کتاب ضیافت شکار
معرفی کتاب ضیافت شکار
کتاب ضیافت شکار؛ همه دعوتاند، همه مظنوناند نوشتهٔ لوسی فولی و ترجمهٔ فاطمه مهرکی است و نشر البرز آن را منتشر کرده است. در یک کلبۀ شکار دورافتاده، در اعماق بیابانی اسکاتلند، دوستان قدیمی برای سال نو گرد هم میآیند: زوجی طلایی، شخصی حساس و دمدمیمزاج، والدینی جدید، فردی ساکت، پسری شهرستانی، دختری زیبا، یک بیگانه و قربانی. این کتاب در فهرست نهایی جایزۀ بهترین کتاب جنایی و هیجانانگیز جوایز کتاب بریتانیا در سال ۲۰۲۰ قرار گرفت و برگزیدۀ کتاب ماه اسکاتلند در نوامبر ۲۰۱۹ بود.
درباره کتاب ضیافت شکار
۹ دوست نزدیک، یک دهه پس از اینکه اکثرشان از دانشگاه «آکسفورد» فارغالتحصیل شدند، برای مهمانی آغاز سال نو در کنار هم جمع میشوند؛ این بار در «لاک کارین»، عمارتی دورافتاده در مناطق کوهستانی اسکاتلند. تنشهایی در هنگام سفر طولانی با قطار در میان آنها شکل میگیرد که اکثرشان، زیر سر شخصیتی کاریزماتیک و اغواگر است: دختری جذاب به نام «میراندا» که اغلب مردان میخواهند او را به دست آورند و زنان متعددی نیز میخواهند شبیه او باشند. اما اوضاع زمانی واقعا به هم میریزد که برف و کولاک شدید باعث قطع شدن ارتباط عمارت با جهان پیرامون میشود و سپس، یکی از آن ها ناپدید میشود.
کتاب ضیافت شکار؛ همه دعوت شدهاند. همه مظنون هستند. پر از تنِش، رقابتهای تلخ، و دوستیهای مسموم، برای هر چیز غیرمنتظرهای آماده شوید. (نشریۀ گاردین)
هولانگیز، رمزآلود و مهیج با رگههای روانشناختی به شیوۀ داستانهای آگاتا کریستی. تعلیق جادوییاش سبب میشود تا مدتها به آن فکر کنید. (مجلۀ ادبی زن و خانه)
خواندن کتاب ضیافت شکار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ماجراجویانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ضیافت شکار
«بالاخره رسیدیم. بااینوجود ناگهان دلم میخواهد به شهر برگردم؛ حتی دلم برای میز کارم هم تنگ شده است! ایستگاه لاک کارین به طرز خندهداری کوچک است. فقط یک سکو دارد و دامنهٔ کوهی که آن پشت قد علم کرده و سرش میان ابرها گم شده، با لایهای فولادی پوشیده شده است. تابلوی راهنما و الگوی راهآهن ملی شوخیای بیش نیست. لایهٔ نازکی از برف سکو را پوشانده است و روی آن ردپایی نیست که سفیدی یکدست آن را به هم زده باشد. به برف لندن فکر میکنم؛ که بهمحض نشستن روی زمین، زیر پای هزاران نفر لگد میخورد و کثیف میشود. اگر برای فهمیدن اینکه چقدر از شهر دور شدهایم، به شاهد دیگری نیاز داشتم، همین صحنه شاهد است؛ همینکه هیچکس اینجا نبوده است تا روی این برفها قدم بزند، چه برسد به اینکه آنها را پاک کند. در کل حس میکنم دیگر در ایالت کانزاس نیستیم. ما کیلومترها از این مناطق بیرون شهر با طبیعت وحشی را با قطار پشتسر گذاشته بودیم. یادم نمیآید پیش از این ایستگاه، آخرین بار کِی ساختمانی ساختهٔ دست انسان را دیده بودم، چه برسد به خودِ یک انسان را!
بااحتیاط روی سکوی یخزده راه میرویم و ساختمان کوچک ایستگاه را رد میکنیم. میتوانی درخشش یخها را میان برفهای باریده ببینی. به نظر میرسد کاملاً متروکه باشد. با خودم فکر میکنم که این اتاق انتظار با آن علامت نقاشیشده و در حالت خوشبینانه، قفسههای کتاب، هر چند وقت یک بار استفاده میشوند؟ داریم از کنار اتاق کوچکی با شیشههای کثیف میگذریم؛ کیوسک تهیهٔ بلیت یا دفتری کوچک. با کنجکاوی آن را نگاه میکنم و مجذوب ایدهٔ داشتن دفتر کاری در اینجا و در میان این طبیعت دستنخورده میشوم و وقتی میفهمم این دفتر کار خالی نیست، کمی تعجب میکنم. درواقع کسی آنجا و در تاریکی نشسته است. فقط میتوانم هیکل او را تشخیص بدهم: شانههای پهنی دارد و قوز کرده است و وقتی حین عبورمان ما را نگاه میکند، برق کمِ چشمهایش را میبینم.
جایلز که روبهروی من است، به اطراف نگاه میکند.
«چی شده؟»
حتماً از فرط تعجب صدایی درآوردهام.
زمزمه میکنم: «یکی اونجاست؛ نگهبان قطار یا یه همچین چیزی... وقتی دیدمش، تعجب کردم.»
جایلز به سمت پنجره قدم برمیدارد. «آره، حق با توئه.» او تظاهر میکند که کلاهی خیالی را از سر بیمویش برمیدارد. با لبخند گشادهای میگوید: «صبح شما به خیر و شادی!» جایلز دلقک این گروه است؛ دوستداشتنی، احمق و بعضی وقتها بیش از اندازه احمق!
سمیرا با مهربانی میگوید: «احمق این جملهای که گفتی، مخصوص ایرلندیهاست!» آنها همهٔ کارهایشان را با مهربانی انجام میدهند. هیچوقت بیشتر از زمانی که کنار آنها هستم، متوجه مجرد بودن خودم نمیشوم.
مردی که توی دکه است، اول هیچ جوابی نمیدهد، اما بعد آرامآرام دستش را به نشانهٔ سلام بالا میآورد.»
حجم
۳۳۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۸۲ صفحه
حجم
۳۳۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۸۲ صفحه