
کتاب وقتی موهای بابا فرار کردند
معرفی کتاب وقتی موهای بابا فرار کردند
کتاب «وقتی موهای بابا فرار کردند» نوشتۀ یورگ موله و ترجمۀ زهرا صنعتگران است و نشر اطراف آن را منتشر کرده است. اگر به دنبال داستانی هستید که هم سرگرمکننده باشد و هم آموزنده، هم تخیل کودک را تقویت کند و هم نگاهش به زندگی را بازتر کند، این کتاب یک انتخاب عالی است؛ هم برای بلندخوانی هم برای خلوت لذتبخش کودکانه.
درباره کتاب وقتی موهای بابا فرار کردند
کتاب وقتی موهای بابا فرار کردند اثری است بامزه، خیالانگیز و درعینحال تأثیرگذار که از دل یک موقعیت ساده و آشنا، داستانی خلاقانه و پر از نکتههای انسانی بیرون میکشد. نویسنده، یورگ موله، با نگاهی طنز و صمیمی به دغدغهای که ممکن است در بزرگسالی مایۀ نگرانی شود، پرداخته و آن را از زاویهای کودکانه و دوستداشتنی روایت میکند: موهایی که دیگر از چسبیدن به سر بابا خسته شدهاند، آرزو دارند دنیا را ببینند و دست آخر، ناگهان و بیهشدار، فرار میکنند!
قصۀ وقتی موهای بابا فرار کردند، در ظاهر دربارهٔ یک تعقیبوگریز بامزه میان بابا و موهای فراریاش است؛ اما در لایههای زیرینش حرفهای مهمتری میزند؛ از پذیرفتن تغییر گرفته تا اهمیت تخیل و تلاش برای یافتن راهحلهای خلاقانه. مخاطب کودک در طول داستان، هم میخندد و هم یاد میگیرد که بعضی چیزها در زندگی، مثل ازدستدادن چیزی که برایمان مهم است، قابلپیشبینی نیستند؛ اما این دلیل نمیشود که تسلیم شویم. شخصیت بابا، با تمام دلتنگیاش برای موهایش، آدمی است پرامید، ماجراجو و پر از انرژی که تلاش میکند مسئلهاش را به سبک خودش حل کند، حتی اگر راهحلها گاهی عجیب یا خندهدار باشند.
تصویرگریهای کتاب وقتی موهای بابا فرار کردند که خود نویسنده انجام داده، با همان روحیهٔ شوخ و طنز متن همراه است و تخیل کودک را به پرواز درمیآورد. کودک با هر صفحه، همقدم با بابا به دنبال موها میرود، به قطب جنوب، به صحرا، به جاهایی که شاید حتی در ذهنش هم تصویر نکرده باشد. از همه مهمتر، این کتاب به شکلی غیرمستقیم کودک را با مفاهیمی مثل همدلی، پذیرش تغییر، درک احساسات دیگران و نگاه مثبت به مشکلات آشنا میکند. در واقع، ماجراهای موهای فراری، بهانهای است برای گفتوگویی عمیقتر با کودک، بیآنکه لحن کتاب جدی یا سنگین شود.
خواندن کتاب وقتی موهای بابا فرار کردند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان ۷ تا ۱۰ سال پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب وقتی موهای بابا فرار کردند
«موهای بابا از دست شانه و برس کلافه شده بودند. حالشان به هم میخورد از اینکه همهاش روی سر بابا آویزان باشند و به کف کلهاش بچسبند. دلشان میخواست دنیا را ببینند و بروند دنبال کار و زندگی خودشان. بالاخره یک روز مثل فنر دور خودشان پیچیدند و... دنگ! فر خوردند و از کف سر بابا پریدند بیرون.»
حجم
۶٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۶٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
نظرات کاربران
بامزه و عمیق
توصیه میکنم