دانلود و خرید کتاب وقتی که او رفت لیزا جوئل ترجمه علی شاهمرادی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب وقتی که او رفت اثر لیزا جوئل

کتاب وقتی که او رفت

نویسنده:لیزا جوئل
انتشارات:نشر سنگ
امتیاز:
۳.۸از ۱۷۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب وقتی که او رفت

کتاب وقتی که او رفت نوشتهٔ لیزا جوئل و ترجمهٔ علی شاهمرادی است و نشر سنگ آن را منتشر کرده است. این کتاب داستان دختری است که یک روز به مقصد کتابخانه از خانه بیرون می‌رود و دیگر باز نمی‌گردد.

درباره کتاب وقتی که او رفت

وقتی که او رفت رمانی است فوق‌العاده پرتعلیق و خواندنی، درباره‌ٔ «الی». «الی مک» دختر پانزده‌ساله‌ٔ زیبا، دوست‌داشتنی و باهوشی است که یک روز از خانه خارج می‌شود و دیگر برنمی‌گردد. مادرش، «لورل مک» مدتی قبل و با اصرار خود الی، معلم خصوصی مرموزی برای او گرفته است به نام «نوئل دونلی».

قهرمان این داستان، الی است، اما شخصیت محوری قصه، لورل مک، مادر اوست. کسی که در میانسالی، دختر بی‌همتایش را از دست داده است. مثل بسیاری از مادران این روزهای ما. مادرانی که فرزندانشان را از دست داده‌اند و درد می‌کشند.

وقتی که او رفت از آن رمان‌های جذاب و پرفراز و نشیب است که بی‌تردید هرگز فراموش نخواهید کرد. داستانی که یک نفس می‌خوانید و برای رسیدن به صفحات پایانی کتاب، بی‌تاب می‌شوید.

خواندن کتاب وقتی که او رفت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های خارجی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب وقتی که او رفت

«لورل به خانم جوانی که در ازای دو پوند موهایش را شسته، لبخند صمیمانه‌ای می‌زند و با او دست می‌دهد.

«ممنونم دورا.»

بعد به آرایشگر پنج پوند می‌دهد و می‌گوید: «ممنونم تانیا، خیلی خوب شده، خیلی ممنونم.»

قبل از ترک آرایشگاه چند بار تصویر خودش را در آینه‌های دیواری بلند نگاه می‌کند. موهایش را تا روی شانه‌ها کوتاه کرده. طلایی، درخشان و زنانه. موهایش دروغ‌هایی را که زیرشان است نمایان نمی‌کنند. اگر کسی هم در خیابان استرود گرین پیدا می‌شد که در ازای هشتاد پوند روحیهٔ او را هم براق و زنانه و سشوارکشیده می‌کرد می‌پذیرفت. حتی بیش‌تر از پنج پوند هم انعام می‌داد.

آن بیرون باد پاییزی می‌وزد. احساس می‌کند موهایش مثل ابریشم سبک شده‌اند و روی سرش بالا و پایین می‌روند. دیر شده است، گرسنه است. تصمیم می‌گیرد برای غذا تا رفتن به خانه صبر نکند، برای همین درِ کافه‌ای را که سه مغازه پایین‌تر از آرایشگاه است، باز می‌کند و ساندویچ پنیر و کاپوچینوی بدون کافئین سفارش می‌دهد. سریع آن‌ها را می‌خورد. پنیر از میان نان بیرون می‌پرد و روی چانه‌اش می‌پاشد. دستمال کاغذی برمی‌دارد تا لکهٔ روی چانه‌اش را پاک کند که مردی وارد می‌شود.

