
کتاب کلکسیونر چشم
معرفی کتاب کلکسیونر چشم
کتاب کلکسیونر چشم نوشتهٔ سباستین فیتسک و ترجمهٔ مهوش خرمی پور است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان معاصر آلمانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب کلکسیونر چشم
کتاب کلکسیونر چشم (Augensammler) برابر با یک رمان معاصر و آلمانی است. داستان چیست؟ «الکساندر زورباخ» پلیسی است که روزنامهنگار شده است. او هر سه قتل «کلکسیونر چشم» را گزارش کرده، اما این یکی متفاوت است. کیف پول خودِ او در کنار جسد پیدا شده و او اکنون مظنون است. «کلکسیونر چشم» میخواهد با زورباخ بازی کند؟ زورباخ دقیقاً چهلوپنج ساعت و هفت دقیقه برای نجات جان یک پسر کوچک وقت دارد و شمارش معکوس شروع شده است. با این شخصیت همراه میشوید؟ رمان «کلکسیونر چشم» با فصل آخر شروع شده و تمام فصلهایی که در ادامه آمده بهصورت معکوس شمارهگذاری شده است. داستان از زبان اولشخص و شخصیتِ زورباخ روایت شده است.
خواندن کتاب کلکسیونر چشم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آلمان و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره سباستین فیتسک
سباستین فیتسک در ۱۳ اکتبر ۱۹۷۱ در برلین به دنیا آمد. او نویسنده و روزنامهنگاری آلمانی است که با انتشار نخستین رمان خود به نام «درمان» در صدر جدول پرفروشترین آثار جیبی در آلمان قرار گرفت و نامزد دریافت جایزهٔ فردریش کلاسه نیز شد. این نویسنده پس از این رمان، رمانهای «آموک اشپیل»، «کودک»، «روحشکن»، «اسپیلتر»، «کلکسیونر چشم» و «قاتل بیچهره» را منتشر کرد و توانست خود را بهعنوان نویسندهٔ تریلرهای روانشناختی تثبیت کند. او از معدود نویسندگان آلمانی است که آثارش در کشورهای انگلیسیزبان آمریکا و انگلستان چاپ شده و موفق به فروش بیش از چهارونیم میلیون نسخه از آثارش شده است. از فیتسک بیش از ۱۲ میلیون کتاب در سراسر جهان و بهتنهایی پنج میلیون کتاب در آلمان به فروش رسیده است. او را یکی از موفقترین نویسندگان آلمان دانستهاند. سباستین فیتسک یکی از موفقترین نویسندگان تریلر روانشناختی در اروپا است.
بخشی از کتاب کلکسیونر چشم
«فصل دوم
آدمهای بدبین میگویند، مرگ با تولد شروع میشود. در این اظهار نظر هم مانند هر فرضیهٔ بحث برانگیز دیگری اندکی واقعیت وجود دارد. هر انسانی سرانجام به نقطهای میرسد که در آن زندگیاش به پایان رسیده و مرگ آغاز میشود. ما در یک ثانیهٔ بینهایت کوتاه، اما قابل اندازهگیری و منطقی، از یک مرز نامرئی که نقطهٔ عطف وجودی ماست عبور میکنیم. پشت این مرز چیزهایی است که آنها را به عنوان آینده در نظر میگرفتیم، اما پیش رویمان فقط مرگ است.
این دوراهی برای اغلب مردم در آخرین ربع زندگیشان پدیدار میشود. اما کسانی که دچار بیماریهای بیعلاج میشوند، ممکن است در نیمهٔ راه به این مرز برسند. به ندرت کسی از آن فراتر میرود. تعداد خیلی کمی از مردم میتوانند تشخیص بدهند که دقیقاً چه وقت زندگیشان به سر میرسد و کِی مردن آغاز میشود. مثل من که میتوانم دقیقاً آن را به شما بگویم.
مُردن، برای من از لحظهای آغاز شد که در آمبولانس گوشی را روی گوشم گذاشتم و خندههای عصبی همسرم را شنیدم: «میبخشی، اما من یه کم گیج شدم. دارم با پسرمون قایم باشک بازی میکنم، میدونی چی دیوونهکننده است؟ دیگه هیچ جا پیداش نمیکنم.»
وای.
در اعماق وجودم دری بسته شد، و هر آنچه را که تا به حال به خاطرش زندگی کرده بودم به رویم بست.
زیر لب گفتم: وای خدا. بعد فریاد زدم: «خدایا!»
وقتی نیمهبیهوش و نیمههشیار از آمبولانس بیرون رفتم، همه چیز دور و برم میچرخید.
«چطور تونستم اینقدر کور باشم؟»
همهٔ سؤالهای بیپاسخ. همهٔ جوابهای داده نشده، به طرزی وحشتناک و دلهرهآور مفهوم پیدا کرده بودند.
با گریه توی گوشی گفتم: «دیگه خیلی دیر شده» از اینکه فهمیده بودم تمام این مدت مسیر را اشتباه رفته بودم، و به جای اینکه برگردم عقب، رفته بودم جلو، فلج شدم.
آلینا هم نمیتوانست گذشته را ببیند. هرگز هم نتوانسته بود. چیزهایی که به من گفته بود هرگز اتفاق نیفتاده بودند.
تا حالا که نه.
حالا من هم تلوتلو میخوردم. جلوی آمبولانس دو زانو روی زمین نشستم. در میان سنگریزههای خیس نفسنفس میزدم. وقتی مفهوم واقعی این شناخت را فهمیدم، نزدیک بود استفراغ کنم.»
حجم
۳۲۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
حجم
۳۲۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه