دانلود و خرید کتاب حاشیه همان متن است پیروز کلانتری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب حاشیه همان متن است

کتاب حاشیه همان متن است

انتشارات:نشر اطراف
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب حاشیه همان متن است

کتاب حاشیه همان متن است؛ احوال و تأملات یک مستندساز نوشتهٔ پیروز کلانتری است و نشر اطراف آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب حاشیه همان متن است

کتاب حاشیه همان متن است احوال و تأملات پیروز کلانتری، مستندساز شناخته‌شدهٔ ایرانی از زبان خودش است. کلانتری دربارهٔ نوشتن این کتاب می‌گوید: «من مستندسازم. پیگیر و جدی از اواخر دههٔ شصت مستند می‌سازم و دربارهٔ سینمای مستند ایران می‌نویسم. اما این کتابْ خاطره‌گویی از زندگی فیلم‌مستندیِ من نیست؛ خاطره‌خوانی از این زندگی است. خیلی از خاطراتم در سینمای مستند به اینجا راه نیافته‌اند چون در امروزِ من مواجهه و خوانش و روایتی برنینگیخته‌اند؛ مکالمه و گفت‌وگویی ایجاد نکرده‌اند. در این کتاب، خاطره‌ای اگر فرا خوانده می‌شود، در پی انگیزشی و تأملی در ارجاع و گردش ذهن امروز من با رد آن گذشته است.

این کتاب نه تاریخ‌نگاری و شرح وقایع و فعالیت‌ها و روابط و مناسبات است و نه جستاری برای بیان احوال درون و بروز مکنون. بیشتر به افکار و احوال ذهنی و تأملات منِ مستندساز نظر دارد تا به درون و حسیات منِ غیر فیلم‌ساز. پیش می‌روید و تصور می‌کنید در زندگی فیلم‌مستندیِ من انگار همه‌چیز بر وفق مراد بوده. خب، نبوده. در زندگی کاری‌ام ذهنم را درگیر موانع و چونی و چرایی آن‌ها نکرده‌ام و اینجا هم نیازی به شرح آن‌ها ندیده‌ام. احوالِ سخت را سخت‌تر نکردن و مشت در جیب نگه داشتن در هر شرایطی مسئله‌ام بوده است. ذهن و عین زندگی را در جست‌وجوی روزن و راهِ دررو و پیدا کردن عرصه‌های نادیده گردش داده‌ام و در نبودِ راه‌های دیگر، بیان احوال خودم را راه انداخته‌ام. خوش هم دارم از بابت پیوند و همنشینی این احوال با احوال زندگی مردم این سرزمین، که اگر قرار بود حرص‌خور، درداندیش یا حسرت‌خوار زندگی‌ها و احوال پرفشار گردش امورشان باشند، زندگی (نه فقط زنده ماندن) و زایشی در کار نبود و کلاه همه‌مان پس معرکه بود. خصلت و راز ماندگاری مردم این سرزمینْ همین دانش و فهمِ زندگی با سختی‌هاست. تاریخ و ماجراها دارد این خصلت.

این‌جا و در این کتاب می‌خواهم در تأملات، دریافت‌ها و برداشت‌ها از سی سال زندگی با فیلم مستند (۱۳۷۰ تا ۱۴۰۰) پرسه بزنم و وارسی‌اش کنم و خوانش‌هایی از این زندگی داشته باشم.

رابطهٔ فیلم و زندگی و رفت‌وآمد میان زیست‌های این دو جهان، راهنمای من در زندگی فیلم‌مستندی‌ام بوده است: می‌خواسته‌ام زندگی به درد فیلم بخورد و فیلم به زندگی برگردد. لااقل برای خودم. در رفت‌وآمد میان این دو، مواجهاتم با جهان فیلم و سینمای مستند ایران را به بیان آورده‌ام. مستندسازها و نویسنده‌های دیگر هم روایت‌های دیگری دارند از زیست‌های متفاوتشان. چه خوب است این قافله راه بیفتد و دیگران هم بنویسند.

حالا و از پس این چند دهه درگیر بودن با جهان مستند، فیلم مستند را بیش از هر چیز دیگر دعوت و انگیزشی می‌بینم برای رابطهٔ فعال مخاطب با جهانِ زندگیِ فیلم، و نه جواب گرفتن از فیلم. فیلم مستندِ خوبْ مخاطبِ خواستار، پرسشگر و فعال طلب می‌کند.»

