کتاب دنیا همین است
معرفی کتاب دنیا همین است
کتاب دنیا همین است نوشتهٔ ماهر اونسال اریش و ترجمهٔ مژده الفت است و نشر نو آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب دنیا همین است
رمانِ «دنیا همین است» داستان در پی داستان است. نویسنده بعد از روایت بخشی از زندگی یکی از شخصیتها او را به حال خود رها میکند و میرود سراغ شخصیت بعدی و بعدی. روند ورود شخصیتهای جدید آنقدر ادامه پیدا میکند که از خود میپرسیم سرگذشت این آدمها کجا به هم گره خواهد خورد. گرچه در ابتدا درک پیوستگی شخصیتها آسان نیست، کمکم تقاطع روابط و تداخل سرنوشتها ابهام را برطرف میکند، تکههای دنیای برساخته از گوشههای نامنتظر به هم وصل میشود و میبینیم که هیچ داستانی بیهوده نیست و هیچ شخصیتی بیدلیل وارد داستان نشده است.
ماهر اونسال اریش در «دنیا همین است» سیچهل شخصیت را وارد صحنه میکند که هر یکی پس از اجرای نقش کوتاهشان و گاه بیخبر از حضور بازیگران دیگر از صحنه بیرون میروند. این کتاب یادآور نظریۀ «شش درجه جدایی» است. نظریهای که فریگیس کارینتی مطرح کرده است. بر مبنای این نظریه هر دو شخص در کرۀ زمین با شش واسطه یا کمتر یا کمتر به هم مربوط میشوند. همانطور که اشخاص این رمان به هم مربوطند. خواه در دستبهدست کردن نقشۀ گنج و تلاش برای یافتن دفینه، خواه بر اثر تغییر مسیر و مکان زندگیشان پس از وقوع زلزلهای بزرگ.
در واقع این رمان داستان حرکت است؛ حرکت انسان و شهر. داستان فراز و فرود زندگی یک شهر و یک کشور که زلزلۀ طبیعی همانقدر خانههایش را ویران میکند که زلزلۀ عاطفی یا سیاسی زندگی شهروندانش را. راوی همچون رهگذری خستگیناپذیر نوری به روان شخصیتها میاندازد، زندگی هر شخصیت را نیمهکاره رها میکند و میرود سراغ شخصیت بعدی و بعدی. شهر او را با خود میبرد و مواجهه با شخصیتهای جدید آنقدر ادامه پیدا میکند که خواهناخواه این پرسش سر بر میآورد که آیا سرگذشت این آدمها به هم گره خواهد خورد؟
داستان هر یک از شخصیتها آنقدر کشش دارد که در ذهن بماند، با این حال توصیه میکنیم پیش از شروع کتاب قلم و کاغذتان را آماده کنید! یادداشتِ نام و نقش شخصیتها پی گرفتن داستان و یافتن ارتباط آنها را آسانتر خواهد کرد.
خواندن کتاب دنیا همین است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر کتاب «روستای محو شده» را خواندهاید و دوست داشتهاید، پیشنهاد میکنیم کتاب «دیگران» را هم بخوانید. اگر کتاب «دیگران» را خواندهاید، پس کتاب «دنیا همین است» را حتما بخوانید.
بخشی از کتاب دنیا همین است
«قرار بود با هم عصرانه بخورند. گونِش نیامد. اول گفتند لابد بهخاطر تازگی زخمی است که از شکست عشقی خورده. بعد به حساب دمدمیمزاجی و بیخیالیاش گذاشتند. آنهمه افت و خیز خلق و خو، هم از شخصیت آن پسر بعید بود و هم از شیوهٔ تربیتش. گونش آنقدر با پدر و مادرش فرق داشت که نمیشد باور کرد فرزند آنهاست. شخصیت پدرش همچون بناهای جمهوریت، قالبی و سفت و سخت بود و رسمی. مادرش هم آنقدر وسواس نظم داشت که حتی قلاببافیهای روی دستههای مبل را با تقارنی هندسی تنظیم میکرد. همکلاسیهای گونش که گاه شب را در خانهٔ آنها سپری میکردند، از فرط درگیری با همهچیز و دقت به جزئیات چنان خسته میشدند که زود خوابشان میبرد. گونش صبحها باید حداکثر تا ساعت هشت و بیست دقیقه سر میز صبحانه حاضر میشد. با دست و روی شسته و موهای شانهشده، رختخواب مرتبشده و پیراهن به تن و کراواتزده. عجیب اینکه هیچکس اینها را از دوستان گونش انتظار نداشت. اگر حتی تا لنگ ظهر هم میخوابیدند کسی بیدارشان نمیکرد. اگر دمپاییهای دستشویی را به طور مقرر گوشهای نمیگذاشتند، اگر بعد از اتمام غذا بشقابشان را به آشپزخانه نمیبردند، یا وقتی بردند زیر شیر آب نمیگرفتند و الکی روی پیشخان یا توی سینک آشپزخانه رها میکردند، کسی گوششان را نمیکشید. پدر گونش دبیر آنها بود و با خلق و خوی مُسیووارش همه را «شما» خطاب میکرد و حین صحبت هم فقط افعال دوم شخص جمع به کار میبرد. اما در جوهرهٔ آن خانه که یادآور خانهٔ متروکهٔ ادیبی سرشناس بود که به موزه بدل شده انگار حسی از ممنوعیت لمس و تماس در کار بود. انگار نیرویی جادویی، مثل دو قطب مخالف آهنربا، آدمی را از اشیا میراند و خانه را در برابر بیگانگان محافظت میکرد تا مبادا کمترین آشفتگیای در نظم آهنگین آن پدید بیاید. هیچکس زهره نداشت به قلاببافیهای روی دستههای مبل دست بزند و چیدمانشان را عوض کند. هیچکس سختش نبود که به جای لم دادن روی مبل، روی لبهٔ مبلهایی بنشیند که از دههٔ هفتاد هنوز حتی تشکهایشان هم نرم نشده بود. با اینکه مکرّمخانم صمیمانه بهشان میگفت «راحت بشینین بچهها.» آن خانه که گویی ماکتی بود از نظم خدایگونهٔ کائنات به کسی اجازهٔ سهلانگاری یا قانونشکنی نمیداد. مکرّمخانم که به خانههای سازمانی عادت داشت شعلهٔ بخاری گازی را آنقدر زیاد میکرد که گلوی همه خشک میشد. در آن خانه حتی آب خوردن از پارچ کریستال پاشاباغچه برای خودش آیینی داشت. وقتی آب از دهانهٔ دراز و اُریب پارچ بیرون میریخت هیچ صدایی به گوش نمیرسید. آب بیصدا نوشیده میشد و طبق قانونی نانوشته قلاببافیِ روی آن برمیگشت سر جایش. درواقع آن خانه، کشور قانونزدهٔ رازآلودی بود که نقشهاش را قلاببافیها رسم کرده بودند.
بافتنی برای مکرّمخانم مقدس بود، چون هم مهارت و وسواس زن خانه را نشان میداد و اشیا را کامل و ارزشمند میکرد و هم با نظمی مقدس ــ همچون
نشانهای از زیبایی طبیعت ــ خانه را خانه میکرد. وانگهی نماد تلاش بود. هر زنی باید حتماً بافتنی یاد میگرفت و خواه با قلاب و پنجمیل خواه با هر ابزار دیگری همچون عنکبوت آشیانهاش را میبافت. مکرّمخانم معتقد بود خانهای که در آن کنارههای پارچهها قلاببافی نشده باشد یا پارچههای شمارهدوزیشده روی وسایل پهن نشده باشد خانه نیست. اتاق هتل است یا در بهترین حالت خانهای مجردی یا خانهٔ بری از آرامش زوجهای ناکام. وانگهی قلاببافی تاریخ است. وقتی زن قلاببافی میکند زندگی جریان دارد و او با اتمام هر تکه از کارش تاریخ شخصی خودش را ثبت میکند.»
حجم
۲۰۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۲۰۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
نظرات کاربران
قبل از اینکه کتاب رو از کتاب فروشی بگیرم آقایی اونجا بهم گفت این کتاب درمورد یک نظریه جامعه شناسی که هر فرد بین ده تا پونزده سال توی زندگی هر فرد می تونه حضور داشته باشه و همین حرف