کتاب اضافی
معرفی کتاب اضافی
کتاب اضافی خاطرات شاهزاده هری با ترجمهٔ مژده لاریجانی و ویراستهٔ مهدی سجودی مقدم است و انتشارات مهراندیش آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب اضافی
شاهزاده هَری دومین پسرِ پادشاه چارلز سوم است که در سپتامبر ۲۰۲۲ و پس از درگذشت ملکه الیزابت دوم به تخت سلطنت نشست. او چالشهای بسیاری را مانند مرگ دایانا، مادرش، در سن بسیار کم و همچنین حضور در دو جنگ عراق و افغانستان بهعنوانِ نیروی نظامی بریتانیا پشت سر گذاشته است. درگیری هَری با رسانهها سابقهای طولانی دارد و یکی از انگیزههای اصلی او برای نگارش این شرححال بوده است. این شاهزادهٔ انگلیسی در حال حاضر به همراه همسر و دو فرزندش ساکن آمریکا است.
روابط و اتفاقاتی که پیرامون خانوادهٔ سلطنتی انگلیس در چند سال اخیر رخ داده، توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. ورود زنی آمریکایی و رنگینپوست بهعنوانِ عروس ملکه الیزابت دوم به این خانواده باعث شد که جمعیت بسیاری در سراسر دنیا بیشتر از قبل به وقایع مربوط به این خانواده و سنتهای قدیمی آنها توجه کنند. شاهزاده هَری و مِگان مارکل به شخصیتهایی شناختهشده در سراسر جهان تبدیل شدند و اتفاقاتی که زندگی آنها را تحتالشعاع قرار داد و درنهایت باعث مهاجرت این خانواده به آمریکا شد، به موضوعی جذاب برای بسیاری از مردم تبدیل شد. این اتفاقات تا پیشازاین تنها از سوی رسانهها روایت شده بود، اما شاهزاده هَری در کتاب اضافی که حالا به پرفروشترین کتاب شرححال و خاطرات تبدیل شده، تمام اتفاقات را پس از مرگ مادرش تا امروز به رشتهٔ تحریر درآورده و پرده از رفتارهای تکاندهندهٔ رسانههای بریتانیا و خانوادهٔ سلطنتی این کشور برداشته است.
خواندن کتاب اضافی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند از زندگی خانوادهٔ سلطنتی انگلیس سر در بیاورند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اضافی
«مردم همیشه دربارهٔ افرادی که پایان خوشی در بالمورال نداشتند حرف میزدند. برای مثال ملکهای یک بار خودش را در قلعهٔ بالمورال زندانی کرد و قسم خورد که دیگر هرگز بیرون نیاید. و یکی از نخست وزیران متشخصِ سابق' این مکان را «غیرواقعی» و «بسیار عجیبوغریب» توصیف کرده بود.
بااینحال من بسیاری از این داستانها را تا این اواخر نشنیده بودم. یا شاید هم شنیده بودم و برایم اهمیتی نداشت. بالمورال همیشه برای من بهشت بود. تقاطعی بین دنیای دیزنی و باغ مقدس دروید. من همیشه سرم چنان گرم ماهیگیری، شکار و بالا و پایین رفتن از تپه بود که توجهی به فنگشوییِ این قلعه نداشتم.
میخواهم بگویم آنجا خوشحال بودم.
درواقع شاید هرگز خوشحالتر از آن تابستان طلایی در بالمورال نبودم: ۳۰ اوت ۱۹۹۷.
یک هفته بود که به قلعه رفته بودیم و برنامه این بود که یک هفتهٔ دیگر هم بمانیم. مانند سال قبل و سال پیشازآن. بالمورال فصل خاص خودش را داشت، فاصلهٔ دوهفتهای در اسکاتیش هایلندز برای تغییر فصل از تابستان به اوایل پاییز.
مادربزرگ هم طبیعتاً آنجا بود. او بیشترِ روزهای هر تابستان را در بالمورال سپری میکرد. و پدربزرگ، ویلی و بابا. تمام خانواده بهجز مادرم چون او دیگر عضوی از این خانواده نبود. او خودش خانواده را ترک کرده یا بیرون انداخته شده بود، بستگی داشت که از چه کسی بپرسید. هرچند، من هرگز سؤالی از کسی نپرسیدم. او هم در جایی دیگر مشغول سپری کردن تعطیلاتش بود. کسی گفته بود که به یونان رفته است. یک نفر دیگر گفت نه، ساردینیا و دیگری گفته بود نه، نه، مادرتان در پاریس است! شاید خود مامان گفته بود. آیا او همان روز برای صحبت به ما زنگ زده بود؟ این خاطره در کنار میلیونها خاطرهٔ دیگر در طرف دیگرِ دیوار ذهنی بلندی قرار گرفته بود. احساس ترسناک و رعبآوری است که بدانید این خاطرات آنجا، درست در آن سمت دیوار و در فاصلهٔ چند سانتیمتری، هستند، اما این دیوار همیشه بسیار بلند و ضخیم است. غیرقابل صعود.»
حجم
۸۳۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۳۶ صفحه
حجم
۸۳۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۳۶ صفحه