دانلود و خرید کتاب تمام خشم من صبا طاهر ترجمه کیمیا فضایی
تصویر جلد کتاب تمام خشم من

کتاب تمام خشم من

نویسنده:صبا طاهر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۹از ۲۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تمام خشم من

کتاب تمام خشم من نوشتهٔ صبا طاهر و ترجمهٔ کیمیا فضایی است و انتشارات میلکان آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب تمام خشم من

تمام خشم من رمانی دربارهٔ دنیای نوجوانان در دوران معاصر است که صبا طاهر، نویسندهٔ پاکستانی-آمریکایی آن را نوشته است. تمام خشم من پنجمین کتاب نوشتهٔ طاهر و اولین کتاب مستقل اوست. این کتابْ داستان دو دانش‌آموز دبیرستانی را بررسی می‌کند که در تلاش برای برقراری تعادل بین خانواده، غم، عشق و زندگی و آرزویشان برای فرار از یک شهر کوچک هستند؛ شهری که دارد آنها را خفه می‌کند.

این کتاب یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز و برندهٔ جایزهٔ کتاب Boston Globe-Horn 2022 بوده و همچنین برندهٔ جایزهٔ ملی کتاب سال ۲۰۲۲ برای ادبیات جوانان و جایزهٔ مایکل ال پرینتز شده است.

تمام خشم من در صحرای موهاوی کالیفرنیا اتفاق می‌افتد و سه راوی دارد: مصباح در گذشته و نور و صال در زمان حال. صال پسر مصباح است.

صال و نور دوستانی هستند که در یک شهر کوچک کویری زندگی می‌کنند. نور می‌خواهد به دانشگاه برود اما سرپرستش اجازه نمی‌دهد. صال می‌خواهد کسب‌و‌کار والدینش را که یک مُتل است نجات دهد، اما مُتل غرق در بدهی است. دوستی آنها پس از یک تراژدی دوباره احیا می‌شود، اما انتخاب‌های صال و رازهای نور آنها را تهدید می‌کند که دوباره از هم جدا شوند. در همین حین، با مصباح، مادر صال، و آنچه او را به آمریکا آورد، آشنا می‌شویم.

خواندن کتاب تمام خشم من را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های خارجی و همهٔ نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره صبا طاهر

صبا طاهر نویسندهٔ مجموعه کتاب‌های پرفروش اخگری در خاکستر است که به بیش از سی‌وپنج زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده‌اند. وی در کویر موهاوی کالیفرنیا در متل هجده‌اتاقهٔ خانوادگی‌شان بزرگ شد. در آنجا، وقتش را به خواندن رمان‌های فانتزی، دست‌بُردزَدن به انباری کتاب‌های کمیک برادرش و نواختن ناشیانهٔ گیتار گذراند. او نویسندگی را از وقتی شروع کرد که سردبیر روزنامه شد. او عاشق ایندی راک شاد، جوراب‌های جلف و رنگارنگ و تمام چیزهای موردعلاقهٔ خرخوان‌هاست. 

بخشی از کتاب تمام خشم من

«روزی که مادرم خبر داد قرار است ازدواج کنم، آسمان لاهور ابری و مانند زبان کلاغ خبرچین کبود بود.

بعد از اینکه مادرم این خبر را به من داد، پدرم را در ایوان خانه دیدم. داشت چای می‌نوشید و به آسمانی پر از بادباک خیره شده بود که ظاهرش خبر از طوفان می‌داد.

دلم می‌خواست داد بزنم: «نظرش رو عوض کن! بهش بگو که آماده نیستم!»

اما انگار دوباره کودکی بیش نبودم، کنارش ایستادم و منتظر ماندم تا از من دفاع کند. مجبور نبودم حرفی بزنم. پدرم نگاهی به من کرد و همه‌چیز را فهمید.

«ناراحت نباش، شاپرکم!» چشمان قهوه‌ای شب‌پره‌ای‌اش را به من دوخت و زد روی شانه‌ام: «تو مثل خودم قوی‌ای. باهاش کنار می‌آی. دست‌کم از دست مادرت راحت می‌شی.»

لبخندی زد، ولی حرفش چندان هم شوخی نبود.

چند دقیقه بعد، باران موسمی آسمان لاهور را فراگرفت و مرغ و خروس‌ها و کودکان را وادار کرد که سراسیمه به دنبال سرپناه بگردند و کف سیمانی خانهٔ ما را کاملاً خیس کرد. بی‌توجه به این‌ها، روی زمین سر به سجده فرودآوردم.

یادِ کبودی‌های روی بدن دخترعمویم، آمنه، افتادم که علی‌رغم مخالفت‌های پدر و مادرش با تاجری موبور و انگلیسی ازدواج کرده بود و با خود گفتم خدایا شوهر آینده‌ام آدم خوبی باشد. خدایا کاری کن آدم مهربانی باشد.

هجده سالم بود. پر از ترس بودم. اما باید از خدا تقاضای همسری می‌کردم که افسارگسیخته نباشد.

***

ساعت شش و سی‌وهفت دقیقهٔ صبح است و پدرم نمی‌خواهد بفهمم چقدر مست است.

«صال؟ گوش می‌کنی؟»

صال صدایم می‌زند تا موقع درهم‌ریختن هجاهای متعدد صلاح‌الدین متوجه مستی صدایش نشوم. طوری دودستی به فرمان ماشینمان چسبیده که انگار فرمان می‌خواهد کیف پولش را بقاپد و دربرود.

در ظلمات اول صبح، تنها چیزی که از چشم‌های آبو می‌بینم عینک اوست. نور چراغ‌های ماشین‌هایی که داشتند به‌سمت مدرسه می‌رفتند در لنزهای ضخیم مربعی عینکش منعکس شده. با اینکه سال‌هاست که این عینک را دارد و قدیمی شده، شیک و خاص به نظر می‌رسد. باد زوزه‌کشِ بیابان موهاوی ماشین ما را لرزاند؛ از آن بادهای سه‌روزه که زیر پوستت نفوذ می‌کند و در عمق وجودت جای می‌گیرد.

آبو می‌گوید: «من خودم رو می‌رسونم. نگران نباش. باشه، صال؟»

از شنیدن اسم مستعارم از زبانش احساس خوبی ندارم. انگار با گفتنش تلاش می‌کند احساس کنم دوست من است، نه آدم درب‌وداغانی که نقاب پدر مرا به چهره‌اش زده.

اگر آما اینجا بود، گلویش را صاف می‌کرد و اسمم را کامل ادا می‌کرد: «ص...لا...ح...ال...دین.» تذکری ظریف برای اینکه یادآوری کند اسمم را از اسم فرماندهٔ مسلمان معروف گرفته و من باید این موضوع را همیشه به یاد داشته باشم.

به آبو می‌گویم: «نوبت قبلی هم گفته بودی می‌آی.»

آبو می‌گوید: «دکتر راثمن دیشب زنگ زد تا بهم یادآوری کنه. تو مجبور نیستی بیای اگه... باید بری باشگاه نویسندگان یا فوتبال.»

«فصل فوتبال تموم شده. ترم پیش روزنامهٔ مدرسه رو ول کردم. می‌آم دکتر. آما از خودش مراقبت نمی‌کنه و یه نفر باید به دکتر راثمن اطلاع بده، ترجیحاً با جملات درست و منسجم.»

حرفم مانند باران سنگ‌ریزه‌های تیز به او خورد.»


Pndar
۱۴۰۲/۰۱/۲۶

عالی خیلی دوستش داشتم بسیار داستان روان و پر احساسی بود

Sharareh Haghgooei
۱۴۰۲/۰۴/۱۲

به دلیل اینکه تاکنون کتابی از یک نویسنده پاکستانی نخوانده بودم آن را شروع کردم.اما به مرور جذب کتاب شدم.داستان در مورد مسائل دو نوجوان اصالتا پاکستانی است که مشکلاتی در خانواده، مدرسه و جامعه دارند.درطول کتاب کمی این احساس

- بیشتر
خوره کتاب
۱۴۰۲/۰۵/۱۲

کتاب جوری شروع میشه که شما نمیتونید زمینش بذارید حالا شاید بگید خیلی کلیشه ای میگی و هر کتابی اینجوری نیست و... ولی این کتاب، واقعا فقط یه کتاب نیست. یه زندگیه. یه زندگی پر از اتفاقایی که همیشه امکان

- بیشتر
Anahita Saharkhiz
۱۴۰۲/۰۴/۱۱

متن و ترجمه عالی، شاعرانه و پراحساس، و به لحاظ مفهومی هم عالی…👌🏽 داستان دختر و پسری پاکستانی که در آمریکا زندگی می‌کنند، با خاطرات و اتفاقاتی که مسیر زندگی رو براشون ناهموار می‌کنه…

eameli
۱۴۰۲/۰۵/۲۳

فکر کنم اکثرا صبا طاهری رو بشناسید،نویسنده ی مجموعه اخگر در خاکستر اولین کاری که ازش خوندم همین مجموعه بود و عاشقشم هنوز تمومش نکردم اما خیلی قشنگه مجموعه دردناک و شیرینیه تمام خشم من هم یه کتاب دیگه ازشون

- بیشتر
Aysan
۱۴۰۳/۰۸/۲۹

بد نیس

توفنده متیو (؛
۱۴۰۲/۱۱/۰۳

ادم فکرشم نمیکنه همچین کتاب زیبا و قشنگی اون‌هم درمورد دونفر پاکستانی توی امریکا بخونه. اگر صبا طاهر رو نشناسی ممکنه به زیبایی داستان شک کنی. ولی داستان پردازی و سیرش و شخصیت ها رو خیییلی خوب نوشته. پیشنهاد میکنم.

کاربر 8060073
۱۴۰۳/۰۵/۱۳

برای یادگیری مهارت‌های کنترل خشم اصلا مفید نبود.

zahra
۱۴۰۲/۰۴/۰۹

متن کتاب روان نیست، ۳۰۰ صفحه رو خوندم اما هیچ نکته ی مهمی در اون پیدا نمیشه. فقط گفته شده که از دست دادن هنری هست که مهارت یافتن در ان دشوار نیست. در کل دوس نداشتم❤🙏🏻

شاید به‌خاطر همین است که آدم‌ها به‌خاطر پیری می‌میرند. شاید اگر با تمام وجود عاشق نشویم، بتوانیم عمر جاودانه داشته باشیم. اما عاشق می‌شویم، و وقتی پیری از راه می‌رسد، پر از حفره شده‌ایم، آن‌قدر حفره‌حفره که دیگر نفس‌کشیدن برایمان دشوار می‌شود. آن‌قدر حفره داریم که وجودمان دیگر مال خودمان نخواهد بود. تبدیل می‌شویم به یک فضای توخالی بزرگ که منتظر است با تاریکی و سیاهی پُر شود. منتظر است که آزاد و رها شود.
eameli
مادران معصومیت فرزندانشان را در خاطرشان حمل می‌کنند. مهم نیست وقتی بزرگ می‌شوند چه می‌شوند. ما امیدها و رؤیاهایمان را برایشان حمل می‌کنیم. چنین چیزی در فطرت ماست همان طور که خداوند در تاروپود این کرهٔ خاکی تنیده شده است.
آرام

حجم

۳۵۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۶۸ صفحه

حجم

۳۵۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۶۸ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان