کتاب تخریب گر
معرفی کتاب تخریب گر
کتاب تخریب گر نوشتهٔ مرضیه اخوان نژاد است. انتشارات آراسبان این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب تخریب گر
کتاب تخریب گر برابر با یک رمان معاصر و ایرانی و روایت زندگی دختری است که طی اشتباهی، فاجعهٔ بزرگی به بار میآورد. داروی دستساز این دختر، ناخواسته فاجعهآفرین میشود؛ فاجعهای که کل جامعه را در بر میگیرد. حالا او باید بهدنبال راهحلی برای خلاصی از این منجلاب بگردد. سرانجامِ این داستان چیست؟ بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب تخریب گر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تخریب گر
«نور زرد رنگ چراغها، فضای کمی را روشن کرده بود. جوری که فقط خطوط مقطعی که وسط جاده کشیده شده بود را میشد دید.
تا حد امکان صندلیاش را جلو کشیده بود تا تسلط بیشتری به روبهرویش داشته باشد و دو دستی فرمان ماشین را چسبیده بود.
دانههای درشت عرق روی پیشانیاش به چشم میخوردند؛ هرزمان که مضطرب میشد، اینطور عرق میکرد.
یک دستش را بالا آورد و پیشانیاش را خشک کرد.
کامیاب که از گوشهٔ چشم نظارهگر او بود، گفت:
-اگه حالت خوش نیست میخوای من بشینم؟
تک خندهٔ مضطربی زد و بدون آنکه چشم از روبهرو بگیرد، پاسخ داد:
-با اون دستت؟!
کامیاب نگاهی به دست باندپیچی شدهاش انداخت؛ ممکن بود رانندگی به بخیههایش فشار آورد و پاره شوند.
بهتر برایش همان بود که روی صندلی کمک راننده بنشیند، از پنجره بیرون را تماشا و حرفهایی که چند ساعتِ پیش از زبان کمد شنیده بود را در مغزش حلاجی کند!
پوفی کشید و با دست سالمش مشغول ور رفتن با ریشهای بلند چانهاش شد و پرسید:
-میترسی؟
بنیامین آب دهانش را پرصدا قورت داد:
-راستشو بخوای تا قبلِ اینکه از شهرک بزنیم بیرون، پر دل و جرئت بودم. ولی حالا که این جادهٔ خالی رو میبینم، خوف برم داشته! شده عین فیلم مردههای متحرک! خدا بخیر کنه، امیدوارم زودتر برسیم شهر!
کامیاب ریشخند تمسخرآمیزی زد:
-یک زمانی چقدر دنبال کنندهٔ این سریال بودم. مثل احمقا، عشقِ هیجان فیلمش بودم. ولی الان که حال و روز ما دقیقاً شده شبیه همون فیلم، حتی از سازندهشم نفرت دارم!
بنیامین سری به افسوس چرخاند:
-چه میشه کرد؟ انگار آخر و زمانه، اینم عذاب الهی بندههای ناسپاس خدا!
نیمرخش را سمت بنیامین گرداند و ابرویی بالا انداخت:
-این حرف از یک دکتر بعیده! معمولاً کسایی از این حرفا میزنن که شناختی از بیماریها و نحوهٔ انتقالشون نداشته باشن. نه یک ویروسشناس!
کوتاه چشم از روبهرو گرفت و نگاهی به کامیاب انداخت. خندید و مجدد به روبهرو زل زد:
-وقتی عمری توی یک خانوادهٔ سنتی بزرگ شده باشی، پروفسورم باشی گاهی شبیهشون حرف میزنی دیگه!
میخواست بگوید محال ممکن است. میخواست بگوید کسی که تحصیلات بالایی داشته باشد، قطعاً طرز تفکرش روی اطرافیانش تأثیر میگذارد. نه اینکه دیگران اینطور فکر او را تحت شعاع خود دربیاورند! محالِ ممکن بود کسی که پزشک باشد، اینطور بیسوادانه صحبت کند!
ولی نگفت. سکوت کرد و باز هم با سوءظن به مرد جوانی که کنارش نشسته بود و حکم رانندهاش را داشت، زل زده بود.
حس ششمش هرگز دروغ نمیگفت؛ این مرد بیشک پزشک نبود و مشخص بود برای انجام کار دیگری راهی شهر است. نه پیدا کردن راه درمان و نجات دادن جان میلیونها انسانِ بیگناه!»
حجم
۴۹۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۷۲ صفحه
حجم
۴۹۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۷۲ صفحه