قد متوسطی دارد، هیکل متوسطی هم دارد، حدود پنجاه ساله است. موهایش کوتاهند، روی شقیقه‌هایش خاکستری‌اند، ولی در قسمت بالا تیره‌تر هستند و به سمت بالا رفته‌اند. شلوار جین قشنگی پوشیده است، با یک بلوز خیلی شیک، کفش‌های چرمی، عینک قاب لاک‌پشتی: شبیه لباس‌هایی که پل می‌پوشید. حالا هرچه از پل به یاد می‌آورد همه‌اش متناقض هستند و به شکل وحشتناکی گیج‌کننده، اما تصدیق می‌کند که او همیشه ظاهری دوست‌داشتنی داشت.

***

لورل از خودش می‌‌پرسد آیا به نظرش او آدم عجیبی است یا نه؟ چیز عجیب و غریبی درباره‌‌ی او وجود دارد، چیزی که کمی مشکوک باشد؟ آیا نشانه‌‌های هشداردهنده‌‌ای می‌بیند؟ آیا ‌‌می‌‌خواهد از لورل کلاهبرداری کند یا او را بدزدد، از او سرقت کند، تعقیبش کند؟ آیا ‌‌آدم دیوانه‌‌ای است؟ آدم بدی است؟

لورل همیشه وقتی با کسی آشنا می‌‌شود، این سؤال‌‌ها را از‌‌ خودش می‌‌پرسد. او هیچ وقت آدمی نبود که راحت به کسی اعتماد کند. حتی قبل از این‌که دخترش ناپدید شود و ده سال بعد جنازه‌‌اش را تحویل بگیرد. پل همیشه می‌‌گفت او را به عنوان پروژه‌ای بلندمدت پذیرفته است. لورل از ازدواج با او طفره می‌‌رفت تا این‌که جِیک کودک نوپایی شد. می‌‌ترسید عشق پل از بین برود و برای گرفتن مدرک شناسایی بچه، به مشکل بخورد. اما این روزها این‌‌طور سؤال‌‌ها را بیش‌تر از خودش می‌‌پرسد، زیرا می‌‌داند که بدترین سناریو همان اتفاق وحشتناکی است که احتمال نمی‌دهی رخ دهد.»

نظرات کاربران

بوک تاب
۱۴۰۲/۰۳/۲۴

داستان فوق العاده استرس زا و غمگینیه... بیشتر عبرت آموزه تا لذت بخش... روح آدم زجر میکشم از خواندنش... من این رو از یک انتشارات دیگه فکر کنم خواندم. به بچه هاتون احتیاط کردن رو یاد بدید. نه گفتن.... نمی‌دونم خواندن

- بیشتر
نور
۱۴۰۲/۰۳/۲۵

قشنگ بود اما بینهایت ناراحتم کرد ...خصوصا اگر بچه داشته باشین میتونه مدتی ذهنتونودرگیرکنه...اگر افسرده این به هیج وجه نخونین

کاربر ۴۷۹۲۲۱۹
۱۴۰۲/۰۲/۲۵

خیلی عالی بود.و غم انگیز

neg
۱۴۰۲/۰۳/۲۵

کاش این کتابو نخونده بودم واقعا فکرمو درگیر کرد اون موقع که شروع کردم فقط دوتا نظر بود... کتاب خیلی غمگینیه. کاش طاقچه کتابایی رو رایگان کنه که آموزنده یا حداقل کلاسیک باشن پیشنهادمم اینه ژانر کتاب رو بنویسن مثلا

- بیشتر
فهیمه سادات
۱۴۰۲/۰۳/۲۶

سلام.کتاب درباره دختری به نام الی هست که ناپدید میشه و..... همونطور که روی جلد آمده بسیار بسیار جذاب وخواندنیه،من یک روزه خوندمش! عزیزان اگر حال خوبی ندارید،افسردگی دارید یا برای شاد شدن وتغییر روحیه میخواید کتاب بخونید به هیچ عنوان توصیه

- بیشتر
narin
۱۴۰۲/۰۳/۲۵

خب داستان جالبی بود و تا حدودی قابل پیشبینی بنظرم تنها بدیش حجم غمیه که با خوندن این کتاب بهتون دست میده و حس اینکه کاش همه چیز جور دیگه ای رغم میخورد...

شقایق خیری
۱۴۰۲/۰۳/۲۵

۸۰ صفحه خوندم و قلبم سنگینه. تازه نظران رو خوندم و گویا همه از غم کتاب ناراحتن. نخونید دوستان

silver moon
۱۴۰۲/۰۳/۲۶

عمیقا دوست دارم به زمانی برگردم که هنوز این کتاب رو نخونده بودم. اگر از دسته ای هستید که درگیر روایت کتاب ها میشید توصیه میکنم این کتاب رو نخونید درگیری ذهنی زیادی براتون به بار میاره. اما در کل به

- بیشتر
m m
۱۴۰۲/۰۳/۲۵

غمی که توی داستان جریان داره آشناست، از اون دردهایی که کشدار و حل نشدنی هستن. با این‌که ماجرای اصلی با رسیدن به نیمه کتاب لو میره اما نتونستم حتا یک جمله از داستانو رها کنم.

salimi.akram
۱۴۰۲/۰۳/۲۶

دیروز توی اسنپ شروع کردم به خوندن، رسیدم خونه کار داشتم نشد بخونمش ولی بعد از کارها تا نیمه شب بیدار موندم تا تمومش کنم. انگار می‌خواستم رنج لورل تا روز دیگه توی زندگی‌ام کش نیاد هرچند که غم حاصل

- بیشتر
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۶۳)
«مردی که نمی‌تونه کسی رو دوست داشته باشه، اما به‌شدت نیاز داره که دوستش داشته باشن، حقیقتاً می‌تونه خطرناک باشه.»
نور
وقتی کتاب می‌خونم احساس می‌کنم توی یه دنیای واقعی هستم و وقتی کتاب رو می‌بندم، انگار به رؤیا برگشتم.
کتاب‌خوار
خودش تنها چیزی بود که در آن روزها برایش باقی مانده بود.
faezeh
سال پیش زندگی لورل چگونه بود، وقتی‌که سه بچه داشت و حالا دو تا؟ آیا هر روز صبح با لذت وجود داشتن از خواب بیدار می‌شد؟ نه، این‌طور نبود. لورل همیشه در گروه آدم‌هایی بود که نیمهٔ خالی لیوان را می‌بینند
raha
آرزو داشت می‌توانست دو چمدان بزرگش را ببندد و با خودش خداحافظی کند، برای خودش زندگی خوبی آرزو کند، بابت همهٔ خاطرات از خودش ممنون باشد، یک بار دیگر دوستانه به خودش نگاهی بیندازد، لحظه‌ای درنگ کند و بعد در را به‌آرامی پشت سرش ببندد، با سری برافراشته. خورشید صبحگاهی با نشاط بالای سرش بتابد و آینده‌ای روشن و تازه منتظرش باشد
Faranak_naseri_
وقتی کتاب می‌خونم احساس می‌کنم توی یه دنیای واقعی هستم و وقتی کتاب رو می‌بندم، انگار به رؤیا برگشتم.»
صبا
«خوبه. چون وقتی به سن من برسی خیلی چیزها هست که دلت می‌خواد داشته باشی که می‌بینی دیگران به اون چیزها دست پیدا کردن، ولی تو فقط به‌شون فکر می‌کنی. مطمئناً با خودت می‌گی خُب، شاید نوبت من باشه. اون‌وقت می‌بینی که همه چیز توی افق ناپدید می‌شه. اون‌وقت هیچی باقی نمی‌مونه برات. هیچی، هیچی.»
mobina
بدترین سناریو همان اتفاق وحشتناکی است که احتمال نمی‌دهی رخ دهد.
بلو
زندگی‌اش جزیرهٔ کوچکی بود که او را از بقیه جدا می‌کرد.
بلو
«نه، زندگی فراتر از دانشگاه رفتنه. گواهینامه‌ها و مدارک تحصیلی دیگه‌ای هم هست.
alireza_86

حجم

۲۷۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۷۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان