کتاب کوتاه کردن موی مرده
معرفی کتاب کوتاه کردن موی مرده
کتاب کوتاه کردن موی مرده نوشتهٔ چیستا یثربی است. نشر قطره این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی ۲۹ داستان کوتاه ایرانی.
درباره کتاب کوتاه کردن موی مرده
کتاب کوتاه کردن موی مرده حاوی ۲۹ داستان کوتاه است. چیستا یثربی در مقدمهٔ این کتاب بیان کرده است که قصهنوشتن درد دارد؛ چراکه مثل کندن یک دندان پوسیده یا درمان یک زخم است و کاش مردم میدانستند که قصهنوشتن درد دارد.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب کوتاه کردن موی مرده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی و علاقهمندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره چیستا یثربی
چیستا یثربی متولد سال ۱۳۴۷ در کشور آلمان است. او نمایشنامههای فراوانی نوشته و برخی از کارهایش را کارگردانی کرده است. او در جشنوارهٔ فجر صاحب جوایز متعددی شده است و متنهای او در چند جشنواره به عنوان متن اول برگزیده شدهاند. علاقه او به روانشناسی در تمامی آثارش مشهود است. «دل آتش است»، «پستچی»، «شیدا و صوفی»، «دو زن و دو مرد در آکواریوم»، «هتل عروس»، «کوتاهکردن موی مرده» و «زنی که تابستان گذشته رسید» از جمله آثار یثربی هستند.
بخشی از کتاب کوتاه کردن موی مرده
«ناگهان زن بغلیام گفت: «هیس! حرف نزن!» فکر کردم بلند حرف زده بودم. نه، چون دوباره ادامه داد: «مگر نمیگویم حرف نزن!» با خودم گفتم: «باز گیر یک دیوانه افتادم!» گفت: «مگر با تو نیستم؟» حس کردم مهمان کوچکم در دلم مچاله شد. سنگ شد. ترسید. انگار نفس نمیکشید. به زن گفتم: «من که حرف نمیزنم.» زن گفت: «تو را نمیگویم، شوهرم را میگویم! الان دارد حرف میزند. صدایش را میشنوم.» گفتم: «گوشهایت را بگیر نشنوی.» گفت: «فایده ندارد. داد میزند. میگوید زن گرفتن تکلیف بود، وگرنه نمیگرفتمت. چه کسی با تویِ ایکبیری ازدواج میکرد؟ نه پدر حسابی داری، نه مادر. بچهدار هم که نمیشوی دلم به آن خوش باشد. خب معلوم است سرت زن میآورم. خوبش را هم میآورم.» گفتم: «از کجا میدانی اینها را میگوید؟» گفت: «چون دارم میشنوم. کر که نیستم!» با خودم گفتم: «پارانوئید نوع حاد.» بیچاره! زن دوباره داد زد: «بس است دیگر نگو!» گفتم: «هنوز دارد میگوید؟» گفت: «آره... میگوید خیلی آدم حسابی بودی، مهریه هم میخواستی؟ همینکه یکی از کنار خیابان جمعت کرد، خدا را شکر کن. من به خدا کنار خیابان جوراب میفروختم. برای خرج مادرم. مریض است. سرطان دارد. بابام هم پیر است. دیگر نمیتواند بنّایی کند. من خانواده دارم. عاشقشان هستم. مگر آدم پول نداشته باشد، یعنی خانواده ندارد؟ مگر آدم بچهدار نشود، آدم نیست؟ زن نیست؟ دل ندارد؟»
دیگر دستم را در جیبم نکردم. ایستگاه بعد باید پیاده میشدم. دهانم تلخ بود. زن محکم روی شیشه کوبید: «باشد. هرچه تو میگویی. اگر روی تکلیف زن گرفتی، طلاقم بده بروم. لااقل کلفتی مادر بیچارهام را کنم!» پیاده شدم. میخواستم از وسط خیابان رد شوم. دیدم هنوز دارد روی شیشه میکوبد. صدایش را نمیشنیدم. چهقدر شکل خودم بود.
کلید انداختم. چهطور به او بگویم بهتر است؟ چهطور خوشحالتر میشود؟ بگویم بهزودی پدر میشوی! تازه از خواب بیدار شده بود. گفتم: «سلام. آزمایشگاه بودم.» گفت: «زخم معده که نیست؟» گفتم: «نه. بچه است. بچهدار شدیم.» پشتش را به من کرد تا صورتش را با حوله خشک کند. خیلی طول کشید تا برگردد. به قول اینشتین گاهی زمان به اندازه ابدیت طول میکشد. حوله را آویزان کرد و گفت: «زود بود. خیلی! باورم نمیشود.» سکوت کرد. ادامه داد: «ولی بههرحال بچه هم مثل ازدواج، تکلیف است.» رفت. صدای در یخچال آمد.
به آینه نگاه کردم. گفتم: «دارم صدایت را میشنوم. آنقدر بلند نگو!» گفت: «دیوانه شدی؟ من حرف نمیزنم!» گفتم: «ولی واقعاً دارم میشنوم. بس است دیگر نگو!» ورقهٔ آزمایش را از جیبم درآوردم. به آن خیره شدم. بچه عشق میخواست. پدر و مادر میخواست. تکلیف نبود! کاش میتوانستم گوشهای بچهام را بگیرم.»
حجم
۱۲۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۲۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه