کتاب چنین گفت مهتاب
معرفی کتاب چنین گفت مهتاب
کتاب «چنین گفت مهتاب» نوشتۀ رضا بابایی است و نشر آرما آن را منتشر کرده است. چنین گفت مهتاب آخرین اثر رضا بابایی، مولویشناس و دینپژوه برجستۀ ایرانی است.
درباره کتاب چنین گفت مهتاب
کتاب چنین گفت مهتاب حکایتها و گفتارههایی را در برمیگیرد که حول محور محمد مهتاب، شخصیت اصلی شکلگرفتهاند. شخصیت محمد مهتاب در این کتاب کسی است که نظم ارزشی جامعۀ خود را به چالش میکشد. رضا بابایی در این کتاب بهنوعی از بازسازی ادبی تاریخ دست میزند و تلاش میکند نیروی انتقادی فراموششده و یا سرکوبشده را زنده کند. کتاب چنین گفت مهتاب بهنوعی نقد سامان ارزشی و دینی جامعۀ تاریخی ایران است بهنحویکه قصد دارد توجه نظام ارزشی بسته را بهسوی واقعیت و تیرهروزیهای انسان در جامعه جلب کند. او برای این کار تاریخ، عرفان، مذهب و چیزهایی که پایهگذار افکار و گفتار و رفتار آدمهای امروز جامعهاند به چالش میکشد. این کتاب شامل یک مقدمه، ۳۷ حکایت و تعدادی گفتاره است. نثر کتاب شبیه به متنهای کلاسیک است با این تفاوت که برای خوانندگان جامعۀ امروز قابلفهم است
رضا بابایی، دینپژوه، نویسنده، ویراستار و مولویشناس در مقدمۀ کتاب چنین گفت مهتاب نوشته است: «محمد مهتاب وجدان بیدار و اندیشههای پویای ما در زیر خاک قرون است. او به دنیا نیامد و در جایی درنگذشت و هرگز پا به شهر و دیار ما گذاشت؛ اما همیشه با ما بود؛ خاصه آنگاه که از غار تعصب بیرون میآمدیم و چشم در چشم حقیقت میدوختیم. مهتاب نوری است که در شب تاریک میدرخشد و مگر تاریخ ما جز تاریکزار افسونگریها بوده است؟ او افسانه است؛ اما کسی را افسون نمیکند. او سخنی نمیگوید که در پس آن حکمتی نهفته است؛ بلکه حکمتهای دروغین را از پرده عادات فکری ما بیرون میآورد و پیش روی ما میگذارد و سپس ما را لختی با آن رها میکند تا بیشتر بیندیشیم. حکایتهای او گفتوگوی وجدان ما با ما است؛ نه بیشتر. جای محمد مهتاب در میان ما خالی بود و من کوشیدم این جای خالی را به نیروی خیال و نثر کهن پر کنم.»
از آثار دیگر رضا بابایی میتوان به «بهتر بنویسیم»، «دیانت و عقلانیت»، «آیین قلم»، «نگاهی به اعجاز بیانی قرآن» و «پیوند جان و جانان» اشاره کرد
خواندن کتاب چنین گفت مهتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران حکایت و علاقهمندان به نثر ادبی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چنین گفت مهتاب
«شیخ حسن جهرمی گوید: در سالی که گذارم به نیشابور افتاد، سخنی از محمد مهتاب شنیدم که تا گور بر من تازیانه میزند. دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ میرسید و ترانه زمزمه میکند. گفتم ای مرد خدا، مرا عاشقی بیاموز تا خدا را چونان عاشقان عبادت کنم.»
حجم
۳٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۳٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه