کتاب یدک
معرفی کتاب یدک
کتاب یدک نوشتهٔ شاهزاده هری با ترجمهٔ صدرا صمدی دزفولی است و نشر مون آن را منتشر کرده است. این کتابْ یادداشتهای شخصی و افشاگرانهٔ پرنس هری از زندگی خصوصی خاندان سلطنتی انگلستان، روابط شخصی و مسائلی چون مصرف مواد مخدر در جوانیاش است.
درباره کتاب یدک
در خاندان سلطنتی بریتانیا اصطلاحی وجود دارد تحت عنوان «جانشین و یدک» (The Heir and the Spare) که به پادشاه یا ملکهٔ بعدی و بعدتر از آن اطلاق میشود. جانشین یا همان «Heir» وارث سلطنت بعد از مرگ یا کنارهگیری و یدک یا همان «Spare» جانشینِ جانشین است. همچنین در خاندانهای سلطنتی، همواره وقتی ملکه یا پادشاه بمیرد، تاجوتخت به کسی میرسد که او قبل از مرگش تعیین کرده. در بریتانیا هم همانطور که پیشتر تعیین شده بود بعد از مرگ ملکه الیزابت دوم در سال ۲۰۲۲، بلافاصله پسرش، چارلز سوم، در سن هفتادوسهسالگی بر تخت سلطنت نشست و پادشاه جدید بریتانیا لقب گرفت. این یعنی پسران چارلز، ویلیام و هری، همچنان باید در صف پادشاهی منتظر بمانند. البته ویلیام، شاهزادهٔ ولز، بهدلیل اینکه دو سال از هری بزرگتر است احتمالاً کمتر انتظار خواهد کشید.
بدین ترتیب نویسندهٔ این کتاب، یعنی شاهزاده هری که همچنان دوک ساسکس نامیده میشود، تا همین یک سال پیش و قبل از مرگ مادربزرگش، جانشینِ جانشینِ جانشینِ ملکه محسوب میشد! او که گویا مدتها بود اختلافاتی با اعضای خانواده داشته، از چند سال پیش حواشی و حرفوحدیثهای زیادی را در خانواده ایجاد کرد؛ از ازدواج پرحاشیهاش با مگان مارکل گرفته تا خروج از خاندان سلطنتی بههمراه همسرش و مهاجرت به آمریکا. حالا هم با انتشار کتابش، درمورد اختلافات خانوادگیای که سالها همگیشان تلاش کردهاند خیلی هم رسانهای و دردسرساز نشود، حجت را تمام کرده است. یعنی میتوان اینطور برداشت کرد که وقتی شاهزاده هری فهمید از بین «Heir» و «Spare» دومی نصیبش شده، تصمیم گرفت این تهدید را به فرصتی برای تلافی تبدیل کند، چون دیگر خیلی فرقی نمیکند کسی جانشین لایهٔ چهارم باشد یا چهلم! اسمش هم هرچه باشد، چیزی به ارزش ناچیز آن نمیافزاید؛ فرقی نمیکند بگوییم او «یدکی» است یا بگوییم «عضو ذخیره»، «اضافی»، «بازیکن تعویضی» یا حتی «زاپاس»! چیزی که واضح و مبرهن است این است که چنین جایگاهی زیاد هم به مذاق او خوش نیامده و تصمیم گرفته افشاگریهایش را در کتاب حاضر تحت عنوان Spare بگنجاند، چراکه میداند احتمال جانشینیاش تقریباً مساوی با صفر است. چه فرقی میکند عنوان شاهزاده یا دوک را به دوش بکشی، ولی هرگز طعم در رأس امور بودن را نچشی. بنابراین عنوان کتاب، یعنی یدک، نمیتواند اتفاقی باشد و نویسنده در واقع آخرین نیشوکنایههایش را اینجا رو کرده و با نوعی خودزنی سعی بر این داشته تا رسمورسوم خاندان سلطنتی را به چالش بکشد.
کتاب یدک که به سه بخش «کودکی هری تا پایان دورهٔ تحصیل»، «دوران خدمت در ارتش» و «ازدواج و حواشی آن تا جدا شدن از خاندان سلطنتی» تقسیم میشود، زندگینامه، یا بهتر است بگوییم درددلنامهٔ شخصی هری، دوک ساسکس، است که باوجود جدایی رسمی از سلطنت، کماکان او را شاهزاده هری مینامند.
خواندن کتاب یدک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به طرفداران زندگی سلطنتی شاهزادههای انگلستان و کسانی که میخواهند از زندگی آنها باخبر شوند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب یدک
«شایعهها همیشه دهانبهدهان میچرخند.
امروز هم مثل قدیم مردم دربارهٔ ساکنان نگونبخت بالمورال پچپچ میکنند؛ مثلاً ملکه ویکتوریا. او سرخورده از سوگی شدید، خود را در قلعهٔ بالمورال محبوس کرده بود و قسم خورده بود که هرگز بیرون نیاید. و البته نخستوزیر اسبق اسبق اسبق هم این مکان را «فراواقعی» و «شدیداً عجیبوغریب» نامیده بود.
البته من این داستانها را مدتها بعد شنیدم. شاید هم شنیده بودم ولی در خاطرم نمانده بود. برای من بالمورال همیشه بهشت بود. مرزی میان جهان دیزنی و بیشهزار مقدس دروئیدها. من همیشه درگیر ماهیگیری، تیراندازی و بالا و پایین دویدن از «تپه» بودم و چندان چیزی دربارهٔ فنگشویی این قلعهٔ قدیمی نمیفهمیدم.
منظورم این است که من آنجا خوشحال بودم.
در واقع میشود گفت که شادترین روز زندگیام یک روز طلایی تابستانی در ۳۰ اوت ۱۹۹۷ در بالمورال بوده است.
یک هفته بود که در قلعه بودیم. قرار بود یک هفتهٔ دیگر هم آنجا بمانیم. مثل سال قبل و مثل سال پیش از آن. بالمورال در ارتفاعات اسکاتلند در گذر از اوج تابستان به اوایل پاییز، در یک مقطع دوهفتهای، فصل مخصوص خودش را داشت.
مادربزرگ هم آنجا بود، مثل همیشه. او معمولاً تابستانها را در بالمورال سپری میکرد. و پدربزرگ. و ویلی. و پدر. تمام خانواده، بهاستثنای مادرم، چون دیگر عضوی از خانواده نبود. او یا از اینجا فرار کرده بود یا بیرون انداخته شده بود؛ بستگی داشت از چهکسی سؤال کنید، من هیچوقت از هیچکس سؤال نکردم. بههرحال او جای دیگری بود. یکی میگفت در یونان. دیگری میگفت که نه، در ساردینیا. یکی دیگر هم به حرف میآمد که نه، نه، مادرت در پاریس است! شاید خودِ مامان صبح همان روز که برای احوالپرسی زنگ زده بود این را گفته بود. افسوس، خاطرات هم مثل میلیونها چیز دیگر در پس دیوار ذهنی بلندی قرار گرفتهاند. چه احساس وحشتناک و آزاردهندهای است که بدانی آنطرف دیوار، تنها چند سانت آنطرفتر چه خبرهاست، اما این دیوار همیشه بسیار بلند و بسیار عریض است. بسیار عظیم.
تقریباً شبیه برجکهای بالمورال.
مادر هرجا که بود، میدانستم که همراه دوست تازهاش است. این کلمهای بود که همه به کار میبردند. نه دوستپسر، نه معشوق. دوست. به نظرم او انسان خوبی بود. ویلی و من تازه او را دیده بودیم. در واقع هفتهها قبل وقتی مادر اولین بار او را در سنتروپه ملاقات کرد، ما هم آنجا بودیم. تنها خودمان سه نفر در ویلای نجیبزادهای سالخورده اقامت داشتیم و اوقات خوشی را سپری میکردیم. همیشه هروقت مامان و ویلی و من باهم بودیم، روزهایمان پر از خنده و سوارکاری بود؛ در تعطیلات هم بیشتر از همیشه. همهچیزِ آن سفر به سنتروپه بهشتی بود. هوا عالی، غذا لذیذ و مادر خندان بود.
بهتر از همه اینکه جتاِسکی هم بود.
مال چهکسی بودند؟ نمیدانم. اما کاملاً به خاطر دارم که ویلی و من آنها را تا عمیقترین قسمتهای کانال میراندیم، منتظر رسیدن کشتیهای بزرگ میماندیم و بعد دور میزدیم. امواج بزرگ این کشتیها را پلکانی برای اوج گرفتن روی هوا میکردیم. واقعاً نمیدانم چطور جان سالم به در بردیم.
آیا اولین بار بعد از بازگشت از این ماجراجویی با جتاِسکی بود که دوست مامان را دیدیم؟ نه، احتمالاً درست قبلش بود. سلام، شما باید هری باشی. موهایی پرکلاغی، برنزه، لبخندی مرواریدی. حالتون چطوره؟ اسم من چنین و چنانه. او با ما گپ زد و مامان را هم به حرف گرفت. بهخصوص مامان را. دقیقاً مامان را. از چشمهایش عشق فوران میکرد.
شکی نیست که او پررو بود. اما همانطور که گفتم، خوب بود. هدیهای به مامان داد؛ یک دستبند الماس. به نظر میرسید که مامان خوشش آمده. خیلی وقتها آن دستبند را دست میکرد. اما بعدها خاطرهٔ ملاقات آن مرد در ذهنم محو شد.
به ویلی گفتم مهم این است که مامان خوشحال باشد، او هم گفت که همین احساس را دارد.»
حجم
۷۶۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۲۸ صفحه
حجم
۷۶۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۲۸ صفحه
نظرات کاربران
لطفاً در بینهایت قرار بدید. سپاسگزارم.
سلام و عرض ادب به نظرم اظهار نظرهای سطحی در مورد کتاب های عمیق ، در شان انسانهای کتاب خوان نیست ، ما تا از یک زاویه ی دیگه به مسائل زندگی نگاه نکنیم و تا از بیرون اشکال مختلف رویکردهای
با عنایت به شایعه تنقیح در ایران، متن انگلیسی کتاب را با زحمت تهییه کردم و با این ترجمه بصورت مقابله ای بررسی نمودم. بسیار ترجمه دقیق و با رعایت اصل امانتداری ، این کتاب ترجمه شده و هیچ تنقیح
تنها برداشتی که میشه ازش کرد اینه که تشریفاتی بودن مقام ملکه و جانشینانش یه حرف چرته. اگر غیر پول، قدرت و زور نصیب شاه یا ملکه نمیشد هری این همه عصبانی نبود از وضع خاندانش
در این کتاب شاهزاده هری زندگی و احساساتش را از دیدگاه خود توصیف کرده است! او حق دارد نظرات خود را داشته باشد و بخواهد آنها را به اشتراک بگذارد... اما من به شخصه دوست داشتم نظرات خاندان سلطنتی را
این کتاب کتابی هست که باید با نظاره گر بودن زندگی نویسنده و درک مشکلاتی که داشت و همدلی باهاش خونده بشه.اگر ادم قضاوت گری هستید یا اینکه از اطلاعاتی که از قبل از نویسنده دارید میخواید نقدش کنید یا
کتاب جالبی است برای علاقمندان به زندگینامه ها.و علاقمندان به زندگی ملکه ها و شاهزاده ها.روایت عجیبی از مشکلات زندگی در قصر و تلاش برای حفظ حریم خصوصی.افشاگری تکان دهنده ای از روابط پشت پرده دربارها و مطبوعات و .....
دانستن انکه همواره ظاهر درخشان الزاما باطنی به همون زیبای داره با خواندن این کتاب کاملا قابل درک می،شود
راستش به نظرم تنها چیز مهم درمورد این کتاب شخصیت پرنسس دایانا است ..اینکه ما بدانیم زندگی و مرگ دایانا چطور بود اون هم از کسی داخل ساختمان انتهای تاثیر گذاری این خاطرات است ..
خانواده سلطنتی به زبان ساده، بچه پولدار هایی هستن که همه چیز دارن، میتونن هرچی بخوان بدست بیارن، اما خب هیچ وقت برای هیچ کاری تلاش نمیکنن و یه چیزی دارن که بخاطرش بنالن. کتابی رو بخونید که یه چیزی ازش