دانلود و خرید کتاب پله‌های یک نردبان بهمن فرسی
تصویر جلد کتاب پله‌های یک نردبان

کتاب پله‌های یک نردبان

نویسنده:بهمن فرسی
انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پله‌های یک نردبان

«پله‌های یک نردبان: بازی در سه پرده» نمایشنامه‌ای از بهمن فرسی(-۱۳۱۲)، نمایشنامه‌نویس معاصر ایرانی است. داستان این نمایشنامه درباره سرقتی است که در انبار یک شرکت ساختمانی به نام اشراق رخ داده است. در بخشی از این نمایشنامه می‌خوانیم: امنیۀ جوان: باز که گرفتی نشستی؟!... امنیۀ پیر: آبلمبوم کرد... من دیگه بنیۀ اینجور مأموریت‌ها رو ندارم. (می‌نالد.) امنیۀ جوان: شوفر شهری معرفتش به از این نمی‌شه (به تصویر ذهنی رانندۀ کامیون) فقط تو اتاقِ بار جا داری؟! به هم می‌رسیم... امنیۀ پیر: (نالان) ای... توفیر نمی‌کنه، برسید و نرسید باز هم توفیر نمی‌کنه. همه پوستند و همه دباغ، همه هم گوش‌به‌زنگ فرصت و نوبت... اهو... اهو... (سرفه می‌کند و کمرش را می‌چسبد.) امنیۀ جوان: چطور می‌شد اگه یکی از اون دهاتی‌هایی‌رو که بغل‌دستش نشونده بود می‌فرستاد بالا، حالا من خودمو نمی‌گم، لااقل تو رو پیش خودش جا می‌داد، چارقدم راه هم که بیشتر نبود. امنیۀ پیر: لابد به وقتش نشونده که حالا نمی‌نشونه... کرایه که بهش نداده‌ی!؟... (لحظه‌ای هر دو خاموش می‌مانند.) امنیۀ جوان: می‌گم... امنیۀ پیر: می‌گی چه؟ امنیۀ جوان: اون حکم رو یه نگاه دیگه بکن ببین یه وقت عوضی نیومده باشیم (به فاصلۀ نزدیکی در مسیر جاده اشاره می‌کند.) آخه یه انبار هم اونجاس. امنیۀ پیر: (بی‌حوصله) دلت خوش‌ئه... برو در‌رو بزن بالاخره یه‌سگی واق می‌کنه معلوم می‌شه دیگه...
haniyeh
۱۳۹۸/۰۷/۲۶

بهمن فرسی نازنین، به مانند بهرام بیضایی و اکبر رادی، خیلی به گردن تئاتر و نمایشنامه‌نویسی ایران حق دارند. این کتاب گر چه به زمان خودِ زندگی بهمن فرسی هست، ولی حوصله سربر و کشش‌دار نیست. مطابق به زمانه و فرهنگ خود، نمایشنامه‌ای

- بیشتر
راستی شماها ناهار خورده‌ین؟
آروین
به نمک‌شناسی مردم زیاد مطمئن نباشید، حتی نزدیک‌ترین کساتون!
nastaran
همه‌مون پله‌های یه نردبون‌ایم. چه بالایی باشی چه پایینی. عاقبت یکی دیگه پا رو سرت می‌ذاره و بالاتر می‌ره.
Mostafa F
سرنوشت یعنی چه؟! بشر اسیر کار خودشه.
آروین
امنیۀ‌پیر: من تا حالا ندیده‌م به آدمیزاد اهلی بشه.
ملکوت
امنیۀ‌پیر: یعنی تو به چیزی هم اعتقاد داری؟ باباحیدر: به تفنگ تو و کلۀ ناپلئون دارم! امنیۀ‌پیر: به چی؟ باباحیدر: یعنی به زور و کلک!
sahar
اگه مردی سایه رو سر منار سوار کن، کوزه خودش همیشه تو سایه‌س.
sahar
ما با هم زندگی می‌کنیم برای این‌که یه چیزهای دلخواه تو همدیگه سراغ داریم. گذشت‌های مسخره، محبت‌های مضحک. اگه از این قضیه خبر داشتم شاید اصلاً سراغش نمی‌اومدم. یه رشته محبت‌های مصنوعی جور کرده‌یم و مثل دو تا دشمن سیاسی به‌زور تلقین اونا رو اجرا می‌کنیم. که ببریم؟ که ببازیم؟ هیچ معلوم نیس. خانواده تشکیل می‌دن، بچه درست می‌کنن، چرا؟ هیچ‌کس نمی‌دونه. زندگی شده تکرار یه مشت عادت پوچ بی‌معنی. اونوقت یه‌مشت بزمجّه بی‌شعور و خودپرست نشسته‌ن اون بالا‌بالاها و دائم روضۀ امید و محبت می‌خونن. ما همه‌مون همدیگه‌رو دست انداخته‌یم
nastaran
باباحیدر: (پشت چشم نازک می‌کند.) اولش هیچ بوده‌م و، حالاش هم هیچم. یه‌وقتی هم بوده که با حقوق یه برجم چل‌تا مِثهِ همقطار تو رو می‌خریدم و می‌فروختم. امنیۀ‌پیر: هوم!... این‌که فخر نداره، همه‌مون پله‌های یه نردبون‌ایم. چه بالایی باشی چه پایینی. عاقبت یکی دیگه پا رو سرت می‌ذاره و بالاتر می‌ره.
arian
در هر صورت ما بیشتر از این به هم معتاد نیستیم. از همین الآن هم می‌تونه راهمون دو شاخه بشه (با خشم و اندوه) و بلکه سه شاخه! که از سومیش هم تو راهت رو بکشی بری و آرامش خودت رو بچسبی.
nastaran

حجم

۵۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

حجم

۵۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان