کتاب جانشین
معرفی کتاب جانشین
کتاب جانشین (خاطرات شاهزاده هری) نوشتهٔ شاهزاده هری و ترجمهٔ امید حسینی است و نشر همراز آن را منتشر کرده است. این کتابْ یادداشتهای شخصی و افشاگرانهٔ پرنس هری از زندگی خصوصی خاندان سلطنتی انگلستان، روابط شخصی و مسائلی چون مصرف مواد مخدر در جوانیاش است.
درباره کتاب جانشین
یکی از غمانگیزترین صحنههای قرن بیستم: همۀ دنیا با اندوه و وحشت دیدند که دو پسر جوان، دو شاهزاده، پشت سر تابوت مادرشان راه میروند. وقتی پیکر بیجان پرنسس دایانا در خاک گذاشته شد، هم به این فکر میکردند که چه بر سر شاهزاده ویلیام و شاهزاده هری خواهد آمد. برای اولین بار، هری داستان زندگیاش را روایت میکند. جانشین، کتابی شگفتانگیز و سرشار از حقایق الهامبخش و خیرهکننده دربارۀ جدال عشق و اندوه است که رکوردهای فروش زیادی را در سراسر دنیا جابهجا کرده و در روزِ اول انشار جهانیاش، حدود یک و نیم میلیون نسخه از آن به فروش رفته. «شاهزاده هری، طوری داستانش را روایت میکند که انگار خواننده را محرمِ اسرار خود میبیند.»
خواندن کتاب جانشین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به طرفداران زندگی سلطنتی شاهزادههای انگلستان و کسانی که میخواهند از جزئیات زندگی آنها باخبر شوند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جانشین
«در فوریهٔ ۲۰۰۷، وزارت دفاع بریتانیا به دنیا اعلام کرد که من به میدان جنگ اعزام خواهم شد و فرماندهی گروهی از تانکهای سبک را در مرز عراق، نزدیک شهر بصره، بر عهده خواهم داشت. دیگر رسماً باید به جنگ میرفتم.
واکنش مردم جالب بود. نصف بریتانیاییها میگفتند این ریسک بزرگی برای جوانترین نوهٔ ملکه است. آنها معتقد بودند عاقلانه نیست که یکی از اعضای خانوادهٔ سلطنتی به میدان جنگ فرستاده شود -چه جانشین و چه هر کس دیگری. در بیستوپنج سال اخیر، این اتفاق بیسابقه بود.
نصف دیگر هم تشویقم میکردند و میگفتند دلیلی ندارد که با هری رفتار متفاوتی شود. آنها معتقد بودند مسخره است که مالیات مردم را خرج آموزش یک سرباز کنیم و بعد از او استفاده نکنیم. اگه هم مُرد، خب مثل سربازهای دیگه، مُرده.
دشمنان هم چنین حسی داشتند. شورشیهایی که میخواستند جنگ داخلی در عراق راه بیندازند، گفتند اون پسره رو بفرستین بیاد. یکی از رهبران شورشیها دعوتنامهٔ رسمی برایم فرستاد: «بیصبرانه منتظر آن شاهزادهٔ جوان و خوشتیپ و لوس هستیم». رهبر شورشی گفته بود که برای من نقشه دارند. میخواستند من را بدزدند و بعد تصمیم بگیرند که چه بلایی سرم بیاورند -شکنجه، اخاذی یا قتل. او در نتیجهگیریای متناقض، گفت که قول میدهد شاهزادهٔ جوان را «بدون گوشهایش» بفرستد پیش مادربزرگاش. وقتی این جمله را شنیدم، حس کردم گوشهایم داغ شد. یاد بچگیام افتادم -یکی از دوستانم پیشنهاد کرده بود که عمل زیبایی گوش انجام دهم تا نفرین خانوادگیمان از بین برود. اما قبول نکردم.
چند روز بعد، یکی دیگر از رهبران شورشی دربارهٔ مادرم حرف زد. او گفت که باید از مادرم یاد بگیرم و از خانوادهٔ سلطنتی جدا شوم. در برابر امپریالیستها قیام کن، هری. بعد هم هشدار داد که در غیر این صورت، «خون شاهزاده را میریزیم».
اول نگران شدم که نکند چلسی این خبرها را بشنود، اما از وقتی رابطهمان را شروع کرده بودیم، رسانهها آنقدر پیگیرش شده بودند که کاملاً قید روزنامهها و اینترنت را زده بود.
اما ارتش بریتانیا برعکس بود. دو ماه بعد از اعلام زمان اعزام من، رییس ارتش، ژنرال دنت (Dannatt)، ناگهان آن را لغو کرد. علاوه بر تهدیدهای عمومی رهبران شورشی، سازمان اطلاعات بریتانیا متوجه شد که عکس من هم بین تکتیراندازهای عراقی پخش شده و گفتهاند که من «بزرگترین هدف» هستم. این تکتیراندازها بسیار ماهر بودند و بهتازگی شش سرباز بریتانیایی را کشته بودند. برای همین، این مأموریت برای من و کسانی که بدشانس بودند و کنارم میایستادند، بیش از حد خطرناک شده بود. ژنرال دنت و دیگران معتقد بودند که من «مثل آهنربا، گلولهها را جذب میکنم». او میگفت رسانهها دلیل این اتفاق هستند. او در بیانیهٔ رسمیای که دربارهٔ لغو اعزام من داد، خبرنگاران را به خاطر پوشش بیش از حد این خبر و گمانهزنیهای عجیبشان -که شدت تهدید را «بیش از حد» نشان میداد- سرزنش کرد.
کارکنان پدر هم در بیانیهای اعلام کردند من از این اتفاق «ناامید» شدهام -اما این حرف غلط بود. در واقع، نابود شده بودم. وقتی این خبر را شنیدم، با سربازهایم در سربازخانهٔ ویندزور نشسته بودم. ابتدا کمی طول کشید تا خودم را جمعوجور کنم. بعد هم این خبر را به سربازها گفتم. چند ماه کنار هم سفر کرده و آموزش دیده بودیم. آنها مثل برادرهایم بودند. اما حالا باید ترکشان میکردم.
فقط دلم برای خودم نمیسوخت، نگران تیمم هم بودم. باید یک نفر دیگر کارم را انجام میداد و تا آخر عمرم به این فکر میکردم که نکنه اون طرف کارش خوب نباشه؟
هفتهٔ بعد، چندین روزنامه گزارش دادند که من بسیار ناراحت و افسرده شدهام. یکی دو تایشان هم نوشتند که خودم پشت ماجرای لغو اعزام بودهام. دوباره گفتند من بزدل و ترسو هستم و به مافوقهایم فشار آوردهام تا اعزام را لغو کنند.»
حجم
۴۸۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۱۸ صفحه
حجم
۴۸۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۱۸ صفحه