کتاب هشت نویسنده در جستجوی شخصیت
معرفی کتاب هشت نویسنده در جستجوی شخصیت
کتاب هشت نویسنده در جستجوی شخصیت نوشتهٔ حسن خوش خبر، آمنه ابراهیمی، سمانه ابراهیمی خسمخی، بهناز بدرزاده، عاطفه فرخی فرد، رزا رافضی و حوریه صنعتی زاده است و نشر صاد آن را منتشر کرده است. این کتاب ثمرهٔ کارگاه داستاننویسیِ لیلا جُلینی است.
درباره کتاب هشت نویسنده در جستجوی شخصیت
خیلی از ما گمان میکنیم تجربیات کوچکمان در زندگی ارزش چندانی ندارد. اما اگر فرصت ارزشمند شرکت در یک کارگاه داستاننویسی را پیدا کنیم خواهیم دید که از دل هر تجربه کوچک زندگی میتوان یک داستان کوتاه خلق کرد.
یک کارگاه داستاننویسی نه فقط زمانی برای یادگیری یک مهارت ادبی جدید که فرصت مغتنمی برای یافتن شیوه تازه نگاهکردن به زندگی است و لیلا جلینی به خوبی این فرصت را برای هنرجویان کارگاهش فراهم کرده است که نتیجه آن این داستانهای جالب هستند.
هر کدام از این داستانها از یک سو به زندگی نوری میتابانند تا مخاطب بتواند از جنبههای مختلف به سوژه اصلی که همان زندگی است بنگرد.
خواندن کتاب هشت نویسنده در جستجوی شخصیت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هشت نویسنده در جستجوی شخصیت
«گوشی را که گذاشتم عرق سردی نشست روی ستون فقراتم. کسی چنگ انداخته بود توی شکمم و رودههایم را فشار میداد. درد میرفت و میآمد.
مامان زنگ زد و گفت: «مامانناهید داره میمیره.» همینقدر صریح و رک. انگار که خبر مرگ آدم ناشناسی را با صدای بلند توی روزنامه بخواند. مرگی که صرفاً به خاطر نحوهٔ وقوعش مهم است، نه به خاطر اینکه آدمی مرده است و آرزوها و رویاهایش را از دست داده است. همان وقت بود که رودههایم درهم گره خورد. مثل همهٔ وقتهایی که عصبی میشوم.
اولین بار را یادم هست روزی بودکه با هانا تصمیم گرفتیم که از هم جدا شویم. آن روز هم عصبی بودم. آن زمان انتظار جدایی را میکشیدم. اما حالا که مامان زنگ زده بود و بیمقدمه گفته بود مامانناهید دارد میمیرد ...
فکر میکردم برای رساندن خبرهای بد معمولاً مقدمهچینی میکنند، یا حداقل خبر را به منی که کیلومترها دورم جوری میرسانند که یهو یخ نکنم.
مامانناهید خبر مردن آدمهای زیادی را شنیده بود، شاید عزیزترینهایشان را را. پدرجان توی دکانش توی بازار مرده بود. سکته کرده بود و افتاده بود روی گونیهای بنشن و برنج. حتماً خبر را از بازار آورده بودند. اما اینکه چهطور رسانده بودند به مامانناهید را نمیدانم. هشت سالم بود. فقط خاطرم هست که ما را گذاشتند پیش رقیه و خودشان رفتند قبرستان. مامانناهید گفته بود جای بچهها نیست. تا برگردند رقیه پارچهٔ سیاهی روی میز انداخت و عکس قابشدهٔ پدرجان را با شمع و گلهای سفید مریم و حلوای تزئین شده گذاشت رویش. برایم مرگ پچ پچههایی وسط سکوت، خندههای ریز معذب، گاهی گریههایی پرصدا، لباسهای سیاه، بوی مریم و شمع و طعم شیرین حلوا بود.
توی آن چند روز مامانناهید پیرتر شد، این را مامان میگفت. موهای نک زدهٔ زیر ابروهایش را با موچین بر میداشت و بلند توی آیینه میگفت: «کمر مامان شکست.»
الان که فکر میکنم میگویم نکند به مامانناهید هم، خبر مرگ پدرجان را یکمرتبه گفته باشند. امکان ندارد، اینجور مواقع مقدمهچینی میکنند.»
حجم
۱۱۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱۱۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه