دانلود و خرید کتاب آوازهای فرشته بی بال محمد شمس لنگرودی
تصویر جلد کتاب آوازهای فرشته بی بال

کتاب آوازهای فرشته بی بال

انتشارات:انتشارات نگاه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آوازهای فرشته بی بال

کتاب آوازهای فرشته بی بال نوشتهٔ شمس لنگرودی است. نشر نگاه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، یک مجموعه شعر است که ۸۷ قطعه شعر کوتاه و بسیار کوتاه را در بر دارد.

درباره کتاب آوازهای فرشته بی بال

کتاب آوازهای فرشته بی بال، اشعاری از شمس لنگرودی را در خود دارد.

این کتاب در سال ۱۳۹۲ منتشر شده است.

خواندن کتاب آوازهای فرشته بی بال را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران شعر معاصر ایران پیشنهاد می‌کنیم.

درباره شمس لنگرودی

محمدتقی شمس لنگرودی معروف به شمس لنگرودی در ۲۶ آبان ۱۳۲۹ در لنگرود به دنیا آمد. وی شاعر، پژوهشگر، بازیگر، خواننده و مورخ ادبی معاصر است.

لنگرودی دیپلم ریاضی دارد و دانش‌آموختهٔ رشتهٔ اقتصاد و بازرگانی است.

نخستین کتاب شعر او «رفتار تشنگی» نام داشت که با هزینهٔ شخصی و در سال ۱۳۵۵ منتشر شد.

لنگرودی در ابتدای مسیر شاعری خود، تحت‌تأثیر زبان و نگاه فریدون توللی، فریدون مشیری و به‌ویژه نادر نادرپور بود؛ او سپس به شعر سیاوش کسرایی و سرانجام احمد شاملو متمایل شد.

زبان ساده، کوتاه‌نویسی، طنز، پرداختن به زندگی روزمره و پررنگ بودن عشق از ویژگی‌های اصلی شعرهای اخیر شمس لنگرودی است.

بخش‌هایی از کتاب آوازهای فرشته بی بال

«برای شاعرم، رضا مقصدی

جوانی ما

پله برقی بی‌مقصدی بود

که قمریان بی‌لانه فقط

به دیدن ما بال می‌زدند.

مگریز مداد من از من مگریز

بگذار بنویسم صله‌ام را بگیرم

به حرمت شادی است که از اندوه می‌گریم.

مگریزید صفحات سفید از من مگریزید

و به شکل نمکزاری در نیائید

رویاهای ما

عظیم‌تر از ما بودند

و ما قطراتی از برف

که در شن رویا فرو غلتیدیم.

جوانی ما

اقیانوسی بود

که در ته استکانی غرق شد

شادی

میوه دزدانه‌ئی

که نچیده فرو ریخت

جوانی ما زیبا بود

زیبا بود

و ما چون بوفی

از درخشش نیمروزیش به خرابه پناه برده بودیم.

جوانی ما زیبا بود

و کناره‌هایش، از موج و عسل بارور

عسل که از کف روزها می‌چکید

زیبا بود

در چرکین جامه ما

مسکین به نظر می‌رسید.

ما

غرق در اقیانوس‌های پارچه‌ئی بر دیوار

طعام حباب می‌شدیم

خودکارهای‌مان را به هم می‌چسباندیم و

پلی می‌ساختیم

تا از خود بگذریم.

آنان بازگشته بودند

پیچیده در مه اشک‌ها

و ما همچنان که از اتاق کوچک‌مان دور می‌شدیم

در ستایش‌شان کف زدیم.

بال‌های‌مان را از شانه‌مان گشودیم

و به روباهی سپردیم

تا در خانه به ما بسپارد.

ما را ببخشا ایزد بانوی ما که خزف را به گوهر زندگی سنجدیم

ما را ببخشا

اکنون که در مطبخ‌شان چنان سرگرمی

که هیچیک‌مان را نمی‌شناسی.

مگریزید رویاها، رنگ‌ها، شادی‌ها

ما به چنین مقصدی

رضا نبودیم.

جوانی ما

پله برقی بی‌مقصدی بود

که قمریان بی‌لانه فقط

به دیدن ما بال می‌زدند.»

***

«آنقدر به تو نزدیک بودیم

که تو را ندیدیم

همچون عمر

از برابرمان باید می‌گذشتی

تا حضور تو را دریابیم.

این کشتزار

شکل دیگر این جهان است

گندمزاری که گرسنگی بار می‌دهد

و تو بذری ناب بودی

مژده نان پختن

نان بودی

و دهان‌مان

با حرارت گندم بیگانه بود.

آنقدر به تو نزدیک بودیم

که تو را ندیدیم

ای آفتاب غایب

که بر تاریکی ما می‌درخشی.»

***

«برای مخاطبان شعرم

من

سایه‌های شما هستم

وقتی که آفتاب درون شما می‌تابد

تخیّل قطره‌ئی بارانم

وقتی به آسمان شما می‌رسد.

به حسرت دیدار شماست

که توفان‌ها دهان مرا می‌دزدند

و به لانه ‌خود می‌برند

آوازی تازه سازم

بر شاخه‌ئی که شما در راهم رسم می‌کنید.

صورت اشیاء را پاک می‌کنم

به جوهر زندگی می‌رسم

به تهی درخشان

آنجا که شما

دست در دستِ رودخانه روشن

غوطه خوران به هستی من راه می‌برید.

بگذارید با دهان شما بخندم

و شما

با چشم منتظرم بگرئید.

شعرهای من

اندوه گوزنی زخمی است

که به سمت رودخانه فرار می‌کند.

کاش فاصله‌مان رودخانه‌ئی از عسل بود

و زنبوران پاسبان خانه ما بوده‌اند.

آخر چه داشت زندگی

با خورجینی که مدام پر کردیم و خالی به خانه خود رسیدیم

آخر چه داشت زندگی

در موطنی که بوی غروب می‌دهد

سگ‌ها پارس می‌کنند

و صدای کسی به گوش کسی نمی‌رسد.

با زخم‌هائی به رنگ صورت‌مان

در میهمانی دنیا مست کرده‌ایم

و بر جراحت هم می‌خندیم.

فرصت‌مان همین است

تا از دریچه‌های مجازی

پرمان را بیرون گیریم

و به یکدیگر تعارف کنیم.

ما آفتابیم و در آتش خود زنده‌ایم

شاخه‌های شکسته‌ئی که از سرِ اتفاق میوه دادیم

بر شانه هم سر نهادیم

از سنگینی خود بیقراریم.

سرخوش میان سوسن و تاریکی بال می‌زنیم

و از جرقه انگشت‌های‌مان که به هم می‌سایند

یکدیگر را می‌شناسیم.

سایه‌های شما هستم من

در سایه‌ها

رهگذران خسته خنک می‌شوند

و به حرمت من دعا می‌خوانند.»

kamrang
۱۳۹۷/۰۹/۰۸

دوست داشتنی , کوتاه و در عین حال عمیق 💙💙

ایمان
۱۴۰۱/۱۰/۱۱

باید بگم اینها شعر نیست بلکه کاریکلماتوره. زبان در دم دستی ترین شکلش استفاده شده. حسامیزی به معنی امروزیش در این کارها وجود نداره. بار معنایی در بیشتر کارها بر روی یک نکته ست که در حکم پیام هستش، نه

