کتاب پاکسازی تز قاتل
معرفی کتاب پاکسازی تز قاتل
کتاب پاکسازی تز قاتل نوشتهٔ ضحی کاظمی است. انتشارات چترنگ این رمان معاصر و جنایی و ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب پاکسازی تز قاتل
کتاب پاکسازی تز قاتل حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که جزو ادبیات علمی - تخیلی به شمار آمده است. این رمان که فصلهای آن به نام شخصیتهای رمان است، ۲۴ فصل دارد. داستان چیست؟ جسد زن جوانی که به خون آغشته شده بود، در انظار عمومی کشف میشود. «بهرنگ»، نیروی ادارهٔ «محاپاک» (محافظت و پاکسازی) است. او توان روانی بالایی دارد؛ پس مأمور پیگیری این قتل میشود. بهرنگ در این راه از «کتی» (نیروی مخفی محاپاک) کمک میگیرد. این دو برای کشف حقیقت به روشهای منسوخ پلیس قدیم روی میآورند و در این راه به لایههای زیرین جامعه که برخلاف ضاهر آن عاری از خشونت نیست، پا میگذارند. پیگیری این قتل منجر به افشای گمشدن بیش از ۲۰ جوان از خانوادههای کارمندان ادارۀ محاپاک میشود؛ جوانهایی که گمشدنشان از حافظۀ بستگانشان پاکسازی شده است و کسی آنها را به یاد نمیآورد. «سروان بهرنگ پایور» و «سروان کتایون مروی» در جستوجوی قاتل زیر پوستۀ شاد و پرزرقوبرق جامعه نفوذ میکنند و رد او را در میان لایههای خلافکار انکارشده مییابند. این داستان در یک آرمانشهر میگذرد؛ در آرمانشهری که در آن سازمان بهداشت روان، کوچکترین اثری از غم و ترس و عواطف ناخوشایند را از روان انسانها پاک میکند.
خواندن کتاب پاکسازی تز قاتل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان جنایی پیشنهاد میکنیم.
درباره ضحی کاظمی
ضحی کاظمی در سال ۱۳۶۱ در تهران متولد شد. او دوران دبستان خود را در تهران و راهنمایی و دبیرستان را در لندن گذرانده است. تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتهٔ مهندسی مواد (دانشگاه علم و صنعت ایران) آغاز کرد؛ سپس در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی تا مقطع کارشناسیارشد ادامهٔ تحصیل داد. همکاریاش را با نشریاتی مانند داستان همشهری و چوک با کار ترجمه آغاز کرد و از سال ۱۳۸۷ بهصورت حرفهای کار داستاننویسی را آغاز کرد. اولین رمان ضحی کاظمی «آغاز فصل سرد» نام داشت که در سال ۱۳۹۱ از سوی نشر افراز روانهٔ بازار شد. این رمان نامزد نهایی جایزهٔ «واو» (رمان متفاوت سال) شد. کتاب دیگر او با عنوان «سال درخت» با ترجمهٔ «کارولین کراسکری» در سال ۱۳۹۵ در انگلستان منتشر شد؛ ضحی کاظمی همچنین داستانهای علمی، تخیلی و فانتزی بسیاری برای کودکان و نوجوانان نوشته است که مجموعهٔ «آدمنباتیها» از آن جمله است. او دبیر و عضو هیئتمدیرهٔ انجمن صنفی داستاننویسان تهران بوده است. رمان «پاکسازی تز قاتل» اثر دیگری از اوست.
بخشی از کتاب پاکسازی تز قاتل
«هنوز مانده بود تا تاریکی هوا. ترجیح داد قبل از رفتن به ویلا، چیزی بخورد و بعد راه بیفتد توی جادهٔ کوهستانی فشم. از سفر یکروزهاش به شهرک پدر خسته بود و میل به غذا نداشت. موتور را جلوی قهوهخانهٔ کوچک محلیای در تقاطع اتوبان و جادهٔ فشم نگهداشت. هوای کافه دم داشت و از چهار میز کوچک، فقط پیرمردی پشت یکی از آنها نشسته بود و چای مینوشید. بوی قهوهٔ تازه مشامش را نواخت. نشست و سفارش داد، قهوه، ساندویچ ژامبون و نوشابه. دلش پیش هستی بود که آرام زیر خاک باغچه خوابیده بود. ذهنش پیش فهرست دیتابیس رؤیا بود. میبایست زودتر برمیگشت به ویلا و هرطور شده همکار بهرنگ پایور را شناسایی میکرد و آدرسش را درمیآورد. اگرنه، تاکسی هستی را برمیداشت و میرفت تا ادارهٔ محاپاک و همکار بهرنگ را دنبال میکرد. در جادهٔ طولانی و خستهکننده تا شهرک کشاورزی پدر و برگشت از آن زمان زیادی از دست داده بود. پیشخدمت کافه ظرف غذا و نوشیدنیهایش را آورد. پیرمرد دو میز آنطرفتر پیشخدمت را صدا زد و چیزی گفت.
پیشخدمت جواب داد: «پنج دقیقه مونده... روشن میکنم.» و به سمت پیشخوان رفت. از آنجا تلویزیون کافه را روشن کرد. صفحهٔ نمایش بزرگی بود که تقریباً یک دیوار کافه را پوشانده بود.
عماد با قهوه شروع کرد و بعد مشغول خوردن ساندویچ شد. ترجیح میداد تلویزیون روشن نمیشد. دلودماغ نداشت و تبلیغات فروش تز که پشت سر هم پخش میشد، اشتهایش را کور میکرد. لقمهٔ آخرش را فروداد و نوشابه را سر کشید. برنامهٔ ویژهٔ سازمان بهداشت روان آغاز شد. پیشخدمت هم از پشت پیشخوان بیرون آمد و پشت یکی از میزها نشست. پیشخدمت و پیرمرد پشتشان به عماد بود و خیره شده بودند به نشان سبزرنگ سازمان بهداشت روان و کلمهٔ کنفرانس خبری ویژه که بعد از آرم برنامه، به نمایش درآمد. پیشخدمت صدای آن را کمی بلند کرد. عماد هم زل زد به تلویزیون. باورش نمیشد... خودش بود... همکار بهرنگ، درست همانطور که دیروز، خوابیده درون مینی سفید، جلوی خانهٔ بهرنگ دیده بودش. حتی لباسش هم همان بود. فقط موهای کوتاهش را مرتب کرده بود و کمی آرایش داشت. پشت میز بلندی که با میکروفونهای مختلف پوشیده شده بود، ایستاده بود و چند قدم پشت سرش، سروان بهرنگ پایور با لباس رسمی رنگ روشن، شقورق ایستاده بود. پیشانی بهرنگ را اخم درهمی پوشانده بود، اما زن با حالتی مصمم و در عین حال معصومانه از روی متنی که در دست داشت، میخواند.»
حجم
۲۴۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
حجم
۲۴۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه