کتاب مردان کوچک
معرفی کتاب مردان کوچک
کتاب مردان کوچک نوشتهٔ لوییزا می الکوت و ترجمهٔ شهین دخت رییس زاده است. انتشارات علمی و فرهنگی این رمان کلاسیک را منتشر کرده است.
درباره کتاب مردان کوچک
کتاب مردان کوچک از متن انگلیسی این اثر به قلم لوییزا می آلکوت، نویسندهٔ مشهور آمریکایی، به فارسی برگردانده شده است. این رمان در ردهٔ معروفترین آثار ادبیات کلاسیک جوانان در جهان قرار دارد. لوئیزا می آلکوت در این اثر از شیوهٔ نگارش خاصی استفاده کرده است. نویسنده همچنین، نکاتی اخلاقی و مذهبی را در دل داستان گنجانده است که میتواند تأثیر فراوانی بر احساسات خواننده داشته باشد. نویسنده این رمان را در ۱۸ فصل نگاشته که عنوان برخی از آنان عبارت است از «آشپزخانۀ دیزی»، «تمشکچینی»، «بازگشت به خانه»، «دامون و پیتیاس»، «رام کردن کره اسب»، «محصولات»، «جان بروک» و «عید شکرگزاری».
خواندن کتاب مردان کوچک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات کلاسیک جهان و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره لوییزا می الکوت
لوئیزا می آلکوت در ۲۹ نوامبر سال ۱۸۳۲ در شهر جرمنتان زاده شد. او در کودکی لباس عروسک میدوخت و بعداً به مدرسهٔ خیاطی رفت (که از آن نفرت داشت). مدت کمی هم بهعنوان خدمتکار مشغول به کار شد و بالاخره به نوشتن پرداخت. اولین کتابش مجموعهای از داستانهای کودکان بود که «Flower Fabels» نام داشت. لوئیزا با آغاز جنگهای داخلی آمریکا بهعنوان پرستار در بیمارستانی مشغول به کار شد و در آنجا به بیماری حصبه دچار شد و ناچار به بازگشت به خانه شد. عوارض این بیماری هیچگاه بهصورت کامل برطرف نشد و همۀ عمر او را مختل کرد. «زنان کوچک»، «مردان کوچک»، «خواهران» و «همسران خوب».
بخشی از کتاب مردان کوچک
«خانم جو همان طور که دن را که داشت دور یک بیضی به قطر نیم کیلومتر میدوید تماشا میکرد، با خود گفت: «این پسر برای خودش چه دنیایی دارد!»
دن طوری به سرعت دور خود میدوید که گویی با کسی سر این کار شرط بسته است. او تنها بود و به نظر میرسید تمایل عجیبی او را به این کار واداشته است، به طوری که انگار میخواست یا خودش را از پای درآورد یا اینکه گردنش را بشکند چون بعد از چند دور دویدن سعی کرد از دیوارها بالا بپرد یا توی خیابان معلق بزند. آخرسر هم خسته و بیحال روی چمنهای جلوی خانه ولو شد و به همان حال ماند.
خانم جو از پنجرۀ اتاقش از جایی که نشسته بود پرسید: «داری برای یک مسابقه تمرین میکنی دن؟»
دن که نفسنفس میزد فوراً سرش را بالا کرد، سپس نفسی تازه کرد و با خنده گفت: «نه، من فقط دارم بخُارم را مصرف میکنم».
خانم جو همان طور که داشت یک بادبزن حصیری را به طرف دن میانداخت با خنده گفت: «نمیتوانی یک راه خنکتر برای انجام دادن این کار پیدا کنی؟ اگر در این هوای گرم آن قدر بدوی، خودت را مریض میکنی».
ـ دست خودم نیست. باید به نحوی این احساس و میل به دویدن خودم را ارضا کنم.
در موقع بیان این مطلب در لحن و چشمان خستگیناپذیر دن چنان حالت عجیبی وجود داشت که خانم بائر دستپاچه شد و فوراً پرسید: «یعنی پلامفیلد آن قدر برای تو کوچک است عزیزم؟»
ـ نه، اگر بزرگتر از این هم بود چندان فرقی نمیکرد، چون من آن را همین طوری هم که هست دوست دارم. فقط حقیقت این است که بعضی وقتها شیطان توی جلد من میرود و در اینجور مواقع دلم میخواهد فرار کنم.
ظاهراً این کلمات بر خلاف ارادۀ دن از دهانش بیرون میآمد، چون در موقع زدن این حرف خیلی متأسف به نظر میرسید و گویی فکر میکرد که با این ناشکری مستحق یک تنبیه است. ولی خانم جو احساس وی را به خوبی درک کرد و خیلی متأسف شد. بنابراین نتوانست پسرک را برای این اعتراف سرزنش کند. او با نگرانی چشم به دن دوخته بود. نگران از اینکه پسری چنین زورمند و قدبلند با آن چشمان مشتاق و بیان مصمم از یادآوری آزادی بیحد سالهای گذشتهاش چنین دمغ و دلخور است. در این موقع احساس کرد که چطور محیط محدودکنندۀ این خانه، در چنین مواقعی که روح سرکش پسرک سر به طغیان برمیدارد، فشار بزرگی بر وجود او وارد میآورد. بله، او به خودش گفت: «این عقاب وحشی من به قفسی بزرگتر از این خانه احتیاج دارد. ولی هنوز اگر بگذارم که بپرد و برود، میترسم که راهش را گم کند. من باید فکر یک دام محکمتر باشم تا بتوانم از او نگهداری کنم».
خانم جو با صدایی بلند گفت: «من کاملاً میفهمم که تو از چه چیز صحبت میکنی، ولی آن طوری که خودت فکر میکنی در وجود تو شیطان نیست و برعکس یک میل و حس کاملاً طبیعی برای به دست آوردن آزادی است که همۀ جوانها دارند. اتفاقاً من خودم هم این احساس را همیشه داشتم و یک بار هم چند لحظه جداً تصمیم گرفتم که از خانهمان فرار کنم». »
حجم
۳۱۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه
حجم
۳۱۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه