دانلود و خرید کتاب وردهایی برای فراموشی آدرین یانگ ترجمه مهسا حسینی سارانی
تصویر جلد کتاب وردهایی برای فراموشی

کتاب وردهایی برای فراموشی

نویسنده:آدرین یانگ
امتیاز:
۳.۲از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب وردهایی برای فراموشی

کتاب وردهایی برای فراموشی نوشتهٔ آدرین یانگ و ترجمهٔ مهسا حسینی سارانی است. انتشارات میلکان این رمان آمریکایی را منتشر کرده است.

درباره کتاب وردهایی برای فراموشی

کتاب وردهایی برای فراموشی (Spells for Forgetting) حاوی یک رمان آمریکایی است که آن را یک عاشقانهٔ جنایی دانسته‌اند. در این رمان همراه می‌شوید با شخصیتی به نام «اِمری بلک‌وود». زندگی این شخصیت در یک شب برای همیشه تغییر کرد؛ شبی که جسد بهترین دوستش پیدا شد. «آگوست سالت» پسری بود که دیوانه‌وار دوستش داشت. اِمری متهم به قتل آگوست شد. سال‌ها گذشته و حالا او به همان کاری مشغول است که در نوجوانی قسم خورده بود که هرگز انجام نخواهد داد؛ گذراندن یک زندگی آرام در سواحل مه‌آلود و دورافتادهٔ جزیرهٔ «سِرشا» و اداره‌کردن کسب‌وکار خانوادگیشان (چای‌خانه‌ٔ بلک‌وود). وقتی جزیره که ریشه در داستان‌های عامیانه و جادو دارد، نشانه‌هایی از اتفاقات عجیب را نشان می‌دهد، اِمری می‌فهمد ماجرای جدیدی در راه است.

خواندن کتاب وردهایی برای فراموشی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان عاشقانه و جادویی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب وردهایی برای فراموشی

«فصل بیست‌ویکم: آگوست

پنج ماه پیش‌از آتش‌سوزی

خون مزهٔ تلخی روی لب پاره‌ام داشت.

جادهٔ خاکی‌ای را طی می‌کردم که کنارش رودخانه‌ای از آب باران روی صخره‌ها جاری بود. وقتی از پیچ جاده گذشتم، کلبه را دیدم که تاریک بود و خدا را شکر کردم که مامان منتظرم بیدار نمانده بود.

چفت دروازه را آهسته بالا بردم تا صدا نکند و راه جلوی خانه را تا ایوان رفتم و بعد زیپ کتم را باز کردم. به‌محض پایین‌رفتن خورشید، طوفان زمستانی شروع شده بود و به‌خاطر پیاده‌روی سرتاپا خیس شده بودم. از لباس‌هایم آب می‌چکید و چون نمی‌خواستم مامان صدایم را بشنود، روی پنجه راه رفتم و لباس‌هایم را درآوردم و گذاشتم همان‌جا کنار در بمانند.

هیچ‌وقت کلید خانه را نداشتم؛ چون لازم نبود کسی در سرشا در خانه‌اش را قفل کند، از آن حرف‌های مفتی بود که مردم می‌زدند تا وانمود کنند اینجا امنیت دارد. ولی می‌دانستم که این‌طور نیست.

داخل خانه رفتم و با قدم‌های آهسته از راهرو به‌سمت اتاقم رفتم. وقتی دیدم درِ اتاق مامان بسته و چراغش خاموش است، خیالم راحت شد. خوابیده بود.

به‌جز نور مهتاب که از پنجره می‌آمد، اتاقم تاریک بود. تی‌شرتم را درآوردم و روی زمین انداختم و جلوی آینهٔ میزتوالت خم شدم. تصویرم در تاریکی روی آینه ظاهر شد. کمی صورتم را سمت نور گرفتم تا دیده شود. خون روی چانه‌ام ریخته و خشک شده بود؛ ولی راحت می‌شد تمیزش کرد و آن را گردن کارکردن در باغ انداخت.

نوک انگشتم را روی پارگی لبم فشار دادم و از درد قیافه‌ام در هم رفت. ولی کبودی زیر چشمم را نمی‌شد توجیه کرد.

آهسته گفتم: «لعنتی!» توجیه این یکی سخت بود.

«آگوست؟» صدای ظریف و خواب‌آلودی از گوشهٔ تاریک اتاقم آمد که با شنیدنش هول شدم و زانویم به میزتوالت خورد.

با چشم‌هایم خوب به آینه دقت کردم تا توانستم امری را ببینم که با چشم‌های ریزشده روی تختم نشسته بود. با صدای بیش از حد بلندی گفتم: «سلام.»

یکی از آن گرمکن‌های سایز بزرگش را پوشیده بود، موهای به‌هم‌ریخته‌اش روی صورتش ریخته بود و کنارش روی تخت یک کتاب باز بود. اینجا خوابش برده بود.

«کجا بودی؟»

به او پشت کردم و زود تی‌شرت خیسم را از روی زمین برداشتم و روی صورتم کشیدم، از پیشانی تا گلو: «توی باغ کار می‌کردم.» بعد آن را داخل سبد رخت‌چرک‌ها انداختم و از داخل کشو یک شلوار گرمکن برداشتم.

امری کمی ساکت ماند. انگار کم‌کم داشت من را دقیق‌تر تماشا می‌کرد: «تا این وقت شب؟»»

کاربر 1417114
۱۴۰۳/۰۴/۱۸

نویسنده کتاب فابل... خوب بود درکل ...

و باد کلمه‌ها را با خود برد.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
در نهایت فهمیدم همه فقط منتظریم تا بمیرد.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
نمی‌دانستم کدام بدتر بود: دل‌سوزی یا بدگمانی.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
شاید دلیل اینکه نتوانسته بودیم چنین چیزی را باور کنیم، این نبود که حقیقت نداشت. شاید به‌این‌خاطر بود که باورکردنش خیلی تلخ بود.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
او زبانی بود که هنوز خواندنش از یادم نرفته بود.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
به صورتش نگاه کردم و هفت گوشهٔ ستارهٔ سبزی را که در عنبیهٔ چشم چپش می‌درخشید، دنبال کردم. آخرین باری که این‌قدر به او نزدیک ایستاده بودم، داشتم شکل این ستاره را از بر می‌کردم و الگویش را به‌شکل تک‌خاطرهٔ مخدوش‌نشده‌ای به هم می‌بافتم تا هنگام رفتن با خودم ببرم.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
با او حس می‌کردم در خانه‌ام.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷
زیر لحاف تخت آگوست نشسته بود.
کاربر ۸۸۲۶۵۱۷

حجم

۳۲۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۳۲۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۷۰%
تومان