کتاب بهشت
معرفی کتاب بهشت
کتاب بهشت نوشتهٔ عبدالرزاق گورنا و ترجمهٔ بهنود فرازمند است و نشر قطره آن را منتشر کرده است. گورنا نویسندهٔ بریتانیایی برندهٔ جایزهٔ نوبل در سال ۲۰۲۱، متولد زنگبار است. این رمان نامزد جایزهٔ بوکر و جایزهٔ ویتبرد در بخش داستانی شد. بهشت داستان یوسف، پسری است که در شهر خیالی کاوا در تانزانیا در اواخر قرن بیستم متولد شد و بر اثر ماجراهایی پایش به جنگ جهانی اول باز میشود.
درباره کتاب بهشت
پدر یوسف هتلدار بوده و به یک تاجر ثروتمند و قدرتمند عرب به نام عزیز بدهکار است. در اوایل داستان بهشت، یوسف در ازای بدهی پدرش به عزیز گروگان گرفته میشود و باید به عنوان خدمتکار بدون مزد برای تاجر کار کند. یوسف به کاروان عزیز میپیوندد که آنها به داخل سرزمینهای غرب دریاچه تانگانیکا سفر میکنند. کاروان بازرگانان عزیز با دشمنی از قبایل محلی، حیوانات وحشی و زمینهای صعبالعبور مواجه میشوند. با بازگشت کاروان به شرق آفریقا، جنگ جهانی اول آغاز میشود و یوسف با ارتش آلمان روبهرو میشود؛ درحالیکه آنها تانزانیا را قلع و قمع میکنند و مردان آفریقایی را به زور به عنوان سرباز به خدمت میگیرند.
بهشتْ داستان بهبلوغرسیدن پسری آفریقایی، داستان عشقی جانسوز و داستان محوشدن الگوهای سنتی آفریقا توسط استعمار اروپایی است. این داستانْ صدایی نو را از آفریقا به مخاطبان آمریکایی معرفی میکند؛ صدایی که پیتر تینیسوود را ترغیب کرد تا حین مرور رمان قبلی گورنا در روزنامهٔ تایمز لندن بنویسد: «آقای گورنا نویسندهٔ بسیار خوبی است. مطمئن هستم که او نویسندهٔ بزرگی خواهد شد.» بهشت بهترین رمان عبدالرزاق گورنا است.
یوسف، قهرمان این اُدیسهٔ قرن بیستمی، در دوازدهسالگی توسط پدرش بهخاطر بازپرداخت بدهی فروخته میشود. یوسف از زندگی روستایی ساده در آفریقا به دل پیچیدگیهای زندگی شهری پیشاستعماری در شرق آفریقا پرتاب میشود؛ دنیایی جذاب که در آن سیاهپوستان مسلمان آفریقایی، مبلغان مسیحی و هندوهای اهل شبهقاره، در سلسلهمراتب اجتماعی شکننده و ظریفی، باهم زندگی میکنند.
گورنا از دید یوسف جوامع در حال جنگ، سفرهای تجاری منحرفشده، و دشواریهای جهانی نوجوانی را به تصویر میکشد. بعد، درست وقتی یوسف شروع به درک انتخابهایی میکند که برایش کردهاند، او و همهٔ اطرافیانش باید خود را با واقعیت جدید استعمار اروپایی تطبیق دهند.
نتیجه حماسهای مهیج است که در همان سرزمین رمانهای ایزاک دینسن و ویلیام بوید اتفاق میافتد، اما این کار را از منظری نو انجام میدهد، منظری که پیشتر، از آن به این بخشِ بهندرت تاریخنگاریشده از جهان نگریسته نشده است.
خواندن کتاب بهشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی پیشنهاد میکنیم.
درباره عبدالرزاق گورنا
عبدالرزاق گورنا سال ۱۹۴۸ در زنگبار واقع در تانزانیای فعلی به دنیا آمد.
او از ۲۵ سالگی در پی ناآرامیهای سیاسی کشورش به انگلستان مهاجرت کرد. گورنا در انگلستان بود که نویسنده شد و به زبان انگلیسی نوشت و نه به زبان مادریاش یعنی سواحیلی. اما در تمام زندگی درباره تجربهاش به عنوان یک آفریقایی مهاجر در غرب نوشت.
رمانهای عبدالرزاق گورنا درباره تبعید و رنجِ ازدستدادن هستند. از دیگر آثار او میتوان به «خاطره کوچ»، «بیابان» و «قلب شنی» اشاره کرد. گورنا برندهٔ نوبل ادبیات به سال ۲۰۲۱ است و پیشتر رمان «خاطره کوچ» او با ترجمه غلامرضا امامی و فرشته عبدلی به فارسی منتشر شده بود.
بخشی از کتاب بهشت
«پیش از همه، دربارهٔ پسر صحبت کنیم. نامش یوسف بود و در دوازده سالگی ناگهان خانه را ترک کرد. به یاد دارد که آن زمان فصل خشکسالی بود و هرروز مانند روز قبل. گلهایی که انتظارش نمیرفت میشکفتند و سپس پژمرده میشدند. حشرات عجیبوغریبی از زیر سنگها بیرون میآمدند و در زیر نور میمردند. خورشید باعث میشد به نظر بیاید درختانی که از هم فاصله داشتند در هوا تکان میخورند و هوای خانهها را برای نفس کشیدن سنگین میکرد. با هر قدمی که برداشته میشد، ابری از گردوغبار از زمین برمیخاست و خاموشی سنگینی سراسر روز را فرامیگرفت. چنین وضعیتی از چنین فصلی بهوجود میآید.
در آن زمان، او دو اروپایی را روی سکوی راهآهن دید که البته یکی از آنها را قبلاً هم دیده بود. حداقل در ابتدا ترسی نداشت. معمولاً به ایستگاه میرفت تا قطارهایی را که با آن سروصدا و تشکیلات وارد شهر میشدند تماشا کند و صبر میکرد تا قطارها با راهنمایی دیدهبان اخموی هندی که سوت و پرچم بههمراه داشت خارج شوند. گاهی میشد که یوسف ساعتها منتظر بماند تا قطاری سر برسد. آن دو اروپایی هم منتظر بودند و درحالیکه چمدانهایشان کنارشان بود زیر سایهبان ایستاده بودند و محمولهای که به نظر مهم میرسید چند متر آنطرفتر روی هم جمع شده بود.
مردْ درشتاندام و قدبلند بود، طوری که باید سرش را خم میکرد تا به سایهبانی که زیر آن ایستاده بود برخورد نکند. زن هم کمی آنطرفتر زیر سایه ایستاده بود و صورت براقش زیر سایهٔ دو کلاهی که داشت محو شده بود. روی گردن و مچ آستین پیراهن سفید چینچینش دکمه بود و دامن بلندش تا روی کفشهایش پایین آمده بود. او هم درشتاندام و قدبلند بود ولی کمی با مرد تفاوت داشت. به حدی بدنش منعطف به نظر میرسید که گویی میتواند به شکل دیگری درآید. هریک از آنها بهسمتی خیره شده بودند، طوری که انگار یکدیگر را نمیشناسند. وقتی که یوسف به آنها نگاه کرد، زن را دید که دستمال گردنش را روی لبهایش آورد و پوستههای خشکیده را با آن پاک کرد. روی صورت مرد، خالهای قرمزرنگ بود و وقتی که با چشمانش بهآرامی منظرهٔ کوچک ایستگاه را دنبال میکرد و به مغازههای چوبی بسته و پرچمهای بزرگ زرد مینگریست که روی آنها عکس پرندهٔ سیاه خودنمایی میکرد، حالتی متمرکز داشت و یوسف هم میتوانست خوب او را ببیند. سپس نگاهش را چرخاند و یوسف را دید که خیره شده است. نگاهش بیتوجه از او رد شد، اما دوباره برگشت و مدت زیادی به او نگاه کرد. یوسف نتوانست نگاهش را بدزدد. ناگهان مرد دندانهایش را بههم فشرد و انگشتانش را در هم گره کرد. یوسف متوجه خطر و هشدار مرد شد و پا به فرار گذاشت و زیر لب دعاهایی را که با آنها از خدا کمک میخواست زمزمه کرد.
آن سالی که او خانه را ترک کرد، کرم چوبک دیوارههای ایوان پشتی را خراب کرده بود. وقتی که پدرش از کنار آنها رد میشد، محکم روی آنها ضربه میزد تا کرمها بدانند که او از کار آنها اطلاع دارد. کرم چوبک سوراخهایی روی تیر ایجاد کرده بود مانند تونلی که حیوانات در زمین حفر میکنند. وقتی که یوسف به آنها ضربه میزد، صدای پوکی آنها بلند میشد و دانههای ریز پوسیدهٔ چوب از آنها بیرون میریخت. وقتی که بهخاطر غذا اعتراضی میکرد، مادرش به او میگفت که برود و کرمها را بخورد.»
حجم
۲۶۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۶۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه