دانلود و خرید کتاب در کمال خونسردی ترومن کاپوتی ترجمه لیلا نصیری‌ها
تصویر جلد کتاب در کمال خونسردی

کتاب در کمال خونسردی

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۹از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب در کمال خونسردی

کتاب در کمال خونسردی؛ گزارشی واقعی از چند فقره قتل و پیامدهای آن رمانی ژورنالیستی‌جنایی از ترومن کاپوتی با ترجمهٔ لیلا نصیری‌ها است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. در سال ۱۹۵۹ ترومن کاپوتی در روزنامهٔ نیویورک‌تایمز مقاله‌ای دربارهٔ ماجرای قتل خانوادهٔ کلاتر در هولکومِ فینی‌کانتی خواند. او این اتفاق واقعی را دست‌مایهٔ اثری کرد که هم می‌توانست چیزهای زیادی دربارهٔ جامعهٔ آمریکا بگوید هم دربارهٔ خودش. ترومن کاپوتی را از پایه‌گذاران مهم جنبش «ژورنالیسم نو» به حساب می‌آورند. او از روش‌های رایج مبتنی بر عینیتِ گزارش پا را فراتر گذاشت.

درباره کتاب در کمال خونسردی

اواخر سال ۱۹۵۹، مطلبی در روزنامه نیویورک تایمز به چاپ رسید که توجه کاپوتی را سخت به خودش جلب کرد. مطلب دربارهٔ خانواده‌ای چهار نفره در کانزاس بود که به دست دو نفر به نام‌های «ریچارد هیکاک» و «پری اسمیت» در کمال خونسردی به قتل رسیده بودند.

کاپوتی دوستی صمیمی داشت به اسم «هارپر لی» که نویسنده بود و زمان انتشار همین خبر قتل در انتظار چاپ رمانی بود که آن را به نام «کشتن مرغ مقلد» می‌شناسیم. کاپوتی از «هارپر لی» خواست در این سفر همراهی‌اش کند و به او کمک کند ته و توی ماجرای این قتل‌ها را در صحبت و مصاحبه با همسایه‌ها و اطرافیان این خانواده و ساکنان شهر هولکام؛ شهر کوچکی که خانواده کلاتر در آن به قتل رسیده بودند، دربیاورد.

آنچه ما در کتاب «در کمال خونسردی» می‌خوانیم، بدون دوستی و رفاقت «هارپر لی» امکان‌پذیر نبود و مهم‌تر از آن، رفاقتی که کاپوتی با این دو زندانی محکوم به اعدام یعنی «ریچارد هیکاک» و «پری اسمیت» درست کرد.

کاپوتی از زمان ملاقات با این دو نفر تا شش، هفت سال بعد که آن‌ها را اعدام کردند، مدام به ملاقاتشان می‌رفت، به آن‌ها کمک مالی می‌کرد، مجله‌های موردعلاقه‌شان را برایشان می‌خرید و می‌فرستاد و تا آخرین روزهای زندگی‌شان با آن‌ها جداگانه نامه‌نگاری می‌کرد؛ جوری که آن‌ها در طول چند سال اسرار مگویشان را برای او فاش کردند که بسیار به کار نوشتن کتاب آمد.

آخرین بار پری، پیش از اعدامش، نامه‌ای صد صفحه‌ای برای کاپوتی نوشت. کاپوتی پیش از اینکه بمیرد، این نامه‌ها را سوزاند تا کسی از آنچه میان آن‌ها گذشته بود باخبر نشود. این دو نفر در رفاقتشان به کاپوتی اعتماد کرده بودند.

رمان کاپوتی با شرح حال‌وروز خانوادهٔ آقای کلاتر شروع می‌شود. خانواده‌ای که دوست و آشنا همه تحسینشان می‌کنند و دوستشان دارند. خانهٔ زیبایشان و مزرعهٔ بزرگی که با کار و زحمت آقای کلاتر حالا ثمر داده، دو دخترشان که از هولکوم رفته‌اند و زندگی خوبی را شروع کرده‌اند، کنیون و نانسی، فرزندانی که هنوز پیش آقای کلاتر و مادرشان هستند، همه و همه از آرامش و رفاه خانواده خبر می‌دهد. حتی بانی فاکس فهمیده ناخوشی‌اش نه دلایل روانی بلکه دلیلی جسمانی دارد و می‌تواند با عمل جراحی دوباره سلامتش را بازیابد. آن‌وقت دیگر هیچ چیزی آقای کلاتر و خانواده‌اش را نگران نخواهد کرد. تااینکه «قتلِ» چند نفر تمام این نظم ظاهری را به هم می‌زند. چهار عضو خانوادهٔ کلاتر کشته می‌شوند و تحقیقات پلیس برای شناخت قاتل آغاز می‌شود. البته به نظر می‌رسد هیچ سرنخی برای این کشتارها وجود ندارد.

خشونت. ترس جمعی. مجازات اعدام. رؤیای آمریکایی. تقابل رؤیا و واقعیت. خانواده؛ و البته تبعیض. اینها ازجمله مضامینی‌اند که در شاهکار ترومن کاپوتی جمع آمده‌اند، رمانی که خودش به آن می‌گفت: «nonfiction novel»، به‌عبارتی رمانی مبتنی بر اتفاقات واقعی.

کاپوتی شش سال از عمرش را صرف تحقیق دربارهٔ این اثر و نوشتن آن کرد. گویا یادداشت‌هایش حین تحقیق دربارهٔ موضوع درنهایت به چیزی بالغ بر ۸۰۰۰ صفحه رسیده بود. نثر او در این رمان متأثر از سبک نوشتاری است که در دههٔ ۱۹۶۰ در ایالات متحده رواج یافته بود. در این نوع نوشتار، نویسنده خودش را در موضوعی که توجهش را به خود جلب کرده غرق می‌کند و در محل وقوع حادثه به تحقیق و مشاهده می‌پردازد و با افرادی که با موضوع و اتفاق موردنظرش مرتبط‌اند مصاحبه می‌کند.

کاپوتی قبل از دستگیریِ متهم‌ها خودش را به محل حادثه رسانده بود و بعد از دستگیری آنها نیز تا وقتی حکم اعدامشان اجرا شد، هم‌زمان با نوشتن رمانش، به تحقیق و بررسی ادامه داد. با پری ادوارد اسمیت و ریچارد یوجین هیکاک رابطهٔ خوبی برقرار کرده بود و در زندان به‌دفعات با آنها مصاحبه کرد. برای دسترسی به اطلاعات و اسناد، از کارآگاه اصلی پروندهٔ قتل خانوادهٔ کلاتر، الوین آدامز دیویی، کمک می‌گرفت.

البته کاپوتی خود را نه روزنامه‌نگار بلکه هنرمند و نویسنده می‌دانست. بااین‌حال، در نوشتن در کمال خونسردی، او مدعی خلق اثری ادبی بود که تمام جزئیاتش منطبق بر واقعیت است.

او، در کنار مصاحبه با آدم‌های متفاوتی که به ماجرا ربط داشتند از اسناد و مدارک، و نیز مشاهدات و شنیده‌های خود، بهره گرفت. اما نحوهٔ استفادهٔ کاپوتی از تکنیک‌های ادبی و فرمی که درنهایت خلق می‌کند، درواقع اینها بود که اثر او را به اثری هنری و خلاقانه تبدیل کرد، نه صرفاً گزارش واقعیت.

در سبک ژورنالیستی نو، تحقیق و پژوهش ژورنالیستی با تکنیک‌های داستانی درهم می‌آمیخت. کاپوتی با نوشتن در کمال خونسردی این ویژگی‌های مهم در کار نویسندگان ژورنالیسم نو را به کمال رساند. کاپوتی یکی از کسانی بود که برای اولین‌بار ژورنالیسم را به اثر هنری ارتقا داد. در کمال خونسردی اثری است که از نظم و دقتی فوق‌العاده برخوردار است و بیش از آن، از تعادل.

از نظر کاپوتی، جنایتکار و شاعر (یا هنرمند) درواقع دو وجه متفاوت موجودی واحدند. هردو چیزی را خلق‌ـ‌نابود می‌کنند.

درعین‌حال نویسنده، دربارهٔ جامعهٔ آمریکا، دست‌کم در آن سال‌ها، چیزهای زیادی به ما می‌گوید؛ از طریق بیان پُروسواس و دقیق واقعیات جامعه و اشارات ظریف به آنها و نگاه باریک‌بینانه به آدم‌ها و مناسبات میانشان و نهادها و وضعیت بشر در آن جغرافیا، و هم با بینشی که دربارهٔ بیم‌ها و امیدهای افراد در فرهنگ آمریکای آن سال‌ها به ما می‌دهد.

آدم با خواندن رمان کاپوتی دوباره و دوباره با خودش فکر می‌کند: عدالت چیست؟ تبعیض چیست؟ در یک کلام، خشونت چیست؟

خواندن کتاب در کمال خونسردی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های پلیسی و جنایی پیشنهاد می‌‌کنیم.

