کتاب پسر خانواده وینزلو
معرفی کتاب پسر خانواده وینزلو
کتاب پسر خانواده وینزلو نوشتهٔ ترنس راتیگان و ترجمهٔ فائزه صادقی است. نشر قطره این نمایشنامهٔ معاصر انگلیسی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب پسر خانواده وینزلو
کتاب پسر خانواده وینزلو حاوی یک نمایشنامه است. این نمایشنامهٔ انگلیسی در چهار پرده نوشته شده است. پسر خانوادهٔ وینزلو داستان مبارزهای است بر سر شرف و نیکنامی. پسر نوجوانی که دانشآموز افسری کالج نیروی دریایی آزبورن است، متهم به دزدی مبلغ اندکی پول میشود. پدر او نهایت تلاش خود را به کار میبندد تا این لکهٔ ننگ را از نام فرزندش پاک کند و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند. این نمایشنامه برگرفته از سرگذشت واقعی فردی به نام «جورج آرچر - شی» در سال ۱۹۰۸ میلادی است. این اثر نمایشی در خانهٔ آرتور وینزلو واقع در کنزینگتون در لندن و پیش از جنگ سالهای ۱۹۱۴ ـ ۱۹۱۸ میلادی اتفاق میافتد و بیش از دو سال به طول میانجامد. نمایشنامهٔ «پسر خانوادهٔ وینزلو» نخستینبار در تاریخ ۲۳ مهٔ ۱۹۴۶ در تالار لیریک در لندن اجرا شد. داستان از صبح یکشنبهای در ماه ژوئیه آغاز میشود.
میدانیم که نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب پسر خانواده وینزلو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی معاصر انگلستان و قالب نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پسر خانواده وینزلو
«بعدازظهری در ماه ژوئن (پنج ماه بعد)
صحنه: همان صحنه، حدود پنج ماه بعد. یک روز بسیار گرم ماه ژوئن، تقریباً یک ماه دیگر دو سالِ کامل است که رونی از آزبورن اخراج شده است. درِ شیشهای رو به باغ باز است و یک صندلی چرخدار خالی آن اطراف دیده میشود. با بالا رفتن پرده میبینیم که صحنه خالی است و تلفن پیوسته زنگ میزند.
دیکی چمدان به دست از سالن وارد میشود. آنطور که پیداست هوا بسیار گرم است، کلاه حصیری را روی سرش عقب داده و از خستگی نفسنفس میزند. کت و شلوار سرمهایرنگ مرتبی بهتن دارد، یقهٔ پیراهنش آهار دارد و کراوات سنگینرنگینی زده است. چمدان را زمین میگذارد و با دستمالش صورت خود را پاک میکند. سپس بهسمت در سالن میرود و صدا میزند:
دیکی: مادر! (پاسخی نمیشنود.) وایولت! (باز هم پاسخی نمیشنود.) کسی این دور و برها نیست؟
بهسمت تلفن میرود، گوشی را برمیدارد.
الو؟... نه، سال آخری نیست، سال سومه... نمیدونم کجاست... دیلی میل۹۷؟ نه، من برادرشم... برادر بزرگتر، درسته...خب، من توی بانک کار میکنم... درسته... راه پدرم رو ادامه دادم... نظر من راجع به پرونده؟ خب، راستش، نمیدونم نظر خاصی دارم یا نه، جز اینکه، منظورم اینه که امیدوارم ما برنده بشیم و کل اون... نه، من توی دادگاه نبودم. همین الان از ریدنیگ۹۸ اومدم... از ریدنیگ... بله. محل کارمه. واسه دو روز آخر دادگاه اومدم. قراره فردا حکم رو صادر کنن، نه؟ بیست و دو... مارس گذشته بیست و دو سالم شد... هفت سال بزرگترم... زمان اون اتفاق سیزده سالش بود، الان پونزده سالشه... خب، فکر کنم، اگه باشم یه جورایی محافظهکار- لیبرالم... مجرد... نه. فعلاً برنامهای ندارم... میگم، این مسائل براتون جالبه واقعاً؟... خب، یه بچهٔ کاملاً عادی، مثل بقیهٔ بچهها، سروصدا میکنه، روی چوب کندهکاری میکنه، دست و صورتش رو نمیشوره و همهٔ کارهایی که... دست و صورتش رو نمیشوره... (مضطرب) میگم، منظورم این نبود دقیقاً. یعنی گاهی میشوره... بله، بسیار خب. خدانگهدار...
تلفن را قطع میکند و از در ورودی بیرون میرود. تلفن باز هم زنگ میزند. برمیگردد تلفن را بردارد که گریس، لباس بیرون بر تن، از اتاق غذاخوری بیرون میآید.
گریس: سلام، عزیزم. کی رسیدی؟ (گوشی تلفن را برمیدارد.) هیچکس خونه نیست. (تلفن را قطع میکند و دیکی را در آغوش میگیرد.) لاغر شدی. چه کت و شلوار قشنگی.
دیکی: یه راست از سویل روِ۹۹ ریدنیگ اومده. دوختهاش، سه و نیم گینی۱۰۰. (به تلفن اشاره میکند.) میگم، مدام داره زنگ میخوره؟
گریس: کل روز. چهار روزه یکسره زنگ میخوره.
دیکی: باید از بین یه لشگر خبرنگار و آدم رد میشدم، میاومدم تو.
گریس: بله، میدونم. امیدوارم چیزی نگفته باشی، دیکی جان. بهتره یه کلمه هم حرف نزنیم.
دیکی: فکر نکنم حرف چندانی زده باشم. (با بیتفاوتی) بله. فقط گفتم من بهشخصه فکر میکنم کار خودش بوده.
گریس: (وحشتزده) دیکی! نه! نگفتی! (دیکی به مادرش لبخند میزند.) فهمیدم. شوخی کردی. حتی به شوخی هم نباید همچین حرفی بزنی، دیکی جان.
دیکی: اوضاع چطوره؟
گریس: نمیدونم. کل این چهار روز رو اونجا بودم، ولی از حرفهاشون یه کلمه هم سر درنیاوردم. کیت میگه قاضی علیهمونه، ولی به نظر من پیرمرد محترمیه و به دل آدم میشینه. (اندکی متعجب) سِر رابرت خیلی باهاش خشن حرف میزنه. (تلفن زنگ میزند. گریس ناخودآگاه گوشی را برمیدارد.) کسی منزل نیست. (تلفن را میگذارد و بهسمت در باغ میرود و صدا میزند.) آرتور! ناهار! الان میآم پایین. دیکی اینجاست. (خطاب به دیکی) کیت جلسهٔ صبح دادگاه رو میره، بعدش میآد خونه و من رو از دست آرتور نجات میده و بعدازظهرها من میرم دادگاه. اینطوری بهمحض اینکه کیت بیاد خونه میتونی با من بیای.»
حجم
۹۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
حجم
۹۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه