کتاب معلم
معرفی کتاب معلم
کتاب معلم نوشتهٔ فریدا مک فادن و ترجمهٔ نادیا رزاقی است. انتشارات همزاد این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب معلم
کتاب معلم (The Teacher) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی است که در ژانر تریلر روانشناختی قرار گرفته است؛ داستانی پیچیده و پر از تعلیق، حول محور زندگی «ایو»، یک معلم ریاضی دبیرستان. ایو و شوهرش که معلم ادبیات انگلیسی است، هر دو در یک دبیرستان کار میکنند. آنها بهظاهر زندگی ساده و بیحاشیهای دارند، اما بسیار زود همهچیز زیرورو میشود و رسوایی شرمآوری، زندگی او را برای همیشه تغییر میدهد. فریدا مک فادن، فضای خفقانآور و مرموز شهری کوچک را به تصویر کشیده و نشان داده است که چگونه در پس نمای آرام و دوستانهٔ این جامعه، رازها و تنشهای پنهانی وجود دارد. این فضاسازی دقیق، بهخوبی حس ناامنی و پارانویایی را که ایو تجربه میکند، به خواننده منتقل میکند. یکی از موضوعات اصلی کتاب، بررسی مفهوم حقیقت و دروغ است. نویسنده نشان داده است که چگونه حقیقت میتواند پیچیده و چندوجهی باشد و چگونه افراد ممکن است برای محافظت از خود یا دیگران حقیقت را پنهان کنند. این موضوع بهویژه در رابطهٔ ایو با دانشآموزان و همکارانش نمایان شده است. یکی از نکات برجستهٔ کتاب حاضر را توصیف دقیق و واقعگرایانهٔ محیط مدرسه و روابط پیچیده بین معلمان و دانشآموزان دانستهاند. پایان کتاب با چرخشی غیرمنتظره همراه است.
خواندن کتاب معلم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب معلم
«همان موقع که به نتیجه تصمیماتم فکر میکردم، صدای یک دختر را از بالای سرم میشنوم. «ناتانئیل؟»
بعد از آن سکوتی طولانی حکمفرما میشود و خبری از کندن زمین یا سقوط خاک روی بدنم نمیشود. او برای باری دیگر اسمش را صدا میزند، ولی صدای شوهرم را نمیشنوم.
صدای خشخشی به گوشم میرسد و سایه سیاهی جلوی دیدم را میگیرد. به نظر میآید که خاک روی سرم ریخته شده است و من خودم را برای فشار بیشتری آماده میکنم. اما در عوض چیزهای سبکی روی بدنم میریزند، آن چیزها برگ هستند؟
نور اندک مهتابی که در اطرافم دیده میشد با فروریختن آن برگها در گودال محوتر میشود. اما من همینطور ثابت دراز میکشم. تکانی نمیخورم و فریادی هم نمیزنم.
«ناتانئیل؟» او برای بار آخر ناتانئیل را صدا میزند. صدایش همینطور دورتر و دورتر میشود. بعد از مدتی حتی صدای قدم زدن او هم دیگر شنیده نمیشود.
مقداری از هوای اطرافم را وارد ریههایم میکنم تا به خودم اطمینان بدهم که بازهم میتوانم نفس بکشم. با این که در میان خاک مدفون شده بودم، ولی در یک تابوت در عمق دومتری از سطح زمین قرار نداشتم. یک ملحفه به دورم پیچیده شده است و ظاهراً یک لایه نازکی از خاک به همراه شاخ و برگ درختان روی سرم ریخته شده است. آن ملحفه مانع ورود خاک به داخل شده و به خاطر همان چیزی از آن خاک و کثیفی وارد بینی و گلویم نمیشود. قرار نیست که زیر آن خاک خفه بشوم.
تنها چیزی که میتواند مرا به کشتن بدهد همان افرادی هستند که مرا به خاک سپرده بودند. اگر میفهمیدند که زندهام این بار کارم را تمام میکردند. سرمای هوا به همراه چندین برگ مرطوب داخل ملحفه رعشه به تنم میاندازد. با اینحال منتظر میمانم تا صدای آن قدم زدنها به طور کامل محو شود و بعدش برای یک ساعت دیگر صبر میکنم. فکر میکنم که یک ساعتی گذشته است. بههرحال وقتی در خاک مدفون باشی سخت است که گذر زمان را به خوبی متوجه شوی.
وقتی به قدر کافی صبر میکنم، تصمیم میگیرم تا از اینجا بیرون بزنم.
مطمئناً کار آسانی نخواهد بود. با وجود این واقعیت که زیر دومتر خاک مدفون نشدهام، ولی یک لایه نازکی از خاک و شاخ و برگ رویم را گرفته است و رویم فشار میآورد؛ از همه مهمتر مانند مومیاییها ملحفهای به دورم پیچیده شده که همین مرا زیر زمین میخکوب کرده است. بدتر از همه سردرد نبضدار شدیدی دارم. این نیز خالی از لطف نیست که بگویم بند بند بدنم به درد آمده است.
اولین تلاشهایم برای رهایی از این وضعیت چندان مؤثر واقع نمیشود. سعی میکنم بدنم را به حالت نشسته دربیاورم تا ملحفه به دورم شلتر شود. اما این کار ملالآورتر از حد انتظارم است. کمکم وحشتزده میشوم. به این فکر میکنم اگر نتوانم از این وضعیت خلاصی بیابم چه؟
حالا دیگر به نفسنفس زدن میافتم. این پایین اکسیژن چندانی برای تنفس وجود ندارد و نمیتوانم یک نفس عمیق بکشم. انگشتانم مورمور میشود. گیر افتادهام. هرگز قرار نیست که از اینجا رهایی یابم. آیا واقعاً در زیر زمین میمُردم؟»
حجم
۳۳۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۵۰ صفحه
حجم
۳۳۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۵۰ صفحه