کتاب شجاعت مطلوب نبودن
معرفی کتاب شجاعت مطلوب نبودن
کتاب شجاعت مطلوب نبودن نوشتهٔ ایچیرو کیشیمی و فومیتاکه کوگا و ترجمهٔ آراز بارسقیان است و انتشارات میلکان آن را منتشر کرده است. این کتاب دربرگیرندهٔ تدبیری ژاپنی برای تغییر زندگی و رسیدن به شادی حقیقی است.
درباره کتاب شجاعت مطلوب نبودن
آیا دنیا، با تمام جوانبش، جای سادهای است؟ آیا شادی چیزی است که میشود انتخابش کرد؟ کتاب شجاعت مطلوب نبودن پاسخی ساده و سرراست برای این سؤالها ارائه میدهد. این کتاب با استفاده از نظریات آلفرد آدلر که در کنار فروید و یونگ یکی از سه غول روانشناسی قرن نوزدهم است، گفتوگویی روشنگر بین یک فیلسوف و مردی جوان را دنبال میکند. فیلسوف در طی پنج مکالمه به شاگرد خود کمک میکند تا درک کند چطور هرکس میتواند مسیر زندگی خود را تعیین کند، بدون اینکه در قیدوبند آسیبهای گذشته و انتظارات دیگران باشد.
شجاعت مطلوب نبودن که غنی از خرد و حکمت است، به شما کمک میکند مفاهیمی مثل بخشش خود، خودمراقبتی و هرس ذهن را فرابگیرید. شیوهٔ تفکرِ بهکاررفته در این کتاب عمیقاً رهاییبخش است و به شما این امکان را میدهد که شجاعت تغییر داشته باشید و محدودیتهایی را که ممکن است برای خودتان قائل باشید نادیده بگیرید. این کتاب، با متنی ساده و درعینحال عمیقاً تکاندهنده، قدرت درونی شما را آزاد میکند تا شادی پایدار را بیابید و همان فردی شوید که واقعاً میخواهید باشید.
فصلهای این کتاب از این قرار هستند:
شب اول: نفی تروما (آسیبدیدگی روحی)
شبِ دوم: تمام معضلات، معضلاتِ رابطهٔ فردی است
شب سوم: دستکشیدن از وظایف دیگران
شبِ چهارم: همانجایی که مرکز جهان است
شب پنجم: زندگی صادقانه در حال و همین لحظه
خواندن کتاب شجاعت مطلوب نبودن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند ارتباط بهتری با خود داشته باشند و با استفاده از حکمت گذشتگان زندگی بامعناتری را پی بگیرند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شجاعت مطلوب نبودن
«مرد جوان به قولش وفا کرد. دقیقاً یک هفته بعد به اتاق کار فیلسوف برگشت. راستش از سهچهار روز قبل از موعد احساس میکرد برای دیدن فیلسوف عجله دارد. در ذهنش به تمام گفتوگوهایشان فکر کرده بود و شکش تبدیل بهیقین شده بود. خلاصه اینکه غایتگرایی ـ یا همان هدف قائلشدن برای پدیدهای معین، بدون در نظر گرفتن علت آن، سفسطهای بیش نیست و اینکه بگوییم تروما وجود ندارد امری محال است. مردم بهسادگی نمیتوانند گذشته را فراموش کنند، همچنین از آن رها شوند.
امروز مرد جوان تصمیم گرفته بود نظریههای این فیلسوف خارج از عرف را حسابی در هم بریزد و یک بار برای همیشه تکلیفشان را روشن کند.
چرا از خودت خوشت نمیآید
جوان: خب بعد از سری آخر خودم را آرام کردم، تمرکز کردم و به وضعیت پیشآمده فکر کردم. همچنان باید بگویم نمیتوانم با نظریههایت موافق باشم.
فیلسوف: جدی؟ کجای حرفهایم سؤالبرانگیز بود؟
جوان: خب مثلاً دفعهٔ پیش قبول کردم از خودم خوشم نمیآید. مهم نیست چه کار کنم، نتیجهاش چیزی نیست جز به نتیجه نرسیدن و دلیلی برای اینکه خودم را دوست داشته باشم ندارم. ولی همچنان میخواهم از خودم خوشم بیاید. تو همهچیز را در راستای هدفداشتن توضیح میدهی ولی اینجا چه نوع هدفی میتوانستم داشته باشم؟ مگر در این از خود خوشنیامدن چه نفعی وجود دارد؟ کوچکترین تصوری از این ندارم که در این شرایط باید به چه برسم.
