کتاب قصه های خواندنی هزار و یک شب
معرفی کتاب قصه های خواندنی هزار و یک شب
کتاب قصه های خواندنی هزار و یک شب بازنویسیِ شکوه قاسم نیا و نرگس آبیار است و نشر پیدایش آن را منتشر کرده است. در این كتاب، برخى از زیباترین داستانهاى هزار و یک شب بزرگ انتخاب شده و با زبانى جذاب و مناسب براى نوجوانان بازنویسى شده است.
درباره کتاب قصه های خواندنی هزار و یک شب
قصههاى هزار و یک شب یادگار سه تمدن هندى، ایرانى و عربى است؛ داستانهایى كه شهرزاد قصهگو براى پادشاه دیوانه و در حقیقت براى خوانندهٔ ملالزده تعریف مىكند تا شبهایش را چراغان كند. هزار و یک شب داستانی به نقل از پادشاهی، با عنوان شهریار و روایتگر آن شهرزاد است. اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد و داستانهای آن را از ریشهٔ ایرانی و برگردانی از هزار افسان دانستهاند. در کتاب قصه های خواندنی هزار و یک شب این داستانها آمدهاند:
ماهیگیر و دیو خُمره، حکایت ملک یونان و حکیم رویان، حکایت ملک سندباد، اسب آبنوس، ابوقیر و ابوصبر، حکایت بازرگان خسیس و پیرزن نان فروش، حکایت طاووس و مرغابی، حکایت خلیفهٔ قلّابی و... .
خواندن کتاب قصه های خواندنی هزار و یک شب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قصه های خواندنی هزار و یک شب
«کنیز گفت: مردی رختشو، هر روز، رخت و لباس مردم را در عوض دریافت مزد، به کنار رودخانه میبرد و میشست. او گاهی وقتها پسرش را نیز به همراه خود میبرد. همیشه وقتی پدر در حال شستشو بود و سخت کار میکرد، پسر در فکر بازیگوشی بود و در رودخانه شنا میکرد.
روزی از روزها، پسر داشت در میان آب شنا میکرد که ناگهان دستهایش خسته شد و در آب فرو رفت. عمق آب زیاد بود و نتوانست خود را نجات بدهد. او دائم در میان آب، دست و پا میزد و کمک میخواست. پدر که در کنار ساحل مشغول کار بود، با صدای داد و فریاد او به سرعت خود را به رود انداخت. لحظاتی بعد، شناکنان به پسر رسید و دست انداخت و بازوی او را گرفت. پسر که ترسیده بود و دیگر توان چندانی برایش نمانده بود، کمر و بازوی پدر را به سختی چسبید و به این ترتیب، هر دو غرق شدند.
بعد از آن، کنیز گفت: «سرورم، پسر تو در گردابی هولناک فرو رفته است، و هر لحظه ممکن است تو را هم مانند رختشوی بیچاره با خود در این گرداب فرو ببرد.»
شاه دقایقی فکر کرد و گفت: «فردا فرمان مجازات او را صادر خواهم کرد.»
فردای آن روز، وزیر دیگری از وزیران به دیدار شاه آمد. در مقابل شاه تعظیم کرد و گفت: «ای پادشاه بزرگوار، من خیرخواه و خدمتکار تو هستم. تو را قسم میدهم که در کشتن فرزند عجله نکنی. حتی اگر گفتههای کنیز دربارهٔ او درست باشد، ممکن است لحظهای از شاهزاده خطایی سر زده و چنین گفته باشد. شاید اصلاً گفتههای شاهزاده سخنانی بیاهمیت بوده که کنیز آنها را اینطور تعبیر و بزرگ کرده است. اگر گناه شاهزاده ناچیز باشد و با این حال، او را با مرگ مجازات کنی، مطمئن باش از کردهٔ خود پشیمان میشوی. آنوقت حکایت تو مثل حکایت آن قطرهٔ عسل میشود که آشوب بر پا کرد.»
شاه پرسید: «این دیگر چه حکایتی است؟»»
حجم
۸٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
حجم
۸٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
نظرات کاربران
عجب کتاب جالبیه من که از خوندن داستاناش لذت میبرم 👌🏻👌🏻 فقط یکم داستاناش زیادی طولانی میشه ولی از جذابیتش کم نمیکنه.. عالیه.. 👀