خواندن کتاب حاشیه همان متن است را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران نوشته‌هایی دربارهٔ سینما و زندگی سینماگران پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب حاشیه همان متن است

«در پمپ بنزینی دور از شهر روی صندلی کنار راننده نشسته‌ام. شاید در ماشینی روباز. بیرون ماشین کسانی دوروبرم می‌پلکند. یادم نیست چه می‌کنند. چند ساله‌ام؟ دقیق نمی‌دانم. قطعاً زیر هفت سال. کسی قطره در چشمم می‌ریزد. همین. چیزِ دیگری از پس و پیش این لحظه در خاطرم نیست.

بعدها که این خاطره برایم زنده می‌شود احتمال می‌دهم که فرخ غفاری داشته فیلمی برای شرکت نفت می‌ساخته و آن لحظه از خاطرهٔ محو من در آن پمپ بنزین دور از شهر صحنه‌ای یا تک‌نمایی از فیلم او بوده است. قرار بوده در آن نما از فیلم گریه کنم و قطرهٔ اشک‌آور در چشمم می‌ریخته‌اند. و دیرتر یقین جایش را می‌گیرد.

از پدرم پرسیدم و چیزی یادش نبود. گفت شاید کس دیگری تو را سر صحنه برده. درست می‌گفت. با پدرم فقط به استودیو می‌رفتیم. یاد لحظه‌های مبهمِ وول خوردن در فضای آن‌جا با من است و شب‌هایی که آقای عماد، همکار پدرم در استودیو، من و پدرم را با فولکس‌واگنش به خانه‌مان در جوادیهٔ تهران می‌رساند. متانت و مهربانی عماد هنوز با من است.

پدرم چند دهه در مطبوعات کار کرد اما دو سال این کار را رها کرد و رفت در استودیوی فیلم‌سازی «ایران‌نما» ی غفاری مشغول کار شد. سال‌های ۱۳۳۷-۱۳۳۸. من آن زمان پنج‌شش‌ساله بودم و این با سن‌وسالم در خاطرهٔ پمپ بنزین می‌خواند. آن خاطره با چیز دیگری هم می‌خواند. آن سال‌ها غفاری فیلم جنوبِ شهر را ساخته بود. فیلم توقیف شده بود و او برای بدهی‌هایش پول می‌خواست. آن دوره برای شرکت نفت فیلم تبلیغاتی می‌ساخت. یک فیلم تجاری هم دست گرفته بود به اسم عروس کدومه؟ (با بازی حمید قنبری و تهمینه) به امید آن‌که بفروشد و پول دستش بیاید. در صحنه‌ای از آن فیلم، عموی من و زکریا هاشمی ـ نویسنده، بازیگر و کارگردان سال‌های بعد ــ جزو سیاهی‌لشکرها در صحنهٔ عروسی کف می‌زنند. زکریا هاشمی آن دوره در استودیوی ایران‌نما کار می‌کرد و عمویم کارگر پیراهن‌دوز بود.

اواخر دههٔ هفتاد، غفاری را در پاریس دیدم. دربارهٔ آن دورهٔ کار پدرم با او صحبت کردم اما از آن روز و لحظه چیزی نگفتم. یک نما، آن هم از فیلمی تبلیغاتی، چطور می‌شد جایی در خاطر او داشته باشد؟ نمایی که معلوم هم نیست در فیلم آمده یا جزو نماهای دورریخته و «اوتی» باشد (رد این نما را در فیلم‌های شرکت‌نفتی غفاری دنبال نکرده‌ام). بر فرض هم که یادش می‌آمد، روشنی بخشیدن به خاطره‌ای محو چه لطفی داشت؟ خاطرهٔ محوْ بازی و گردشِ بازیگوشانهٔ خودآگاه و ناخودآگاه است. شفافش کنی که چه حاصلی ببری؟ واقعیتش را بدانی؟ این گردشِ بازیگوشانهٔ احوال را تمام کنی؟ واقعیت خام آن لحظه، جدا از آمیختگی‌اش با گردش ذهن ـ و حالا زبانِ ــ من، چه لطفی دارد؟

شاید یادآوری حضورم در یک فیلم تبلیغاتیِ قدیمی به فیلم مستند بی‌ربط باشد. بعدها که در فیلم مستند مستقر و با آن درگیر شدم برایم سؤال شد که فیلم تبلیغاتی را مگر می‌شود فیلم مستند به حساب آورد؟ اگر فیلم مستندْ مواجهه، مکالمه، رویارویی، کشاکش و چالش فیلم‌ساز است با جهان و امر واقع که روبه‌روی اوست، اگر فیلم مستندْ واقعیتِ به اضافهٔ فیلم‌ساز یا زیست امر واقع در گردش احوال و ذهن مستندساز است، فیلم تبلیغاتی از کدام این‌ها نشان دارد؟ در عالم سینمای مستند، این‌جور مواقع ارجاع می‌دهند به فیلم پیروزی ارادهٔ لنی ریفنشتال و نمونه‌ای درخشان از روزگار اوج نازیسم وسط می‌گذارند: مستندی یکه و ماندگار از ذهنیت و شور نافذ نازیستی. پرسشم اما باقی می‌ماند و ادامه پیدا می‌کند: مگر می‌شود با شیفتگی به یک موقعیت یا ذهنیت، از آن فیلم مستند ساخت؟ مگر نه آن‌که در عالم مستندسازی، بعد از همهٔ نزدیک شدن‌ها و به درون رفتن‌ها، در نهایت باید فاصله بگیری و فیلم، حاصل همین فاصله‌گیری‌هاست؟ نگاهِ سرد اما نافذ به درونِ گرم اما بی‌شکل. شیفتگی مگر خلاف این وضعیت و این مسیر نیست؟ پس تأثیر و ماندگاری فیلم ریفنشتال از کجا می‌آید و اصلاً فیلم او واقعاً مستند است؟ واقعیت این است که پرسش «مستند چیست؟» از ازل در سینمای مستند مطرح بوده و انگار تا ابدِ آن هم باقی خواهد ماند.

خاطرهٔ سادهٔ اولین ربط من به فیلم مستند قوس برداشت و کش پیدا کرد و رسید به عالم پرسش و تردید و کشاکش. مگر عالم خاص و جذاب فیلم مستند همین تردید و کشاکش نیست؟»

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۳/۲۶

خوب بود خوشم اومد حتما بخونین❤💜☺

خصلت و راز ماندگاری مردم این سرزمینْ همین دانش و فهمِ زندگی با سختی‌هاست. تاریخ و ماجراها دارد این خصلت.
چڪاوڪ
آدم‌ها وارد زیست عین و ذهن تو می‌شوند و راه پیدا می‌کنند به فیلم‌های تو. تو کجای زیست عین و ذهن آن‌ها قرار می‌گیری؟ خودت و فیلم‌هایت؟
چڪاوڪ
مستندسازی اغلب آسان فرض می‌شود چون باور عمومی این است که زیر و بالای واقعیت دربرابر دوربین بروز می‌کند و فعال می‌شود. این‌طور نیست. زندگی طبیعی، بی حضور دوربین و نیروی انسانی پشت صحنه، راه وروال طبیعی خود را دارد و دربرابر دوربین به مناسبات دیگری می‌رسد. روابط دیگری وارد آن زندگی طبیعی می‌شود و مراودات تازه شکل می‌گیرد. فیلم‌ساز یا به مدد فهم و شناخت پیشینی‌اش این تفاوت را درمی‌یابد یا اگر نگاه به مناسبات حرفه‌اش داشته باشد، با شناخت و تجربه به درک این تفاوت می‌رسد. این هم هست که دریافت پیشینیِ ما از هر زیستی در برخورد عینی و مواجهه با آن زیست خم برمی‌دارد و نرم می‌شود و صیقل می‌یابد.
چڪاوڪ
ساختن فیلمِ مستند دو شروع دارد. یک بار از شروع ایده‌پردازی و تحقیق و طراحی فیلم تا پایان فیلم‌برداری و بار دوم از شروع تدوین.
چڪاوڪ
به فکر افتادم فیلمی از مجموعهٔ روایت فتح را انتخاب کنم و گفتار آوینی را از روی آن بردارم و بعد، بی‌گفتار یا با گفتاری یکسره متفاوت با متن‌های آوینی و همراه با فضای کار فیلم‌بردارها، کار را بچینم و ببندم. این یکی هم جزو «نشد» ها باقی ماند. خودتان این کار را بکنید. یک بار فیلمی از این مجموعه را بی‌صدا و صامت ببینید، بعد یک فیلم دیگر و فیلمی دیگر، تا از تأثیر گفتارِ فیلم‌ها دور شوید و دل بدهید به تصویر حضورهای خُردِ تک‌رزمنده‌هایی که می‌آیند و می‌روند و با هم‌اند و تنهایند و به دور یا به دوربین نگاه می‌کنند. تصویرها و حضورهای خُردی که در پسِ روایتِ کلانِ گفتارِ روایت فتح‌ها گم شده‌اند.
چڪاوڪ
بی‌انصاف نیستم و فراموش نمی‌کنم که در فیلمی از آخرین فیلم‌های دورهٔ پس از جنگِ این مجموعه آوینی سراغ رزمنده‌ای رفته که حالا، بعد از سال‌های جنگ، روی تراکتور بر زمینی کوچک کار می‌کند. آوینی پیگیر احوال اوست و او خجول اما رندانه از گفت‌وگو سر باز می‌زند. روی خوش دارد و حضور مهمان را پذیراست اما دوربین و آوینی و مخاطب ناآشنای تصاویر را محرم و شنوای بیان احوال درون نمی‌بیند. ترجیح می‌دهد غریبِ در وطن باقی بماند تا این‌که پیش ناآشنا سفرهٔ دل باز کند. آوینیِ این فیلم را دوست دارم چون اصرار نمی‌کند از این رزمنده حرف بکشد. گویی زود حال او را دریافته و گذاشته فیلم همین حضور پُر ایهام و گم و نرم و تلویحی رزمنده را تعریف کند. دل داده به همین تلمیح‌ها، گریزهای کوچک، دور زدن‌ها، به کاری مشغول شدن‌ها، ته‌خندها و خود ماندن‌ها و مال و جنسِ دیگری نشدن‌ها.
چڪاوڪ
جز پشت صحنهٔ یک فیلم داستانی کجا می‌شود در زمانی چنین فشرده، چنین مراودات پیچیده و تودرتویی را تجربه کرد؟ این دل به هم دادن‌ها در کنار پنهان‌کاری‌ها، این زندگی حجیم و زنده و لُخم و بی‌شکل و پردامنهٔ پشت صحنه، در کنار مشارکت با هم برای نمایش یک زندگیِ خاص و شکل‌یافتهٔ کوچک و نمایشگرانه در صحنه و در برابر دوربین، این «هنر» فشردن یک زندگی درازمدت واقعی در فیلم‌نامه و فیلمی دوساعتی جلوی دوربین، و «زندگی» کشدار و متداوم و خودمانی و پر از روزمرگی‌های پشت دوربین، این مقولهٔ جذاب نسبت زندگی ما آدم‌های پشت صحنه با زندگی آدم‌های درون فیلم‌نامه و فیلم، و این طوفان و کشاکش‌های ریز و سیال و شکل‌گریزِ روابط پشت صحنه، در کنار آرامش پرطمأنینهٔ هنرمندانه و شکیلِ صفحه به صفحهٔ فیلم‌نامه.
چڪاوڪ
آدما یا من‌اند یا دیگران‌اند.
چڪاوڪ
شهری را می‌دیدم که در تغییری مدام، ساخته و ویران می‌شود. تهران شهری کهن و با تاریخ سترگ و مسلط نیست و من این را نه مصیبت تهران، که خصوصیت آن می‌دانم. این شهر از دوره‌ای شد محل مهاجرت مدام مردم ایران با زبان‌ها و فرهنگ‌ها و خلقیات متفاوت که حالا دیگر جمعِ در کنارِ هم‌شان این شهر را می‌ساخت و خراب می‌کرد و باز می‌ساخت. بی‌قراری شهر از بی‌قراری مدرن شدن ایران نشأت می‌گرفت. تهران آزمایشگاه مدرن شدن ایران شد و خانهٔ زندگی مردم همه جای ایران با هم. شهری که تویِ مهاجر در آن گم می‌شوی و بعد رها می‌شوی و باید خودت را پیدا کنی و بسازی. نمی‌توانی صرفاً گذشته‌ای را دنبال کنی؛ باید حال نامکشوف و آیندهٔ ناروشن را هم شکل بدهی.
چڪاوڪ

حجم

۱۴۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۴۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان