظر من همه چیز خیلی مصنوعی و نخ

- بیشتر

حجم

۵۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

حجم

۵۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان