کتاب جنایت
معرفی کتاب جنایت
کتاب جنایت نوشتۀ جان اشتاینبک و ترجمۀ مهرداد وثوقی است. این کتاب را گروه انتشاراتی ققنوس منتشر کرده است.
درباره کتاب جنایت
جنایت چهار داستان دارد؛ «بلدرچین سفید»، «تسمه»، «خود پاسبان» و بالاخره «جنایت». این کتاب جلد پانزدهم از مجموعۀ پانوراماست؛ مجموعهای که تصمیم دارد با داستانهایی کوتاه، تک داستان بلند، رمان کوتاه یا یادداشتهای شخصی نویسندههای سرتاسر جهان آنها را در کوتاهترین زمان ممکن به خواننده معرفی کند.
خواندن کتاب جنایت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد میکنیم.
درباره جان اشتاینبک
جان اشتاینبک در سال ۱۹۰۲ در کالیفرنیا به دنیا آمد. پدرش خزانهدار و مادرش آموزگار بود. در سال ۱۹۲۵ دانشگاه را رها کرد و به نیویورک رفت. در این شهر خبرنگاری کرد و پس از دو سال به کالیفرنیا برگشت. مدتی بهعنوان کارگر ساده، متصدی داروخانه، میوهچین و… به کار پرداخت و به همین سبب با مشکلات برزگران و کارگران آشنا شد. پس از آن پاسبانی خانهای را پذیرفت و در این زمان وقت کافی برای خواندن و نوشتن پیدا کرد. زمانی که جهان بهسرعت به سمت مدرنیسم پیش میرفت و ادوات جدید کشاورزی جایگزین بیل و گاوآهن میشد، او در اندیشهٔ غم و درد و رنج آنان بود. نخستین اثرش جام زرین را در سال ۱۹۲۹ نوشت. «خوشههای خشم» او در سال ۱۹۳۹ منتشر شد و جایزه پولیتزر را از آن خود کرد. اشتاینبک به سبب خلق این آثارش جایزهٔ نوبل سال ۱۹۶۲ را برد. از نوشتههای دیگر او به «چمنزارهای بهشتی»، «به خدایی ناشناس»، «تورتیلافلت»، «دره دراز»، «ماه پنهان است»، «دهکدهٔ ازیادرفته»، «کرهاسب کهر»، «شرق بهشت»، «مروارید» و «پنجشنبهٔ شیرین» میتوان اشاره کرد.»
بخشی از کتاب جنایت
«وقتی با هری تلر آشنا شد، انگار باغ هری را پسندید. پس از آنکه هری خواستگاری کرد و مثل هر مردی، با سگرمههای درهم منتظر بله ماند، شاید کمی جا خورد که مری به توصیف پنجرهٔ زیرشیروانیای بزرگ و باغی با چمنزار و درختان بلوط و سینره و بعد تپهای خشکزار دستزده بود.
هری تقریباً با بیاعتنایی گفت: «البته.»
مری پرسید: «فکر میکنی احمقانهست؟»
هری همچنان با کمی اخم منتظر بود. «البته که نه.»
و بعد که تازه یادش آمد هری از او خواستگاری کرده، بله را گفت و گذاشت ببوسدش. سپس گفت: «یه حوضچهٔ سیمانی کوچولوی همسطح با چمنها هم هست. راستش، روی اون تپه، یه عالم پرنده هست، اینقدر که فکرش رو نمیکنی، زرد پره و قناری وحشی و سارنگ بالسرخ، با گنجشک و مرغ کتان، و کلی بلدرچین. خُب معلومه که میان این پایین تا آب بخورن، مگه نه؟»
مری خیلی زیبا بود. هری دوست داشت مدام ببوسدش و مری هم امتناع نمیکرد. مری گفت: «اما گلهای آویز. از گلهای آویز غافل نشو. اونها عین درخت کریسمس گرمسیری کوچولو میمونن. باید هر روز روی چمنها رو شنکش کنیم تا برگ بلوطها رو برداریم.»
هری به او خندید. «چه بدپیلهٔ بامزهای هستی. زمین رو هنوز نخریدهایم، خونه هنوز ساخته نشده و از باغ هم خبری نیست، بعد تو نگران برگ بلوطهای روی چمنهایی. خیلی بانمکی. همچی بفهمینفهمی من رو سر... ذوق آوردهای.»
مری از این حرف کمی جا خورد. کمی دلخوری توی صورتش پدید آمد. بااینحال، باز هم از بوسههای او امتناع نکرد؛ بعد که هری را به خانه فرستاد، به اتاق خودش رفت که میزتحریر آبی جمعوجوری در آنجا داشت و دفتری رویش بود که چیزهایی در آن مینوشت. قلم برداشت، از آن قلمها که بدنهاش پر طاووس است. سپس بارهاوبارها نوشت: «مری تلر.» یکی دو باری هم نوشت: «خانم هری ای. تلر.»»
حجم
۶۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۱ صفحه
حجم
۶۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۱ صفحه
نظرات کاربران
بدنبود، داستان آخرخیلی خوب بود، موافق خلاصه نویسی نیستم، نوشته های این نویسنده بزرگ اگرکامل باشند خوشایندترهستند.