کتاب آقایان علیه آقایان
معرفی کتاب آقایان علیه آقایان
کتاب آقایان علیه آقایان نوشتهٔ صفورا رهبری است و انتشارات خوب آن را منتشر کرده است. این کتاب شرح یک ماجرای تاریخی است که مافیای دربار با مشروطهخواه عاشق وطن چه کرد؟ ماجرای کتاب از وضعیت فلیکس آقایان شروع شد؛ مردی در دربار پهلوی دوم که به فساد متهم بود و سپس به پدر رسید، الکساندر آقایان؛ پدری که در ماجراجویی کم از پسرش نداشت. اما فلیکس واقعاً که بود و چرا نشانی از پدر نداشت؟ و چرا میان این دو آقایان این اندازه تفاوت است؟
درباره کتاب آقایان علیه آقایان
ماجرای کتاب آقایان علیه آقایان از اینجا شروع شد؛ از خاطرات حسین فردوست، یار غار محمدرضا پهلوی از کودکی تا پایان سلطنت؛ خاطراتی که بسیاری به آن استناد میکنند تا از وقایع دوران پهلوی دوم سخن بگویند. در این خاطرات، مردانی نیز حضور دارند، ازجمله فلیکس آقایان، سناتور، نمایندهٔ ارامنه در سه دورهٔ مجلس شورای ملی و رئیس فدراسیون اسکی. از فلیکس اطلاعاتی موجود نیست جز حضورش در شبهای «شاه» و همچنین در پروندههای قاچاق موادمخدر و رانتخواری. فلیکس در هیچکجا هیچ ردی از خودش به جا نگذاشته است و همین راه پیمودنش در خفا پرسشی میشود برای نوشتن کتاب آقایان علیه آقایان.
صفورا رهبری در تحقیقاتش دربارهٔ فلیکس به الکساندر آقایان میرسد؛ پدر فلیکس. الکساندر کم آدمی نبود و زندگیاش پر بود از ماجراهایی که فرازونشیبهایش را تاریخ ایران رقم زده است. الکساندر یک کهنهمجاهد مشروطه بود که بعداً از هواخواهان رضاخان میرپنج شد. برخلاف فلیکس، الکساندر، دستکم در میان ارامنه، چهرهای مثبت دارد و از مشاهیر زمان خودش به شمار میرفته است. گذشته از این، چهرهای ویژه از خود به نمایش گذاشته است؛ او دست به قلم برده و خاطراتش را نوشته و چاپ کرده است. خاطرات الکساندر آقایان که آنها را بهصورت پاورقی در سالهای ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۰ در مجلهٔ خواندنیها منتشر میکرد، اطلاعات مفصلی دربارهٔ زندگی و طرز فکر و نگاهش به ما میدهد. ازاینرو میتوان، دستکم از دریچهٔ نگاه خودش، راحتتر زندگیاش را کاوید و کمابیش فهمید چه کرده و نکرده است.
الکساندر آقایان، بهگواهی کتابهای معرفی مشاهیر ایران، یکی از اولین ایرانیانی بود که برای تحصیل به اروپا رفت. در قزوین متولد شده بود و تحصیلاتش را در تبریز شروع کرده بود و گویا، از آغاز دورهٔ دبیرستان به سوئیس رفته و برای ادامهٔ تحصیل همانجا ماندگار شده بود. خاطرات الکساندر از بیستوسهسالگی او آغاز میشود؛ روزی که خبر جنبش مشروطهخواهی در ایران به گوشش رسید. این همان روزی است که بهزعم خودش زندگی سیاسی و اجتماعیاش شروع شد؛ روزی که حتی از سفر و تحصیل در اروپا هم برایش مهمتر است. او جزء معدود انقلابیهای جنبش مشروطه (و حتی معدود مردم دوران خودش) بوده که دستبهکار شده و زندگی خود و وقایع دورانش را روایت کرده است.
الکساندر از اروپا به ایران میآید تا به انقلاب مشروطه بپیوندد و برای رسیدن به هدفش از هیچ کاری فروگذار نیست. وطندوستی و امیدش به پیشرفت چنان شورمندانه است که بعید نیست سرسختی و بیپروایی جوانی هم به آن گره خورده باشد.
الکساندر زندگی در سوئیس را در دو دوره تجربه کرد. احتمالاً افکار پیشرو و قانونگرایی و میل به رشد علمی جامعه دستاورد دورهٔ اول اقامتش در سوئیس بود. نمیتوان بهیقین دریافت که التهاب انقلابیاش هم حاصل زیستن در کشوری مدرن و قانونمدار بود یا نه. اما هرچه بود، تلاشهایش را معطوف کرد به مدرن کردن ایران از راه تأسیس نهادهایی مثل شرکت بیمه یا همکاری در تدوین حقوق قضایی مدرن. خاطرات الکساندر از یکسو، بخشی از انقلاب مشروطه و دوران پس از آن را بیواسطه به تصویر میکشد و از سوی دیگر، بهمیانجی واکنشها و عملکردهایش در وقایع مختلف تاریخی، حالوهوای درونی و افکار یک ایرانی ازفرنگبرگشته را روایت میکند.
هدف از مراجعه به این خاطرات نه شرح تاریخی وقایع، بلکه روشن کردن افکار و تحلیلهای شخصی او دربارهٔ برخی از رویدادهای مهم تاریخ معاصر ایران است. علاوه بر آن، الکساندر بسیاری از این اتفاقات را با جزئیاتی نقل کرده که بیان آن تنها از زبان یک شاهد عینی امکانپذیر است. ازاینرو در کتاب آقایان علیه آقایان با تکیه بر روایتهای او در مقام شاهد عینی، آن رویدادها بازتعریف شدهاند.
خاطرات الکساندر را میتوان در نقطهٔ مقابل منش و روش فلیکس قرار داد. به همین دلیل نام این کتاب آقایان علیه آقایان انتخاب شده است. الکساندر خواسته بود صریح و سرراست خودش را به ما نشان دهد. تا جایی که حتی در خاطراتش به آدرس منزل و محل کارش هم اشاره کرده است: دفتر حقوقی دکتر الکساندر آقایان که حدود هفتاد سال در محل سکونت سابق او مشغول فعالیتهای حقوقی بوده و هنوز هم فعال است. در مقابل، پسر ارشدش، فلیکس، مردی است که جز در تاریکی خودخواسته راه نرفته است. سکوت و طمأنینهٔ کلامش از سر حکمت نیست، بلکه شنونده را هم مانند خودش به تاریکی میکشاند و همانجا رهایش میکند.
خواندن کتاب آقایان علیه آقایان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران حوزهٔ تاریخ معاصر ایران و علاقهمندان به داستانهای مستند ماجراجویانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آقایان علیه آقایان
«جوان بیستوسهسالهای که درسش تمام شده و نشده از اروپا راه میافتد تا خودش را به هر قیمتی برای حضور در انقلاب به کشورش برساند، نمیتواند به این راحتی احساسات انقلابیاش را کنار بگذارد، حتی اگر گاهی بروز این احساسات به زیان خودش تمام شود یا به مصلحت نباشد. همیشه فکر میکردم آنوقتها، یک جوان مثلاً بیستوسهساله بسیار پختهتر از بیستوسهسالگی من بوده؛ یک دلیلش هم اینکه در گذشته بسیاری از پُستها و موقعیتهای بسیار مهم و خیلی از تصمیمگیریها برعهدهٔ جوانهای بیستوچندساله بود و حالا در زمان و نسل ماست که ما هرچقدر هم سنمان بالا برود باز هم انگار هجدهسالهایم و بزرگتر داریم. اما گویا در اواخر قرن سیزده شمسی، مثلاً حدود سال ۱۲۸۹، هم روحیههای جوانی زیاد فرقی با الان نمیکرده است. حتی اگر آن جوان الکساندر آقایان باشد، الکساندر آقایانی که گاهی هیچ بعید نبود غیرت و میهنپرستی سرش را به باد دهد.
پس از فتح تهران بهدست مشروطهچیها و استقرار حکومت مشروطه، در آذربایجان گروهی از عشایر با کمک نظامی روسیه علیه حکومت مرکزی شورش و اعلام کردند تابعیت دولت مرکزی را نمیپذیرند و بهسمت تبریز به راه افتادند. دولت دید اگر تعلل کند آذربایجان از دست میرود. برای همین قرار شد سردار اسعد بختیاری و یپرمخان با قشونی از مجاهدان بهسمت تبریز حرکت و شورش را سرکوب کنند. با توجه به حمایت روسها از شورشیها، قشون مجاهدان هم به اسلحه نیاز داشت. طبق قرارداد متارکهٔ جنگ که روسها بعد از استعفای محمدعلیشاه با حکومت مشروطه امضا کرده بودند، قورخانهٔ قزاق باید در اختیار دولت قرار میگرفت. از همین رو، قرار شد وزارت جنگ از قزاقخانهٔ روس دو مسلسل بگیرد. اما خب این اردوکشی و گرفتن مسلسلها کاملاً برخلاف میل روسها بود، چون خوش نداشتند حکومت مشروطه قدرت بگیرد. یک روز عصر، یکی از صاحبمنصبان روس با کالسکهاش جلوی ساختمان نظمیه آمد و وقتی مردم از سر کنجکاوی دور کالسکه جمع شدند، با ششلولش آنها را تهدید کرد. الکساندر به دستور یپرم رفت و آن افسر روس را به درون نظمیه و اتاق یپرم دعوت کرد. افسر روس حین عبور از دالانهای نظمیه مجاهدانی دید که کار با مسلسلهای روسی را تمرین میکردند. عصبانی بود و با دیدن این صحنهها عصبانیتر هم شد. به اتاق یپرمخان که رسید، با دیدن یکی از مجاهدان که مسلح روبهروی او ایستاده بود، به روسی دشنامی داد و به مجاهد پرخاش کرد. مجاهد هم دست به اسلحه شد. اما یپرم با خونسردی به مجاهد گفت از اتاق بیرون برود و بعد افسر روس را آرام کرد و ماجرا ختمبهخیر شد. صاحبمنصب روس آرام گرفت، اما رفتارش حسابی خشم الکساندر را برانگیخت. غروب آن روز، برای اصلاح صورت به آرایشگاه رفت و آنجا خبرنگاری را دید که برای یکی از روزنامههای معروف روسی کار میکرد. معمولاً خبرنگاران برای گرفتن خبرهای نظمیه سروقت الکساندر میرفتند و خبرنگار روس هم طبق عادت سراغ اخبار آن روز را گرفت. الک که هنوز عصبانی بود بهقول خودش «بدون ملاحظه» به خبرنگار روزنامهٔ «استبدادی» روس جواب داد: «بیتربیتی صاحبمنصب شما.» و بعد ماوقع را برای خبرنگار تعریف کرد. حالا نوبت خبرنگار بود. برآشفته شد و گفت: «چرا به افسر امپراتوری روسیه توهین میکنید؟ اگر امشب بهحکم او شما را توقیف نکردند هیچچیز من درست نیست». الکساندر از این حرف چنان به خشم آمد که بیاختیار ششلول خود را بیرون کشید و فریاد زد: «اکنون تو را میکشم تا بدانی یک ایرانی هم میتواند یک روس را بکشد و از شما نمیترسد.» خوشبختانه یکی از حضار دستش را گرفت و خبرنگار روس هم فوراً از آنجا بیرون رفت یا بهقول الک، فرار کرد. خانهٔ الکساندر نزدیک قزاقخانه بود و همین باعث ترسش شد. فکر کرد که درنتیجهٔ این مجادله امنیتش به خطر افتاده است و حالا هم که آن خبرنگار را تهدید کرده، اوضاع بدتر خواهد شد. چنان مشوش شد که دلش طاقت نیاورد. کف صابونی را که به ریشهایش زده بودند پاک کرد و سراسیمه بهسراغ یپرم رفت و همهچیز را برایش تعریف کرد. در آخر هم درآمد: «اگر قزاقها به من تعرض کنند، آنها را خواهم زد.» یپرم خندید و گفت: «تو هنوز بچه هستی. قزاقها جرئت چنین جسارتی را نخواهند داشت. ولی برای اینکه خیالت راحت باشد اگر به تو تعرضی شد، بزن. من جواب خواهم گفت.» البته همانطور که یپرم گفته بود، اتفاقی نیفتاد. ولی ممکن بود الک به همین راحتی سرش را به باد دهد.
بالاخره یپرمخان با گروهی از مجاهدان تهران را به مقصد آذربایجان ترک کرد و الکساندر و تعداد اندکی از مجاهدان در تهران ماندند تا اوضاع را تحتکنترل داشته باشند. این گروهِ باقیمانده کاملاً مراقب اوضاع و احوال بودند، چون میدانستند با کوچکترین اشتباهی ممکن است حکومت مشروطه که اینهمه برای برپاییاش زحمت کشیده شده بود، به خطر بیفتد. چند روز اول اوضاع آرام بود تا اینکه عصر یک روز دوشنبه، وقتی الکساندر در جلسهٔ شورای اداری نظمیه بود، سروصدایی بلند شد و پاسبانی را آوردند که یک دستش داشت از مچ قطع میشد. خبر دادند که جلوی نانوایی خیابان علاءالدوله (فردوسی فعلی)، قزاقی بیجهت به آن پاسبان حمله کرده و با شمشیر قزاقیاش این بلا را سر او آورده است. پاسبان را پیش دکتر بردند تا زخمش را بخیه بزند، اما هنوز بخیه زدن تمام نشده بود که سه چهار پاسبان دیگر را هم آوردند که بهدست قزاقها مجروح شده بودند. بعد تلفنی خبر دادند که برای دو پاسبان دیگر هم همین اتفاق افتاده است و آنها را در قزاقخانه توقیف کردهاند. معلوم شد قضیه به همین سادگی نیست و روسها میخواهند در غیاب نیروهای اصلی مجاهدان آشوبی به راه بیندازند. الکساندر در تمام این لحظات در جلسهٔ شورا بود و ازآنجاکه روسی میدانست از طرف شورا مأمور شد به قزاقخانه برود و از فرمانده آنها توضیح بخواهد. علاوه بر آن قرار شد به فرمانده اعلام کند هر قزاقی بعد از غروب آفتاب در خیابانها دیده شود جانش با خودش است، چون پاسبانها به آنها شلیک خواهند کرد. با این پیام میخواستند به روسها نشان دهند که نظمیه با قدرت مقابل آنها ایستاده است و روسها نمیتوانند هر کاری دلشان خواست بکنند.»
حجم
۴۲۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۴۲۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
نظرات کاربران
نویسندهای که مزخرفات فرد خودفروختهای مانند فردوست را؛ که برای حفظ جان خود هرچه خوشایند حکومت بود نوشت؛ معتبر میداند، اعتبار خود و کتاب خود را زیر سوال میبرد.
کتاب تاریخی عالی بود