دانلود و خرید کتاب مرد آرایشگر سباستین فیتسک ترجمه مهوش خرمی‌پور
تصویر جلد کتاب مرد آرایشگر

کتاب مرد آرایشگر

معرفی کتاب مرد آرایشگر

کتاب مرد آرایشگر نوشتهٔ سباستین فیتسک و ترجمهٔ مهوش خرمی پور است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان معاصر آلمانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب مرد آرایشگر

کتاب مرد آرایشگر حاوی یک رمان معاصر، هیجان‌انگیز و جنایی است که در آن با شخصیتی به نام «اما اشتاین» آشنا و همراه می‌شوید؛ یک روان‌درمانگر جوان که پس از اینکه در اتاقش در یک هتل مورد تجاوز قرار می‌گیرد، دیگر پایش را از خانه بیرون نگذاشته است. او سومین قربانی اعمال یک فرد روانی است که رسانه‌ها او را با نام «مرد آرایشگر» می‌شناسند؛ چراکه او موهای زنانی را که مورد ضرب‌وشتم قرار داده، پیش از کشتن آن‌ها قیچی می‌کند. «اما» در این میان تنها کسی است که از دست او جان سالم به در برده، اما مدام در وحشت است که «مرد آرایشگر» بار دیگر او را تعقیب کند تا کار ناتمام خود را به اتمام برساند. «اما» که به همه بدبین شده، حس می‌کند چهرهٔ شکنجه‌گر خود را در همهٔ مردها می‌بیند، ولی او هرگز چهرهٔ جانی را هنگام ارتکاب جنایت ندیده بوده است. این رمان در ۵۵ فصل نوشته شده است.

خواندن کتاب مرد آرایشگر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آلمان و قالب رمان جنایی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره سباستین فیتسک

سباستین فیتسک در ۱۳ اکتبر ۱۹۷۱ در برلین به دنیا آمد. او نویسنده و روزنامه‌نگاری آلمانی است که با انتشار نخستین رمان خود به نام «درمان» در صدر جدول پرفروش‌ترین آثار جیبی در آلمان قرار گرفت و نامزد دریافت جایزهٔ فردریش کلاسه نیز شد. این نویسنده پس از این رمان، رمان‌های «آموک اشپیل»، «کودک»، «روح‌شکن»، «اسپیلتر»، «کلکسیونر چشم» و «قاتل بی‌چهره» را منتشر کرد و توانست خود را به‌عنوان نویسندهٔ تریلرهای روان‌شناختی تثبیت کند. او از معدود نویسندگان آلمانی است که آثارش در کشورهای انگلیسی‌زبان آمریکا و انگلستان چاپ شده و موفق به فروش بیش از چهارونیم میلیون نسخه از آثارش شده است. از فیتسک بیش از ۱۲ میلیون کتاب در سراسر جهان و به‌تنهایی ۵ میلیون کتاب در آلمان به فروش رسیده است. او را یکی از موفق‌ترین نویسندگان آلمان دانسته‌اند. سباستین فیتسک یکی از موفق‌ترین نویسندگان تریلر روان‌شناختی در اروپا است.

بخشی از کتاب مرد آرایشگر

«او کاملاً آرام است.

اِما در حالت نشسته خوابش برده بود، سرش کج شده و روی حاشیهٔ کوسن افتاده بود، اتاق هم، همراه با سر او حدوداً چهل‌وپنج درجه خلاف جهت حرکت عقربهٔ ساعت کج شده بود.

همچنین فنجان‌های چای روی میز، قاب عکس‌های روی طاقچهٔ شومینه، گلدان با گل‌های خشک‌شدهٔ جلوی پنجره. به نظر می‌رسید که داخل اتاق نشیمن همه‌چیز از نیروی جاذبه سرپیچی کرده باشند.

حتی آن مردی که در سه قدمی او ایستاده بود.

اِما برای یک لحظه فکر کرد که خواب می‌بیند، بعد از این تعجب کرد که چرا اصولاً داروهای خواب‌آور به رؤیاها اجازهٔ بروز و ظهور می‌دهند. بعد هم از تعجب خودش تعجب کرد زیرا او معمولاً تمایلی به دیدن بازتاب خودآگاهی‌اش در خواب نداشت. سرانجام متوجه شد که چشمانش باز است و همه‌چیزهای دوروبرش هم واقعی هستند، خاک روی میز، چوب‌های سوخته شدهٔ درون شومینه و لباس راحتی‌ای که در این خواب کوتاه‌مدت خیس عرق شده بود. آن مرد با چکمه‌های زمخت زمستانی که از آن‌ها آب چکه کرده و در راهرو می‌ریخت.

آن مرد.

اِما سریع نشست، آن‌قدر سریع که سرش گیج رفت و دنیا دور آن چرخید.

