کتاب رومن به روایت پولانسکی
معرفی کتاب رومن به روایت پولانسکی
کتاب رومن به روایت پولانسکی نوشتهٔ رومن پولانسکی و ترجمهٔ آزاده اخلاقی است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب رومن به روایت پولانسکی
کتاب رومن به روایت پولانسکی شرح حال یکی از مهمترین و بهترین کارگردانهای زندهٔ سینماست به روایت خودش؛ شرح حالی اعترافگونه که نظیرش را بعید است بتوان میان هنرمندان یافت. مردی که زندگی خود را از ابتدا تا سالهای میانی زندگیاش به گونهای شرح میدهد که همه چیز واضح و آشکار باشد و حس نمیکند که با گفتن چیزی، نکتهای، حرفی یا خاطرهای، ممکن است تصویرش در ذهن آنها که تماشاگر فیلمهایش هستند دستخوش تغییر شود. همه چیز را میگوید تا خودش را آن گونه که هست به تماشا بگذارد؛ نه آن گونه که تماشاگرانش او را به واسطهٔ سینما شناختهاند.
نکتهٔ اساسی رومن به روایت پولانسکی، شاید، روحیهٔ آزادمنش راویاش باشد که همه چیز را آن جور که اتفاق افتاده توضیح میدهد. این تصویری است که خود پولانسکی دوست دارد به نمایش بگذارد؛ داستان مردی که از ابتدای تولد بد آورده، سختی دیده و روزهای خوش زندگیاش آن قدر کم بوده که بهیادآوردنشان به خاطرهای گنگ و دوردست میماند. اما ابایی هم از گفتن این خاطرهها ندارد. با شناخت این گذشته است که میشود دربارهاش قضاوت کرد و با شناخت این گذشته است که میشود فهمید چرا پولانسکی دوستان فرانسویاش را در تحریم جشنوارهٔ کن ۱۹۸۶ تنها گذاشت و اعلام کرد که اعتقادی به تحریم ندارد، یا میشود فهمید چرا پولانسکی را همیشه کارگردانی میدانند که سینمای اروپا و آمریکا را به هم نزدیک کرده است. یک اروپایی که وقتی از قارهاش خسته شد، قارهٔ دیگری را برای زندگی انتخاب کرد، اما ظاهراً قواعد زندگی در این قارهٔ جدید را نیاموخته بود و مجبور شد برای رسیدن به قارهٔ خودش دست به فرار بزند؛ فراری که سی و چند سال بعد از آن هنوز سایهٔ سنگینش روی زندگی اوست.
رومن ریمون پولانسکی (زادهٔ ۱۸ اوت ۱۹۳۳) کارگردان فیلم، تهیهکننده، فیلمنامهنویس و هنرپیشه فرانسوی لهستانی برندهٔ جایزه اسکار است. او در لهستان، بریتانیا، فرانسه و ایالات متحده آمریکا فیلم ساخته است و یکی از معدود «فیلمسازان حقیقتاً بینالمللی» محسوب میشود. پولانسکی که با فیلمهای پیانیست (۲۰۰۲)، محله چینیها (۱۹۷۴) و بچه رزماری (۱۹۶۸) شناخته میشود از ۱۹۷۸ در فرانسه زندگی میکند و دارای تابعیت فرانسه و لهستان است.
خواندن کتاب رومن به روایت پولانسکی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران حوزهٔ سینما و طرفداران پولانسکی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رومن به روایت پولانسکی
«هیچ سرزنش و سرکوفتی در کار نبود. وقتی پدرم و واندا برای ملاقات به بیمارستان آمدند، بیشتر احساساتی بودند تا عصبانی. خدا را صدهزار مرتبه شکر میکردند که من از یکقدمی مرگ به دست یک قاتل بیرحم جَسته بودم. اما فکروذکر من چیز دیگری بود؛ دیگر با آن دوچرخهٔ بدون چرخ، هیچ امیدی برای بردن مسابقه وجود نداشت.
پدر اصرار داشت دوران نقاهتم را به دور از ماجراها و اتفاقات اخیر بگذرانم و برنامهای ترتیب داد تا به یکی از تفریحگاههای کوهستانی لهستان سفر کنم. راپکا انتخاب مناسبی بود و پدرم فکر میکرد میتوانم آنجا تعطیلات راحت و آرامی داشته باشم. خودش، شخصاً، تا مقصد همراهیام کرد و بعد به کراکوف بازگشت.
در یکی از مهمانخانههای راپکا اتاق گرفتم، این شهر کوچک، یک دنیا مسافرخانه داشت. مسافرخانهای که در آن اقامت کردم، از دوران قبل از جنگ باقی مانده بود و بیشتر امکاناتِ رفاهی یک هتل کوچک را داشت؛ از جمله اتاقی برای بازی بریجِ بزرگسالان و همینطور فضای مخصوص بازی کودکان. در میان مهمانها، بچههای همسنوسال من هم بودند. بیشتر آنها به بازماندههای طبقهٔ بالای متوسط کراکوف تعلق داشتند و من به عضویت افتخاری دارودستهٔ آنها درآمدم. به من به چشم یک آدم معروف نگاه میکردند؛ بخشی از آن به خاطر موفقیتم در پسر هنگ و بخش دیگرش به خاطر درگیری اخیرم با جیوبای معروف و رسوا بود که همان روزها قرار بود دادگاهش تشکیل شود. به خاطر کم بودن سنم، از حضور در دادگاه بهعنوان شاهد معاف شده بودم. دلایل و اسناد علیه او به اندازهٔ کافی محکم و قانعکننده بود؛ هر چند شکلوشمایل من خاطرهٔ بلایی را که به سرم آورده بود، زنده میکرد. بگذریم که من به جای نشان دادن کلهٔ تاس و زخمهای کریهالمنظرم، دستمالی را مثل عمامه دور سرم میپیچیدم.
یک روز وقتی با این هیبت سرگرم بازی با دوستان تازهام بودم، متوجه حضور دختری شدم که هنوز هم نامش برایم یادآور بیگناهی و معصومیت است؛ کسی که هنوز هم همانطور جوان و زیبا در ذهنم مانده و تصویرش با گذشت اینهمه سال دچار هیچ خدشهای نشده است.
کریستینا کلودکو چهاردهساله بود. دختری بلند و باریک با چهرهای شبیه پری قصهها، تو گویی خورشیدی در درونش میدرخشید. سینههایی کوچک داشت و حرکاتش به لطافت و جذبهٔ رقص میمانست. وقتی با دوستانم خوشوبش میکرد، واله و شیدا به تماشایش میایستادم. همهٔ دوستانم او را میشناختند. مشخص بود که از قبل در برنامههای آنها حضور داشته است. همهٔ آن بچهها به یک طبقهٔ اجتماعی تعلق داشتند. با اینکه کریسیا (اینطور صدایش میکردند) در خانهٔ عمه و شوهرعمهاش در جای دیگری در راپکا اقامت داشت، مدام به مهمانخانهٔ ما میآمد و عضو دائمی برنامههای جمعی ما شده بود.»
حجم
۷۵۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۹۰ صفحه
حجم
۷۵۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۹۰ صفحه