کتاب حوالی چهل سالگی
معرفی کتاب حوالی چهل سالگی
کتاب حوالی چهل سالگی نوشتهٔ لیلی بخشی است. کتاب کوله پشتی این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب حوالی چهل سالگی
کتاب حوالی چهل سالگی حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «استاندارد سن و جوانی و جذابیت»، «آنچه میخواهم باشم»، «زندگی ارزش تولد دارد؟»، «فوبیاهای عجیبوغریب ما» و «کتاب جناییِ همیشه خوب!».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب حوالی چهل سالگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب حوالی چهل سالگی
««ما پیر شدیم!» توی گوشم کسی زمزمه میکند. تلاش میکنم توجه نکنم، اما توجه میکنم. آدمیزاد است دیگر، میخواهد یک کاری انجام دهد، اما میبیند کار دیگری انجام داده! میخواهم فکر نکنم، اما فکر میکنم. امروز یکی از دوستان جدیدم در صفحهٔ اینستاگرامم عکس سالهای قبلم را دید. مراسم رونمایی کتاب اولم بود. من ترگلورگل و تپلمپل بودم؛ با موهای تیره و بلند و فرفری. به عکس که نگاه کنی اول برق روی لُپها و توی چشمهایم را میبینی. دوست بهشوخی میگوید: «قبلاً قشنگ بودی، حالا چرا اینقدر زشت شدی؟» دوست را میشناسم، از این آدمهاست که زنها را با موی بلند و طبیعی دوست دارد. حالا چند سالی است که موهای فرفریام را کوتاه و پسرانه و برای پوشاندن تارهای سفید، روشن میکنم. راستش خیلی هم دنبال زیبایی نیستم. سرعت زندگی آنقدر زیاد شده که من شبانهروز در حال دوندگیام و هنر کنم وقتی حمام میروم یک دالی کنم و بیرون بیایم. دیگر وقت و حوصلهٔ شستن موهای بلند و فر را ندارم. حالا دیگر چیزهای دیگری بهجز فر موهایم برایم مهم هستند: شغلم، درسم، ورزش، کلاس زبان... پیشرفت پیشرفت پیشرفت! صبح تا شب کسی توی گوشم میگوید چند سال که بدوم به اهدافم میرسم و دیگری میگوید فقط چند سال دیگر میتوانم با تمام قدرت بدوم.
دوست میگوید: «چی شد اینقدر زشت شدی؟» لبخند میزنم و میگویم: «آره، میبینی که پیر شدهم!» حالا دیگر آنقدر خودم را میشناسم و آنقدر اعتمادبهنفس دارم که بدانم حرفِ دوست واقعیت من نیست و فقط نظر اوست و اساساً ملاک سنجش او با ملاک سنجش من فرق دارد. این روزها لاغر شدهام، پوستم به اعتقاد کارشناسِ پوست ده سالی از خودم جوانتر است، سرحال و شادابم و با زندگی در صلحم. خودم را زیباتر میبینم و راستش دوستان قدیمیتر که منِ آن سالها را دیدهاند هم معتقدند این روزها زیباترم. شاید چون زندگی را بیشتر دوست دارم.
میخندم و به دوست میگویم: «چه حیف که شبیه اون روزها نیستم تا ازم خوشت بیاد!» نیشخند میزنم. دوست میفهمد دستش انداختهام، میرود سراغ کارش.
زمان میگذرد. چند ساعت بعد خیلی اتفاقی از روی یک لینک گذرم میافتد توی صفحهٔ اینستاگرام آقای نویسندهای که یک زمانی به خوشتیپی معروف بود و همهٔ خانمهایی که او را میشناختند، دوست داشتند بدانند چرا ازدواج نمیکند و با چه کسی در رابطه است، یا شاید نسبت به او حسهایی داشتند. سالها بود ندیده بودمش؛ شاید از وقتی بابا مُرد. شاید بعد از مرگ بابا دست کشیدم از خیلی چیزهای بیمورد تا دست بگذارم روی خودم و زندگی خودم. آن روزها من هم مثل بقیه فکر میکردم خوشتیپ و جذاب است، اما مثل بقیه دوستش نداشتم؛ چون همیشه از آدمهای ازخودمتشکر متنفر بودم و مطمئن بودم او ازخودمتشکر است، شاید چون خودم هم ازخودمتشکر بودم!»
حجم
۹۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۹۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
نظرات کاربران
نمیتونم بگم کتاب خوبی نیست و نمیشه هم گفت کتاب ویژهای هست. اگر نگرانی بیش از حدی از بالا رفتن سنتون دارید یا مثل من دوستانی دارید که در این سن هستن و دلتون میخواد بهتر درکشون کنید، در این
متن روان .نویسنده این کتاب رو در فضای مجازی خیلی تحسین میکنم.سبک زندگی ساده و مثل زندگی مردم
کتاب بسیار روان و خودمانی ست. موقع خوندن انگار با نویسنده گپ می زدم و از تجربیاتش استفاده می کردم.
این کتاب با نثر روان و قابل فهم آنقدر حرف دارد که به جرأت خواندنش را برای همه کسانی که می خواهند خود را دوست داشته باشند توصیه می کنم.