فیلسوف: متوجهم. فکر میکنی هیچ نقطهٔ قوتی نداری و چیزی جز کاستی در خودت نمیبینی. واقعیت هرچه میخواهد باشد مهم نیست، چون تو اینطوری فکر میکنی. یعنی اعتمادبهنفست بهشدت کم است. خب، مسئله این است که بدانیم چرا اینقدر خودت را پست میدانی و چرا اینقدر احساس میکنی اعتمادبهنفست کم است.
جوان: چون این واقعیت است: هیچ نقطهٔ قوتی ندارم.
فیلسوف: اشتباه میکنی. تو فقط متوجه کاستیهایت هستی چون به این نتیجه رسیدهای که قرار نیست از خودت خوشت بیاید. برای اینکه از خودت خوشت نیاید، نقاط قوتت را نمیبینی و فقط بر کاستیهایت تمرکز میکنی. اولازهمه این مسئله را درک کن.
جوان: به این نتیجه رسیدهام که از خودم خوشم نیاید؟
فیلسوف: بله. برای تو خوشنیامدن از خودت فضیلت است.
جوان: چرا؟ دلیلش چیست؟
فیلسوف: احتمالاً این چیزی است که خودت باید به آن فکر کنی. فکر میکنی چه کاستیهایی داری؟
جوان: مطمئنم متوجهش شدهای. قبل از هر چیز شخصیتم. اعتمادبهنفس ندارم و همیشه درمورد همهچیز بدبینم. فکر هم میکنم خیلی کمرو هستم، چون همیشه نگرانم که دیگران در من چه میبینند و بنابراین در بیاعتمادی مداوم به دیگران زندگی میکنم. هرگز نمیتوانم رفتاری طبیعی داشته باشم؛ همیشه در رفتار و گفتارم چیزی نمایشی وجود دارد. فقط هم به خصوصیت فردیام ختم نمیشود ـ در چهره و هیکلم هم چیزی وجود ندارد که از آن خوشم بیاید.
فیلسوف: وقتی داری کاستیهایت را اینطوری کنار هم ردیف میکنی، در چه حسوحالی قرار میگیری؟
جوان: آخ که حس بدی است! حالوهوایی ناخوشایند است دیگر. مطمئن هستم هیچکس دلش نمیخواهد با آدم داغانی مثل من کاری داشته باشد. اگر در اطرافم آدمی بود که به اندازهٔ من داغان بود، من هم از او فاصله میگرفتم.
فیلسوف: متوجهم. معلوم میشود.
جوان: منظورت چیست؟
فیلسوف: اگر بخواهم از خودت مثال بیاورم، شاید فهمش سخت باشد. پس از مثالی دیگر استفاده میکنم. من از این اتاق کار برای جلسههای مشاورهٔ ساده استفاده میکنم. صحبت خیلی سال پیش است؛ یک دانشجوی خانم آمد پیشم. همینجایی نشست که تو نشستهای؛ روی همین صندلی. خب، او نگران ترسش از سرخشدن بود. میگفت هر وقت در میان مردم میرود، صورتش سرخ میشود و هر کاری میکرد تا اینطوری نباشد. از او پرسیدم: «خب اگر بتوانی درمانش کنی، بعدش میخواهی چه کنی؟» گفت به مردی علاقهمند شده. در خفا به او علاقهمند شده ولی آماده نیست تا این قضیه را برایش فاش کند. وقتی ترسش از سرخشدن درمان شود، میتواند به علاقهاش به مرد اعتراف کند.
جوان: هاها! این یکی از عادیترین چیزهایی است که دانشجوهای دختر بهخاطرش به مشاور مراجعه میکنند. برای اینکه بتوانند احساسشان را برای یک مرد فاش کنند، باید معضل سرخوسفیدشدنشان را حل کنند.
فیلسوف: ولی آیا کل قضیه همین بود؟ من نظر متفاوتی دارم. چرا او دچار این ترس از شرمندگی شده بود؟ چرا بهتر هم نمیشد؟ چون نیاز به این نشانهٔ بیماری داشت، نشانهٔ شرمندهشدن.»
حجم
۱۸۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۸۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
نظرات کاربران
کتابِ عجیبی بود. در عین حال که تفکرات رایجِ شما رو به چالش میکشه؛ با حرفهای عجیب و غریب فیلسوف، احساسِ آشنایی میکنید. . موضوع کتاب آشنایی با نظریاتِ آدلرِ روانشناس هست؛ کسی که همعصر فروید بوده اما کمتر شناخته شده. آدلر معتقده ریشه
کتاب جالبیه نظرات آدلر غائت گرایی رو به خوبی توضیح میده برای من خیلی کاربردی و مفید بود
فوق العاده تر از اون چیزی که انتظارشو داشتم بود