- بیشتر
abbas5549
۱۴۰۱/۰۴/۲۶

اشعاری از شمس لنگرودی عزیز ،صمیمی و عالی ،اشعارش شنونده خاص می خواهد

عشق صحرائی سراب است در پیاله نازکی و شگفتا غرقت می‌کند.
kamrang
آنقدر به تو نزدیک بودیم که تو را ندیدیم همچون عمر از برابرمان باید می‌گذشتی تا حضور تو را دریابیم.
abbas5549
چرا ننویسم زیباست زندگی وقتی دو کرکس را در عشق بازی‌شان دیده‌ام چرا ننویسم زیبا نیست زندگی وقتی تفنگ شکارچی به صورت‌شان خیره بود.
|ݐ.الف
سال‌های سال همچون عقابی خاموش پر زدم شما در حیرت من در حسرت.
kamrang
ای رنگ‌های سحرگاه بگشائید، بگشائید و ببینید درخشش جاودانم را بر گل‌ها نامم شبنم است...
kamrang
شورشگر نابینا که موطن خود را ویران کرد به امید شهری که پشت پلک بسته خود دیده بود.
kamrang
ای پروانه شاخدار مرا می‌ترسانی وقتی که به سمت من می‌آئی.‌ من مجروح به خنجر کودکی خواب‌آلود.
kamrang
راه گفت: همه را به مقصدشان می‌رسانم خود، بی‌مقصد، بی‌راه زنجیری این زمینم. باد گفت: من که ندانستم به چه کار من می‌آئی.
yalda
جوانی ما اقیانوسی بود که در ته استکانی غرق شد شادی میوه دزدانه‌ئی که نچیده فرو ریخت جوانی ما زیبا بود زیبا بود
|ݐ.الف
انسان تنها به تماشای آسمان خوشنود است. کاش که پرنده بودم و موطن و مرزم در سینه‌ام بود به هوای دلم می‌پریدم.
|ݐ.الف
نقاب، نقاب، نقاب ماهی آزاد در نامش اسیر است.
kamrang
شما از پنجره‌تان سرکشیدید به بهانه تابلوها، پرچم‌ها و بر گل‌ها و شکوفه‌ها سرفه کردید. حالا حیاط خلوت‌مان مریض است ما از شما به شما شکایت می‌بریم آقایان تمنا داریم تا فرصت باقی است بیائید از این حیاط غریبه رهامان بسازید.
Faezeh
در دریائی غرق می‌شوم که بستر رودش را خود به چنگ و کفم کنده‌ام در راهی زخم می‌خورم که شیشه و سنگش را خود از پی دشمن ریختم در نوری کور می‌شوم که به نور دیده خود روشن کرده‌ام...
abbas5549
می‌گویم، زغال چرا خاموشی گل‌سرخ‌هائی در دهانت پنهان است چرا به زبان نمی‌آوری مگر که بسوزانندت.
Narjesbn
این همه دوستدار هم نباشیم مرگ یک تن‌مان می‌بیند یک تن می‌برد.
|ݐ.الف
اگر نه به سوی روشنی به تاریکی خواهی رفت تردید جز خاکستر از تو به جا نمی‌گذارد.
|ݐ.الف
۰ در عمری واژگون در انتظار تولد خویشم. برف بر مژه‌ام، بر تنم ابرها ترانه تازه‌ئی در خیالاتم می‌بافند.
tasnim
کشتی‌هایم را جمع کرده‌ام منتظرم نوحم بیاید و وداع گویم شما را چه بود این که زندگیش نام کرده بودید باریکه آب بی‌ثمری که تاب کشتی کاغذیم را نداشت.
tasnim
ای ماهی مگر که چشم‌پوشی و خود را نبینی عریانی عریان در خانه شیشه‌ئی، جاده شیشه‌ئی، خلوت شیشه‌ئی و کلامت انبوهی حباب است.
kamrang
در دریائی غرق می‌شوم که بستر رودش را خود به چنگ و کفم کنده‌ام در راهی زخم می‌خورم که شیشه و سنگش را خود از پی دشمن ریختم در نوری کور می‌شوم که به نور دیده خود روشن کرده‌ام...
"هلاله"

حجم

۶۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

حجم

۶۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۳۰%
تومان