درباره ترومن کاپوتی

ترومن کاپوتی سال ۱۹۲۵ در نیواورلئان به دنیا آمد و در مناطق جنوبی امریکا بزرگ شد. خانواده‌اش زمستان‌ها را در نیواورلئان می‌گذراندند و تابستان‌ها را در آلاباما و نیوجورجیا. تا چهارده‌سالگی، نوشتن داستان‌کوتاه را شروع کرده بود و بعضی از داستان‌هایش چاپ هم شده بود. پانزده‌ساله که شد، مدرسه را رها کرد. بعدها در نیویورکر مشغول به کار شد و این اولین و آخرین کار ثابتش بود. به دنبال جاذبه‌ای که نیویورکر برایش داشت، کاپوتی دو سال را در مزرعه‌ای در لوییزیانا گذراند و رمان صداهای دیگر، اتاق‌های دیگر (۱۹۴۸) را منتشر کرد. در طول زندگی گه‌گاه در یونان، ایتالیا، افریقا و هند غربی زندگی کرد و به روسیه و مشرق‌زمین سفر کرد و سرانجام در اوت ۱۹۸۴ درگذشت. او نویسندهٔ کتاب‌های تحسین‌شدهٔ بی‌شماری است که از جملهٔ آن‌ها می‌توان به این کتاب‌ها اشاره کرد: درخت شب و داستان‌های دیگر (۱۹۴۹)، آوای علفزار (۱۹۵۱)، صبحانه در تیفانی (۱۹۵۸)، در کمال خونسردی (۱۹۶۵) که بلافاصله بعد از انتشارش توفانی از اظهارنظرهای ضدونقیض در موردش به پا شد، موسیقی برای آفتاب‌پرست‌ها (۱۹۸۰) و دعاهای اجابت‌شده (۱۹۸۶).

بخشی از کتاب در کمال خونسردی

«آن دوشنبه، ۱۶ نوامبر ۱۹۵۹، در مزارع مرتفع گندم کانزاس غربی، هوا هنوز هوای مطلوب فصل قرقاول‌ها بود ــ روزی با آسمانی به‌غایت شفاف و به درخشندگی سنگ میکا. در چنین روزهایی در سال‌های گذشته، اغلب، اندی اِرهارت وقت زیادی را بعدازظهرها در مزرعهٔ ریور وَلی، خانهٔ دوست خوبش، هرب کلاتِر، صرف شکار قرقاول می‌کرد و اغلب در این گشت‌وگذار برای شکار، سه نفر دیگر از نزدیک‌ترین دوستان هرب همراهیش می‌کردند:

دکتر جی. ای. دیلِ دام‌پزشک، کارل مایرز صاحب لبنیاتی و اِوِرت آگبرنِ تاجر. همه‌شان مثل اِرهارت، که رئیس پایگاه کشاورزی تجربی دانشگاه ایالتی کانزاس بود، شهروندان برجستهٔ گاردن سیتی بودند.

امروز این چهار رفیق قدیمیِ شکار یک‌بار دیگر جمع شده بودند تا سفر همیشگی‌شان را شروع کنند، اما این‌بار با حال‌وهوایی متفاوت و مجهز به تجهیزات عجیب‌وغریبِ غیرتفریحی ــ زمین‌شور و سطل، فرچه و سبدی پُر از لته و پاک‌کننده‌های قوی. کهنه‌ترین لباس‌های‌شان را پوشیده بودند. چون این مردان وظیفهٔ خودشان می‌دانستند، وظیفه‌ای دینی، که اتاق‌های بخصوصی را از میان چهارده اتاق خانهٔ اصلی مزرعهٔ ریور وَلی داوطلبانه تمیز کنند: اتاق‌هایی که چهار عضو خانوادهٔ کلاتِر، براساس گواهی‌های مرگ‌شان به دست «فرد یا افراد ناشناس»، در آن‌ها به قتل رسیده بودند.

اِرهارت و رفقایش در سکوت رانندگی کردند. یکی از آن‌ها بعداً گفت: «غریب بودن ماجرا دهان‌مان را قفل کرده بود. رفتن به آن خانه؛ خانه‌ای که ساکنانش همیشه آن‌چنانی ازمان استقبال کرده بودند.» این‌بار یکی از پلیس‌های گشت اتوبان از آن‌ها استقبال کرد. پلیس، نگهبان مانعی که مقامات جلوِ ورودی مزرعه بر پا کرده بودند، برای‌شان دست تکان داد و آن‌ها هشتصد متر دیگر هم رفتند، از میان ردیف درختان نارون سایه‌گستر که به خانهٔ کلاتِر می‌رسید. آلفرد اشتوک‌لاین، تنها کارگری که عملاً در آن مِلک زندگی می‌کرد، منتظر بود در را به روی‌شان باز کند.

اول رفتند سراغ شوفاژخانه در زیرزمین، که آقای کلاتِرِ پیژامه‌پوش را آن‌جا وِلو روی جعبهٔ مقوایی خوش‌خواب پیدا کرده بودند. کار آن‌جا را که تمام کردند، رفتند به اتاق بازی که کِنیون را در آن با شلیک گلوله کشته بودند. روی کاناپه، عتیقه‌ای که کِنیون نجاتش داده بود، تعمیرش کرده بود و نانسی هم روکشش کرده بود و کلی کوسن خال‌مخالی رویش گذاشته بود، خون پاشیده بود و خراب شده بود. درست مثل جعبهٔ خوش‌خواب، این کاناپه هم باید سوزانده می‌شد. به‌تدریج که تیم تمیزکاری از زیرزمین تا اتاق‌خواب‌های طبقهٔ دوم پیش رفت، اتاق‌هایی که نانسی و مادرش در آن‌ها در رخت‌خواب‌شان به قتل رسیده بودند، سوخت بیش‌تری برای آتشِ قریب‌الوقوع جمع شد ــ ملافه‌های غرقه‌درخون، خوش‌خواب‌ها، قالیچهٔ پاتختی، عروسکِ تدی‌خرسه.»

Resistance 370
۱۴۰۲/۱۲/۲۶

همون چهل صفحه اول هم بزور خوندمش ولی نهایتا تا صد صفحه بهش فرصت دادم تا خودشو نشون بده اما همون روند حوصله سر برش ادامه داشت یه سری توصیفات سطحی و بی ارزش و خسته کننده، نه هیجانی داشت

- بیشتر
mohammad Abbaszadegan
۱۴۰۲/۱۲/۰۱

یک کتاب خسته کننده بدون هیچ هیجان و جذابیت اگه حوصله خوندن کلی متن بی ربط به داستان رو دارید بخونیدش

در این دنیایی که زندگی می‌کنیم بعضی بدترین‌ها را در موردمان می‌گویند اما وقتی در تابوت‌های‌مان مُرده‌ایم همین آدم‌ها سوسن در دست‌های‌مان می‌گذارند چرا وقتی زنده‌ام گلی در دست‌هایم نمی‌گذاری
Bluelily
من کنجکاوم. چرا این آدم‌ها چک‌هایت را قبول کردند؟ می‌خواهم رازش را بدانم.» «رازش این است که مردم خرند.»
markar89
آشنایانم زیادند، دوستانم کم‌اند و آن‌هایی که من را واقعاً می‌شناسند به‌مراتب کم‌تر.
Bluelily
هیچ‌چیز معمول‌تر از این حس نیست که دیگران را در شکست‌های‌مان شریک بدانیم، همان‌طور که نادیده انگاشتن کسانی که در موفقیت‌های‌مان نقش داشته‌اند واکنشی عادی است.
Bluelily
حتی اگر فقط راه مستقیم را در پیش بگیرند، می‌توانند بروند و بروند؛ همین‌ها که قوی هستند و شجاع و صادق؛ مردانی همیشه خسته از آن‌چه هست، مردانی که همه‌چیز را غریب و تازه می‌خواهند.
Bluelily
نسلی از مردان هست که سر سازگاری ندارند، نسلی که آرام نمی‌گیرند؛ آن‌ها قلب دوست‌وآشنا را می‌شکنند؛ همان‌هایی که به میل خودشان در این جهان پرسه می‌زنند. در کشتزارها و سیلاب‌ها می‌چرخند، از ستیغ کوه‌ها بالا می‌روند؛ این همان نفرین خون کولی جاری در رگ‌های‌شان است، نمی‌دانند چه‌طور آرام بگیرند.
Bluelily
هیچ‌چیز معمول‌تر از این حس نیست که دیگران را در شکست‌های‌مان شریک بدانیم، همان‌طور که نادیده انگاشتن کسانی که در موفقیت‌های‌مان نقش داشته‌اند واکنشی عادی است.
markar89
هیچ‌چیز معمول‌تر از این حس نیست که دیگران را در شکست‌های‌مان شریک بدانیم، همان‌طور که نادیده انگاشتن کسانی که در موفقیت‌های‌مان نقش داشته‌اند واکنشی عادی است.
markar89
ما همه آزادیم هر چه دل‌مان خواست بگوییم و هر کاری دل‌مان خواست به‌تنهایی انجام بدهیم ــ به شرطی که این «آزادیِ» حرف و عمل به اطرافیان‌مان آسیب نرساند.
markar89
ــ همیشه مهم است چیزی با خودت داشته باشی که مال خودت باشد.
markar89

حجم

۸۱۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۱ صفحه

حجم

۸۱۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۱ صفحه

قیمت:
۱۰۱,۰۰۰
۵۰,۵۰۰
۵۰%
تومان