او دکمهٔ آباژور را فشار داد و اتاق نشیمن که تا آن لحظه هوای گرگ‌ومیش بیرون به آن تابیده بود زیر نور گرم آباژور روشن شد.

آن مرد سلام کرد و دستش را بالا برد.

اِما درحالی‌که دستش در جیب لباس راحتی‌اش و روی خنجر بود گفت: «شما اینجا چه کار دارید؟» ترس او به طرز عجیبی کمتر از آن بود که معمولاً در یک چنین مواقعی باید باشد، یک مرد غریبه وقتی که او خواب بوده وارد خانه‌اش شده بود.

او، فقط هیجان‌زده و عصبی بود و احساس شب پیش از امتحان را داشت که درس نخوانده باشد. ولی نه شوکه شد و نه فریاد زد. حالتی شبیه به حالت تسلیم‌شدگی در برابر سرنوشت را پیدا کرده بود، شاید به این دلیل که آن مرد از این فاصله کمتر ترسناک به نظر می‌رسید تا آن لحظه که اِما او را برای اولین بار دیده بود.

از آن لحظه هنوز یک ساعت هم نمی‌گذشت.

گریان در اتاق‌خوابش.

آقای پالانت؟

مرد مزاحم بی‌صدا سرش را تکان داد.

یک ساعت پیش سر او طاس بود، اما حالا یک کلاه‌گیس قهوه‌ای‌رنگ روی سرش گذاشته بود که زیر دانه‌های برف به سیاهی می‌زد.

قد او بلند بود تقریباً همقد زیلویا و لاغر، لاغر و تکیده. یک کاپشن سیاه دور شانه‌های باریکش را پوشانده بود. دکمه‌های کاپشن او زردرنگ بودند و برای کسی که به نظر می‌رسید به سرووضعش اهمیتی نمی‌دهد زیادی مدرن بود و شلوار مخملی‌اش که برای این هوا نازک بود حداقل سه سایز برایش بزرگ بود، به نظر می‌رسید که پالانت لباس برادر بزرگ‌ترش را پوشیده باشد، درحالی‌که خود او حداقل شصت سال را داشت.

چیزی که بیش‌تر از همه در او جلب‌توجه می‌کرد، عینکش بود. یک عینک با دستهٔ پلاستیکی دست‌ساز عجیب‌وغریب و شیشه‌های ضخیمی که چشمانش از پشت آن دیده نمی‌شد.

آیا او بدون این عینک اصلاً چیزی می‌دید؟

اِما با این امیدواری که پالانت او را که همین یک ساعت پیش در اتاق‌خوابش دیده بود به جا نیاورده باشد از او پرسید: «شما اینجا چه کار دارید؟ و چطور وارد خانه شدید؟»

اِما سرش را از روی کوسن بلند کرد. احساس می‌کرد که باید از او عذرخواهی کند، همسایه‌اش هم که بی‌اجازه وارد خانهٔ او شده بود همین احساس را داشت، ولی جرم بی‌اجازه وارد شدن به خانهٔ کسی کمتر از خسارت وارد کردن به وسایل خانهٔ مردم بود.

«متأسفم، امیدوارم شما را نترسانده باشم، درِ خانه‌تان باز بود.»»

کاربر ۵۵۰۹۵۹۲
۱۴۰۲/۰۵/۲۳

من نسخه ی چاپی این کتاب را مطالعه کردم و کتاب جذابی بود داستان در مورد زنی بود که حادثه ی ناخوشایندی را تجربه کرده بود و آنقدر تحت تاثیر آن اتفاق قرار گرفته بود که گاهی در درک واقعیت

- بیشتر
narin
۱۴۰۳/۰۲/۱۷

با اینکه پایان غمگینی داشت اما داستان جذابی داشت... خیلی عالی احساسات و افکار افراد پارانوییدی و دارای توهم رو به تصویر کشیده بود و احساساتشون کاملا ملموس بود. در کل خوب بود بنظرم

shirinazad
۱۴۰۲/۰۹/۲۱

جذاب بود و با پایان غیر منتظره

کاربر ۳۵۶۶۰۹۳
۱۴۰۳/۰۸/۱۴

بسیار عالی. شخصیت پردازی، داستان پردازی، چینش و پیچش داستان بی نظیره

کاربر ۹۰۳۷۳۹
۱۴۰۲/۰۶/۲۴

نسبت به سایر کتاب های این نویسنده ضعیفتر بود

نگاه کردن به یک چیز، عملاً باعث تغییر آن چیز خواهد شد. اصل عدم قطعیت. هایزنبرگ
منصوره یوردکان

حجم

۲۵۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

حجم

۲۵۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

قیمت:
۱۵۷,۰۰۰
۱۴۱,۳۰۰
۱۰%
تومان