کتاب من بدون تو
معرفی کتاب من بدون تو
کتاب من بدون تو نوشته کلی ریمر و ترجمه باران عابدنیا، داستانی عاشقانه است که میان دو قهرمان داستان، لایلا و کالم اتفاق میافتد و جنبههای دلنشین و شیرین عشق را نمایان میکند.
درباره کتاب من بدون تو
کلی ریمر در کتاب من بدون تو داستان عشقی شیرین را نوشته است که تلخیهای خاص خودش را هم دارد و در کنارش، از تلاشهای عاشق میگوید که دوست ندارد حتی برای لحظه غم را در چهره معشوقش ببیند. داستان کتاب من بدون تو داستان عشقی است که میان کالم و لایلا اتفاق میافتد. عشقی که شروعی جذاب و غافلگیر کننده دارد. فراز و نشیبهای آن ما را همراه با لایلا و کالم به از خود گذشتگیها، فداکاریها و کنار گذاشتن تردیدها و دودلیها میبرد و چهرهی زیبای عشق را نشان میدهد.
کتاب من بدون تو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای عاشقانه لذت میبرید، شما را به خواندن کتاب من بدون تو دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب من بدون تو
مسلماً این عشق در نگاه اول نبود.
از گوشۀ چشمم پای برهنۀ کثیفی را دیدم. سعی کردم نگاه نکنم، اما خب حقیقت را که نمیشود ندید - پاهای برهنه در مکانهای عمومی جنبۀ خوبی ندارند، و آن موقع متوجه نشدم بدنی که به آن پاها وصل است، چه شکلی بود. مطمئنم که قیافهام با دیدنش کجوکوله میشد، ولی سعی کردم چشمهایم به لپتاپی باشد که با آن کار میکردم. اما راستش اصلاً موفق نشدم، چونکه او مچم را موقعی که زُل زده بودم به او، گرفت.
گفت: «چشمام این بالاست.» اما انگار خوشش آمده بود، و من سرم را بلند کردم و نگاه کوتاهی انداختم تا ببینم درست فکر کرده بودم یا نه.
و اینگونه بود که چشمهای ما باهم تماس پیدا کرد. و همان موقع هم بود که عاشقش شدم پس شاید این عشق' در نگاه دوم بود.
لایلا درهرصورتی که فکرش را بکنید، فوقالعاده بود، جوری که کلمات نمیتوانستند بهطور کامل وصفش کنند. یک متر و نیم بیشتر قد نداشت و آنقدر لاغر بود که خیال میکردی اگر سفت بغلش کنی، میشکند. آن روز موهای پرپشتِ خرماییاش را، گرد و براق، جمع کرده بود پشت سرش بدوناینکه هیچ مویی بیرون مانده باشد و آن موقع بود که یاد آن جُکی افتادم که در مورد تیپهای اداری شنیده بودم که فکر میکنند اگر مویی بیرون مانده باشد، نشانۀ ضعف است. لایلا نسبتاً بلد بود که چطور یک دست لباسِ ارغوانی تند را با زیورآلات یغورِ چوبی تنش کند و همچنان بی عیب ونقص' به نظر برسد.
نیمه بالایی شکل و شمایلِ مرتب و صافوصوفش با وضع پاپتیگونۀ پاهایش جور درنمیآمد. بااینکه مچم را موقعی که زُل زده بودم به او، گرفته بود، اما واقعاً مجبور بودم این سؤال را بپرسم.
«تو واسه چی کفش نمیپوشی؟»
گفت: «ببین رفیق. من امروز ۸ ساعته که سرِپا وایسادم. با کفشای پاشنهبلند.» و بعد نگاه معناداری کرد به خانومهای دوروبرش که شما راستیراستی میتونید بفهمید این آقا چی میگه؟
«خب، اینکه نشد دلیلِ پابرهنه بودن. درهرحال اگه کفشای راحتتری میپوشیدی، حالا پاهای تمیزی داشتی.»
«آهان، پس این جوابشه.» با خندهای کنایهاش کمی تلطیف شد. «فردا که رفتم دادگاه و قاضی ازم پرسید واسه چی کفش راحتی میپوشم، بهش میگم یه آقایی تو کشتی گفت این کارو بکنم.»
«یکی از خیلیخیلی چیزا که منو در مورد زنا پاک گیجوویج میکنه اینه که خودتونو گرفتار قوانینی میکنید که فقط زنا براشون مهمه.» این جروبحث رو تقریباً با هر زنی که یهجایی میشناختم، داشتم. هیچوقت هم ختم بهخیر نشد.
«قوانینی که فقط برای زنا مهمه؟! من یه بار به خاطر اینکه نمیخواستم سرِ کار با آرایش برم اخراج شدم.»
حجم
۳۹۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۱۲ صفحه
حجم
۳۹۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۱۲ صفحه
نظرات کاربران
داستان شرح آشنایی کالم و لایلا هست که با وجود روشنفکری عاشق هم میشند ولی هیچوقت ازدواج نمی کنند . داستان از نقطه خویی شروع میشه و کم کم به سمتی پیش میره که یه راز هایی برملا میشه و
این کتاب عالی است من عاشق خواندنش درست روزی که روز کتاب خوانی بود من با این کتاب آشنا شدم خیلی کتاب خوبی است ،❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🤍