کتاب چگونه می میرند
معرفی کتاب چگونه می میرند
کتاب چگونه می میرند نوشتهٔ امیل زولا و ترجمهٔ قاسم صنعوی است. انتشارات دوستان این مجموعه داستان کوتاه و فرانسوی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب چگونه می میرند
کتاب چگونه می میرند حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و فرانسوی به قلم امیل زولا است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «قفس جانوران وحشی»، «چهار روز ژان گوردون»، «جشن در کوکویل»، «خانم سوردی» و «برای یک شب عشق».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب چگونه می میرند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی فرانسه و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره امیل زولا
امیل ادوار شارل آنتوان زولا در ۲ آوریل ۱۸۴۰ به دنیا آمد و در ۲۹ سپتامبر ۱۹۰۲ درگذشت. امیل زولا رماننویس، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار فرانسوی و مهمترین نمایندهٔ مکتب ادبی ناتورالیسم و عامل مهمی در گسترش تئاتر ناتورالیستی بود. او یکی از معروفترین نویسندگان فرانسوی است که کتابهایش در سطح وسیع در جهان ترجمه، چاپ، تحلیل و تفسیر شده است. از کتابهای او در سینما و تلویزیون فراوان اقتباس شده است. زندگی و آثار زولا هم موضوع پژوهشهای تاریخی بسیار بوده است. او را در زمینهٔ ادبیات، عمدتاً، با مجموعهٔ ۲۰جلدی «روگن ماکار» میشناسند که جامعهٔ فرانسه را در دوران امپراتوری دوم فرانسه به تصویر میکشد. این مجموعه دربارهٔ سرگذشت خانوادهٔ روگن ماکار طی نسلهای مختلف است و شخصیتهای هر دوره و نسل خاص موضوع هر رمان هستند.
سالهای آخر زندگی زولا بابت انتشار مقالهاش با عنوان «من متهم میکنم» در روزنامهٔ سپیدهدم که پایش را به ماجرای دریفوس باز کرد، شاخص است. این مقاله موجب محکومیت او و تبعید یکسالهاش به لندن شد. زولا که از چهرههای برجسته در آزادی سیاسی فرانسه بود، در تبرئهٔ آلفرد دریفوس، افسر ارتش فرانسه، از اتهام خیانت نقش اساسی داشت. زولا برای اولین و دومین جایزهٔ نوبل ادبیات در سال ۱۹۰۱ و ۱۹۰۲ نامزد شد، اما این جایزه به او تعلق نگرفت. «ژرمینال» عنوان رمانی نوشتهٔ امیل زولا است.
بخشی از کتاب چگونه می میرند
«در این اواخر، در یکی از آن بعدازظهرهای زیبای نادری که بهار درموردشان برایمان صرفهجویی میکند، در تویلری در سایهٔ جواندرختهای شاهبلوط نشسته بودم. باغ تقریباً خالی بود. چند خانم بهصورت گروههای کوچک در پای درختها، قلابدوزی و گبدوزی میکردند. چند بچه بازیکنان، با خندههای شدید، نجواهای خیابانهای مجاور را قطع میکردند.
سرانجام نگاههایم روی دختربچهٔ شش هفتسالهای متوقف شد که مادر جوانش در چند قدمی من با دوستش صحبت میکرد. دختربچهای موطلایی بود، با قامتی بهاندازهٔ چکمهٔ من، از همان موقع حالتهای دخترخانم بزرگی را بهخود میگرفت. آرایشهای دلپذیری داشت که فقط زنهای پاریسی میتوانند بچههایشان را با آنها بیارایند: دامنی از ابریشم صورتی پفدار که پاهای پوشاندهشده با جورابهایی بهرنگ خاکستری مروارید را آشکار میکنند؛ یقهای دکولته آراسته به دانتل؛ کلاه کوچکی با پرهای سپید؛ جواهرها، گردنبند و دستبندهایی از مرجان. دخترک شبیه مادام مادرش بود، با کمی طنازی بیشتر.
دخترک موفق شده بود چتر آفتابی مادرش را بردارد و با چتر گشوده، باوقار قدم میزد، هرچند در زیر درختهای شاهبلوط کمترین باریکهای از آفتاب نبود. تمرین میکرد که سبک، درحالیکه باملاحت، همانطور که در آدمهای بزرگ دیده بود بلغزد، راه برود. خبر نداشت که مشاهده میشود؛ نقش خودش را با آگاهی تمام تمرین میکرد، قیافهها، اخمهای باملاحت را امتحان میکرد، سربرگرداندنها، نگاهها، لبخندها را یاد میگرفت. سرانجام وقتی به درخت شاهبلوط پیری رسید، در برابر آن چند بار بهشدت ادای احترام کرد.
او زن کوچولویی بود. بهراستی بابت اعتمادبهنفس و علم او دچار هراس شدم. او هفت سال هم نداشت، و کار افسونگریاش را بلد بود. فقط در پاریس است که دختربچههایی چنین زودرس، قادر به رقصیدن پیش از یادگرفتن الفبا، پیدا میشوند. بچههای شهرستانی را بهیاد میآورم؛ آنها دستوپاچلفتی و ناشی هستند؛ ابلهانه خودشان را روی زمین میکشند. کار لیلی نیست که برود و آرایش زیبایش را بههم بریزد؛ او ترجیح میدهد که بازی نکند؛ خودش را، دامن آهارخوردهاش را شقورق نگه میدارد، مبنای شادیاش را بر این قرار میدهد که بشنود در اطرافش گفته شود: «آه! دختر جذاب!» و اینطور به او نگاه کنند.»
حجم
۵۰۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۹۲ صفحه
حجم
۵۰۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۹۲ صفحه