دانلود و خرید کتاب مکبث ویلیام شکسپیر ترجمه عبدالرحیم احمدی
تصویر جلد کتاب مکبث

کتاب مکبث

انتشارات:نشر قطره
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۸از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مکبث

کتاب مکبث شاهکاری از ویلیام شکسپیر با ترجمهٔ عبدالرحیم احمدی است و نشر قطره آن را منتشر کرده است. این نمایشنامه یک تراژدی در پنج پرده است. عبدالرحیم احمدی این کتاب را در سال ۱۳۳۶ ترجمه کرده و این نسخه ویراست جدید از آن ترجمه است.

مکبث جزء گروه شاهکارهای بزرگ و مسلمی است که هملت، شاه‌لیر، اتللو، آنتونی و کلئوپاترا و توفان را شامل می‌شود. برخی از نقادان آن را از همه برتر می‌شمارند. هملت اسرارآمیز، شاه‌لیر نابخرد و پُرجوش‌وخروش و نومید، در پهنهٔ عقل و امیال بشری، بر نواحی عمیق‌تر و والاتر و دل‌انگیزتری پرتو می‌افکنند. هملت یکی از برجسته‌ترین نقاط زندگی، اگر زندگی عقلانی نباشد، لااقل عالم تخیل و تأثر انسان را نشان می‌دهد. ولی گویا انکار نتوان کرد که مکبث به منزلهٔ نمایشنامه و صرفاً از نظر دراماتیک، بر آن دو رجحان دارد. با جرئت می‌توان گفت که نمایشنامهٔ مکبث در عالم تراژدی بر چنان قلهٔ رفیع و یکتا و هایلی جای دارد که فقط نگاه اشیل تا حدی بر آن افتاده بود و هنوز هم بی‌همتا بر آن جای دارد و مثل روزی که دست لرزان شاعر، بیش از سه قرن پیش، آن را آفرید، سرشار از زندگی و دلهره و روشنایی است.

درباره کتاب مکبث

مکبث داستان به‌تخت‌رسیدن و ازتخت‌افتادن سرداری شجاع اما طماع و بلندپرواز به نام مکبث است. داستان از آنجا آغاز می‌شود که دانکن، پادشاه شریف و مهربان اسکاتلند، مکبث را از میان هواخواهان خود برمی‌کشد و به وی لقب می‌بخشد، اما قرار نیست همه چیز به خوبی طی شود.

مکبث به دنبال تلقین جادوگران و وسوسهٔ نفس و با اغوای لیدی مکبث (زن جاه‌طلبش) در شبی که پادشاه مهمان اوست او را در خواب به قتل می‌رساند و با این قتل جهنمی برای خویش به وجود می‌آورد. مکبث از آن پس گرفتار عذاب وجدان می‌شود، چندان‌که هر آهنگی و هر درکوفتنی او را هراسان می‌کند.

از آن پس مکبث می‌خواهد قدرت خویش را حفظ کند. به همین دلیل، معتمدانش را از پیرامون خود می‌تاراند. 

مکبث را کوتاه‌ترین تراژدی دنیا لقب داده‌اند. 

تراژدی مکبث فقط سرگذشت دو آدمکش صاحب جاه و نفرت‌انگیز است که از هرگونه سجیهٔ معنوی عاری و دارای خِردی بسیار متوسط‌اند. جنایاتشان مبتذل و ابلهانه است و هیچ انگیزهٔ درخشانی دهشت کارشان را نمی‌پوشاند. نخست، چنین به‌نظر می‌رسد که این امر فقط وسیله‌ای برای بر پای داشتن درام و هدفش این است که به شیوهٔ اغلب تراژدی‌های قدیم (و تقریباً تمام نمایشنامه‌های تراژیک) توجه ما را به سرنوشت قربانیان جلب کند، ولی قربانیان فقط یک لحظه پدیدار می‌شوند، می‌گذرند، می‌لرزند و به زیر تیغ می‌افتند. زندگی‌شان کوتاه‌تر و نااستوارتر و سخنانشان اندک‌تر از آن است که بتواند محیط نمایشنامه را بیافریند یا رنگارنگ سازد. هیچ ابهامی در کار نیست. شاعر کاملاً قصد دارد همهٔ توجه و علاقهٔ ما را به قاتلان جلب کند. پس باید بر دو مشکل ناهمساز غلبه کند: نخست اینکه توجه ما را به قهرمانانی نادلپسند و کم‌مایه جلب کند؛ دیگر آنکه اثر خویش را بر فراز کم‌مایگی اخلاقی و فکری قهرمانانش ارتقا دهد؛ و این کار را تنها با همکاری خود آن‌ها، یعنی کسانی صورت بخشد که وجودشان از ارج اثر می‌کاهد.

به جز این مورد، در تراژدی مکبث ـ شاید بیش از همهٔ شاهکارهای شکسپیر ـ همه با استعاره سخن می‌گویند و اشیا، حوادث و مفاهیم در گفتهٔ آنان جان می‌گیرد و زندگی شگفتی آغاز می‌کند. توفان، مرکبی است و ترحم چون نوزادی بر آن می‌نشیند. فردا، به‌سان زندگان با گام‌های خُرد پیش می‌خزد و معبرش لوح تقدیر است. زندگی ابلهی است که افسانه می‌سراید، بازیگر بینوایی است که بر صحنه می‌خرامد. جنایت هیکلی استخوانی دارد و با گام‌های فریب‌کار به مقصد نزدیک می‌شود و زوزهٔ گرگ فرارسیدنش را خبر می‌دهد. ترس، بددل و جبون است و می‌تواند دروغ بگوید. دلیری، استادی است که به رزم‌آوران نبرد می‌آموزد. پاداش، چون پرندگان بال دارد و از پی آنکه درخور پاداش است پرواز می‌کند.

مترجم کوشیده است که این زندگی پُرشکوه را، با امانت و دقت، به زبان فارسی منتقل سازد.

خواندن کتاب مکبث را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران شاهکارهای ادبی دنیا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مکبث

«لیدی مکبث نامه‌ای را می‌خواند و به درون می‌آید.

لیدی مکبث: «زنان طالع‌بین روز پیروزی به من برخوردند و به دلایل بسیار قاطع پی بردم که اینان دانشی برتر از دانش بشری دارند. هنگامی که در آتش این هوس می‌سوختم، که باز هم بیشتر از آن‌ها بپرسم، چون دمی با هوا درآمیختند. مبهوت بر جای مانده بودم که پیک‌های پادشاه سررسیدند و مرا امیر کاودور خواندند، به همان عنوانی که خواهران طالع‌بین مرا ستوده و برای آینده بر گفتهٔ خویش افزوده بودند: «درود بر تو، که پادشاه خواهی شد!» شریکِ عزیز عظمتِ من، به‌نظرم سودمند آمد که ماجرا را بر تو نامه کنم تا از نوید بزرگی خویش بی‌خبر نباشی و از نعمت شادی آن بی‌بهره نمانی. این راز را در دل نگاه دار و خدانگهدار!»

تو امیر گلامیس و امیر کاودور هستی و به مقامی که بر تو نوید داده‌اند خواهی رسید، اما از سرنوشت تو بیم دارم، زیرا از شیرِ مهرِ بشری سرشارتر از آن است که کوتاه‌ترین راه را در پیش گیرد. تو می‌خواهی به عظمت رسی، از جاه‌طلبی بَری نیستی، ولی از شرارتی که باید آن را یاری دهد بی‌بهره‌ای. می‌خواهی پارسایانه به بزرگی رسی، نمی‌خواهی به نیرنگ دست بَری، اما می‌خواهی به ناحق پیروز شوی. ای امیر گران‌قدر گلامیس، می‌خواهی عظمتی را به چنگ آری که بر تو بانگ می‌زند: «اگر خواستار منی، باید بدین کار دست یازی.»، اما در این راه ترس تو بر آرزویت فزونی دارد. بیا تا جرئتم را در گوشت بریزم و به نیروی سخنان خویش آنچه تو را از چنبر زرینی، که گویی سرنوشت و تأیید کردگار باید بر سرت نهند، دور می‌دارد به کیفر رسانم. (پیکی به درون می‌آید.) تازه چه خبر؟

پیک: شهریار امشب بدین جا می‌آید.

لیدی مکبث: دیوانه‌ای! اربابت با او نیست؟ خوب بود به من خبر می‌داد تا مهمانی را تدارک ببینم.

پیک: ناراحت مباشید! این امر مسلم است. امیر در راه است. یکی از رفقای من نفس‌زنان بر امیر پیشی گرفت؛ دیگر نفسی در او نمانده بود تا پیامش را برساند.

لیدی مکبث: خوب از او پذیرایی کنید، خبرهای بزرگی آورده است! (پیک بیرون می‌رود.) حتی آوای کلاغ هم برای اعلام ورود مقدر دانکن به کاخ من، بند آمده است. ای روان‌هایی که اندیشه‌های مرگ‌بار را پاس می‌دارید، بشتابید! زنیِ مرا بازگیرید و از فرقِ سر تا نوکِ پا مرا از خوفناک‌ترین بی‌رحمی‌ها پُر کنید، لبریز کنید! غلظت خونم را بیفزایید، هرگونه روزن و گذرگاه رحم را در وجودم بربندید تا هیچ شفقتی نتواند ارادهٔ وحشی مرا بلرزاند و میان عزم و اجرای آن قد برافرازد! ای خداوندان مرگ، از هرجا که باوجودهای ناپیدای خویش بر جنایات طبیعت فرمان می‌رانید، پستان‌های زنانهٔ مرا بازگیرید و شیرم را به زهر بدل کنید! بیا ای شب ظلمانی، خود را در تیره‌ترین دود دوزخ بپوشان تا خنجر بُرّای من زخمی را که به جای می‌نهد نبیند و آسمان، هرچند از خلال پوشش تیرگی در کمینم باشد، نتواند بر سرم فریاد زند: «دست بدار! دست بدار!» (مکبث به درون می‌آید.) امیر بزرگ گلامیس! امیر گران‌قدر کاودور! ای برتر از این دو برای پیروزی آینده! نامهٔ تو مرا به آن‌سوی لحظهٔ بی‌خبر کنونی برد و من در این هنگام تنها آینده را حس می‌کنم.

مکبث: دلدار بسیار عزیز من، امشب دانکن به خانهٔ ما فرود می‌آید.

لیدی مکبث: و کِی می‌رود؟

مکبث: فردا. خودش چنین خواست!

لیدی مکبث: اوه! خورشید هرگز این فردا را باز نخواهد دید! سرور من، چهرهٔ شما کتابی است که در آن چیزهای شگفتی می‌توان خواند. برای فریفتن روزگار، به روزگار مانند شوید. با چشم و دست و زبانتان خوشامد بگویید، خود را همچون گلی بی‌آزار بنمایید، اما زیر این ظاهر آراسته چون مار باشید. باید به کار مهمان خویش بپردازیم و شما کار بزرگ امشب را به من واگذارید، کاری که به همهٔ شب‌ها و روزهای آیندهٔ ما قدرت و تسلطی شاهانه خواهد بخشید.

مکبث: دراین‌باره باز هم گفتگو خواهیم کرد.

لیدی مکبث: بکوشید پیشانی‌تان روشن و بی‌آژنگ باشد؛ تغییر چهره نشانهٔ ترس است. باقی کار را به من واگذارید.»


نظری برای کتاب ثبت نشده است
شده را ناشده نتوان کرد
چیمن
بیم‌های مشهود کمتر از دهشت‌های خیالی هراس‌انگیز است.
KeetaabKhaan
بانو مکداف: به کجا بگریزیم؟ من هیچ بدی نکرده‌ام، ولی اینک به یاد می‌آورم که من در این جهان خاکی جایی به سر می‌برم که بد کردن اغلب سزاوار ستایش و نیکی کردن گاه دیوانگیِ خطرناکی است. افسوس
چیمن
هیچ‌چیز نیست مگر آنچه نیست.
KeetaabKhaan
چطور شیطان می‌تواند حقیقت را بازگوید؟
KeetaabKhaan

حجم

۳۵۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۳۵۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
۲۰,۴۰۰
۷۰%
تومان