کتاب پترزبورگ
معرفی کتاب پترزبورگ
کتاب پترزبورگ نوشتهٔ آندری بیه لی و ترجمهٔ افتخار نبوینژاد است و نشر ثالث آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب پترزبورگ
دو جوان فرانسوی پس از پیمودن راهی دشوار و تبحر یافتن در زبان روسی، شیفتهٔ اصالت، قدرت الهامبخش و سحرآمیز اثری میشوند که یکی از برجستهترین آثار عصری به شمار میرود که امروزه «عصر نقرهای ادبیات روس» مینامندش. این اثر پترزبورگ آندری بیهلی نام دارد.
این شاهکار که پیشتر به زبانهای انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی ترجمه شده بود ژرژ نیوا و ژاک کاتو را بر آن داشت تا برای شناساندن آن به مخاطبان فرانسهزبان به برگردان فرانسوی آن مبادرت ورزند.
آندری بیهلی مغزی است که در آن جنون و نبوغ بیوقفه در کنار هم قرار میگیرند و ترکیبی پر و پیمان به وجود میآورند.
دومین رمانی که بیهلی نوشت، پترزبورگ نام داشت: تصویری از روسیهٔ «آسیایی» منکوبکننده و تبدیل آن به یک کشور اروپایی که در ستمگری دستکمی از اولی ندارد. در اینجا مخفیگاه زیرزمینی مملو از اسرار است و افراد شریری به کار گرفته شدهاند. و یک پدر و پسر: پدر سناتور است و پسر کانت میخواند و روزی از سر بیاحتیاطی با حزب انقلابی قول و قراری گذاشته است. در قوطی ساردین بمبی برای کشتن پدر به دست پسر در نظر گرفته شده. روزی دستور قتل از طرف حزب به پسر ابلاغ میشود؛ اما او که بههیچوجه حاضر به انجام چنین عملی نیست، بمب ساعتی را دستکاری میکند. بمب منفجر میشود؛ اما پدر به قتل نمیرسد. قصه چنین است اما فقط یکی از مضامین محسوب میشود. رخداد انقلابی؛ به این رخداد جوش و خروش عوامل تحریککننده، تروریستها و پلیسها نیز افزوده میشود. سناتور به کمک سیل بخشنامهها از یک نقطهٔ بسیار حسابشده که دفتر کارش است و بر مردم بیگانه حکومت میکند: حماقت او دستکمی از حماقت انقلابیون ندارد. اما این حماقت شامل تمام اهالی شهر نیز میشود. شهری که الگویی هندسی، سهگوش، متوازیالاضلاع، مکعب و ذوزنقه داشته و انبوهی انسان کاملاً ماشینی را که طوطیوار جملههایی ادا میکنند در خود جای داده، پترزبورگ قهرمان واقعی رمان است، شهر شبحگونهای که هنوز هم سوارکار مفرغیاش، سوار بر اسبی بلند شده روی دو پا که از دل مههای فنلاند سربلند میکند در آن حضور دارد. این سوارکار، پتر، نخستین انقلابی است.
در نظم اسطورهای سنپترزبورگ، بیهلی جایگزین پوشکین، گوگول و داستایفسکی میشود. در این رمان همهچیز، از اشیا گرفته تا انسانها و رنگها حکم نماد دارند. جملگی ایده، خاطره و کلافگیهای چند نویسنده را به نمایش میگذارد. سناتور یک دادستان عالی، جدی و خشک سنسینود پوبیدونوتف را به تصویر میکشد که روابطش با پسرش چون روابطی است که بیهلی با پدر ریاضیدان خود دارد.
خواندن کتاب پترزبورگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شاهکارهای ادبیات روسیه پیشنهاد میکنیم.
درباره آندری بیه لی
آندری بیهلی نویسندهٔ تازهکشفشدهٔ روسیه، جدا از اینکه بسیار با استعداد بود، در زمینههای بیشمار دیگری نیز تبحر داشت: ریاضیات، ناتورالیسم، فلسفههای گوناگون، چیرهدستی در نظم و نثر، موسیقی و طراحی. خود او شخصاً اسامی نوابغ بزرگی را که از آنان متأثر شده است به ترتیب زمانی چنین برمیشمرد: کودکی را با گوته، هاینه، شوپن و بتهوون آغاز میکند، سپس به گوگول و دیکنز میپردازد، در شانزدهسالگی یعنی در ۱۸۹۶ به خواندن آثار شوپنهاور و در ۱۸۹۷ به داستایفسکی و ایبسن روی میآورد؛ پس از آن نیچه، ولادیمیر سولوویف فیلسوف روسی، واگنر و کانت ذهنش را درگیر میکنند. او خیلی زود به خواندن وداها، ادبیات مدرن فرانسه، ِفِت، پیشگام سمبولیسم روس که شعرش موسیقی است و آثار بالمون، نویددهندهٔ این سمبولیسم پرداخت و نیز آثار ووندت و هوفدینگ، روانشناسان آلمانی را مطالعه کرد.
نتیجهٔ تمام این مطالعات شکلگیری اثری به نام سمفونی شمال در بیستسالگی است که قصد دارد حماسهای جهانی باشد اما قصهای رمانتیک بیش نیست که در آن ملکهٔ نیلگون و ارغوانیپوش سپیدهدم، پیروز بر ظلمات، جاودانگی در جدال با زمان را نمادین میکند و این قصه به صورت نثری آهنگین که از رمانسها و ترجیعبندهای گِرگ و بنمایههای منظوم ملهم شده، به رشتهٔ تحریر درآمده است.
بوریس نیکلایویچ بوگایف، ملقب به بیهلی فرزند یک ریاضیدان، فیلسوف و استادی سرشناس در دانشگاه مسکو بود. بیهلی به معنای «سفید» لقبی است ملهم از نمایشنامهای منظوم به قلم سولوویف به نام گُلهای استکانی سفید.
نام بیهلی بین سالهای ۱۹۰۳ تا ۱۹۱۲ در تمام جوامع، جراید، سالنامهها، نشریههای ادبی، هنری، فلسفی و آوانگارد جای میگیرد. بیهلی، به اینکه فقط سمبولیست شعر باشد رضایت نمیدهد. او در خورشیدی در آسمان نیلگون و چهار سمفونیاش، که هر یک از سه مفهوم موسیقایی، طنز، ایدئولوژیک و سمبولیک برخوردارند تئوری سمبولیسم را بارور کرده و تا آخرین محدودههای آن پیش میبرد.
ارائهٔ فهرستی از مقالهها و نوشتههای او چندان ضرورتی ندارد؛ چهلوشش مجلد و بیش از سیصد مقاله، حکایت، طرح، آثار بر جای مانده از او هنگام مرگش در ۱۹۳۴ است، که به آنها نمایشنامههای منظوم جمعآورینشده را نیز باید افزود، همچنین پژوهشهایی که در باب فرم شاعرانه، ریتم، نظمنویسی انجام داده بود، مطالعهٔ آثار نئوکانتها و بررسی دکترینهای حکمت الهی که بیش از پیش متأثر از آنها میشود. در آن زمان حکمت الهی بر فلاسفه و نیز عالمان الهیات تأثیرگذار بود.
با وجود این، به دنبال رخدادهای انقلابی سال ۱۹۰۵ در خلال جنگ دشوار روسیه با ژاپن وضعیت دگرگون میشود. فلاسفه و شعرا به ناگهان واقعگرا میشوند. یک روز بلوک پرچم سرخ را حمل میکند، و بیهلی با مشاهدهٔ واقعیتهای تلخی که یک مرتبه در روستاها و حومههای شهر چهره نشان میدهند به وحشت میافتد.
بیهلیِ صادق در جهش نوین خود، و اینک زیباپرست، ابزارش را در «رنجهای پرولتاریا» و نمایش آشوبها جستوجو میکند. روشنفکر حساس از امیال مغشوش و خشونتهای بنیادینی که تا اعماق وجود ملتش رخنه کرده، سرمست میشود.
نخستین رمان بیهلی کبوتر نقرهای نام دارد. این اثر در ۱۹۰۹ به صورت پاورقی در مجلهای منتشر میشود. او در این کتاب پر طول و تفصیل، درخشان و گنگ به همهچیز پرداخته است. سازههای خودزیستنامهای، هجو، وقایع اجتماعی، کنجکاوی در بارهٔ نیروهای «ابتدایی» زیانبخش و مرگبار در دورافتادهترین روستاهای روسیه. و توصیف برجستهای از آیینهای توأم با رقص، ورد، نمازهای توهینآمیز به مقدسات و صحنههای وجد عارفانه. بیهلی با پرداختن به جزئیات کوچکترین پیچیدگی را فراموش نمیکند و از نظر دور نمیدارد. ب
بیهلی پابهپای نیچه یا گوته به بحث در خصوص مسائل میپرداخت و با چنان شور و حرارتی از افلاطون یاد میکرد که گویی خالق فدون در کنارش روی سکو نشسته است.
کبوتر نقرهای روسیهٔ معاصر را در سه بخش به تصویر میکشد.
بیهلی زمانی که پترزبورگ را مینوشت بیش از سیودو سال نداشت. او برای خلق این اثر باید شورمندیهای بسیار و جنونهایی را پشت سر میگذاشت. نخستین جنون در ۱۹۱۲، به وقت عزیمتش به خارج با آسیه تورگنیف رخ نمود. در این دوره از وجد و خلسه بود که بیهلی تصور میکرد مسیح و منشأ نور در او حلول کرده است. اما چندی نگذشت که به سبب فراخوانده شدن به روسیه جهت خدمت نظام وظیفه دچار نوعی افسردگی شد که به شیدایی حقیقی و آزاردهندهای منجر شد. این دوره کوتاه بود.
دومین باری که دستخوش «جنون» میشود، زمان انقلاب است. بیهلی که وقوع آن را پیشاپیش احساس کرده، با شور و حرارت به استقبالش میرود. او در این انقلاب نهتنها یک رخداد خفتبار سیاسی را میدید، بلکه عصری نوین، ظهور دوبارهٔ مسیح، شکوفایی دنیا و دگرگونی کیهانی را نیز مشاهده میکرد. افزون بر این با پدیدههای دیگری نیز آشنا شد: با یک حزب سیاسی، سوسیالیست انقلابیون چپ؛ یک جنبش ادبی، اسکیتیسم، به خصوص با بهترین شاعران عصر از جمله سرگئی یسنین و بلوک. اگر جنونی در کار بود این جنون با نفرت به همه چیز از جمله نظام بورژوازی و ماتریالیسم مارکسیستی، یکسان تقسیم شده بود. بیهلی ناگهان ذوق و قریحهٔ شاعرانهاش را بازمییابد و همانگونه که بلوک حواریون را نوشته بود، رستاخیز مسیح را مینویسد.
انقلاب اما به سرعت جنبههای بسیار مادیتری به خود گرفت. بلوک از غصه درگذشت، یسنین خودکشی کرد؛ و بیهلی دیوانهترینِ آنها، رنج کشید اما زنده ماند. او بدون آنکه ارتباطش را با مسکو قطع کند برلین را برای زندگی انتخاب کرد.
دیری نپایید که نویسنده قدم به عرصهٔ دیگری از ادبیات گذاشت: خودزندگینامهنویسی. او از آغاز سال ۱۹۱۵ خلق حماسهٔ عظیمی با نام زندگی من را طرحریزی کرده بود که خاطرات یک خل و دیوانه که در شبهای بیخوابی در دورناخ نوشته شده بود دیباچهٔ آن را در بر میگرفت. این حماسه هرگز تحقق نیافت، اما نگارش زندگیاش، تکهتکه و به دو شکل ادامه یافت. رمان کوتیک لتایف (لتایف یادآور بوگایف است و «کوتیک»، به معنای «بچه گربه» نامی که خانواده به بوگایف کوچولو داده بود) و خاطرات از زبان اول شخص روایت میشود. کوتیف لتایف پژوهشی عمیق از بیداری یک نوزاد، سپس پسر جوان آگاه و تعبیر روابط او با مادر و پدر ریاضیدانش است. بیهلی تحت عنوان خاطراتی در باب آ. بلوک زندگیاش را نقل میکند و مسلماً آنجاست که مسائل بیشماری در بارهٔ دوستیاش با بلوک و بحرانی که آنها را از هم جدا کرد.
واپسین سالهای عمر بیهلی غمانگیزند. او مذبوحانه میکوشد با نظامی که با خمیرهاش در تناقض محض است، خود را وفق دهد اما موفق نمیشود. برجستهترین آثارش این بار نیز خاطراتاند: سه اثر با عناوینی چون حد فاصل دو قرن، آغاز یک قرن، بین دو انقلاب. دستاورد این آثار کمتر خودجوش، اما گزندهتر و تلختر از خاطراتی پیرامون بلوک، سرمایه ارزشمندی برای تاریخ سمبولیسم روس است: آنها نیز سرشار از صحنهها، تصاویری خیرهکننده و پر سروصدای ذهنند.
بیهلی جز در گذشته زندگی نمیکرد. کتاب بسیار چیرهدستانهاش، گوگول نویسندهٔ استاد، پژوهشی تمام و کمال اصیل و بسیار عمیق که به سبب شیوههای نگارش نویسنده قویترین تأثیر را بر سبک او اعمال کرد، چیزی نبود جز اثری که ابزارش مدتها پیش جمعآوری شده بود. هنگام انتشار این اثر در ۱۹۳۴، از مرگ آندری بیهلی در پنجاهوچهارسالگی زمان چندانی نمیگذشت.
او با بیان احساساتش از رهگذر ادبیات، عمر خود را بههیچوجه تباه نکرد. میراثی که بر جای گذاشت حتی بدون در نظر گرفتن آثار چاپنشدهاش میراث هنگفتی بود. این نویسندهٔ عصبی، سریع مینوشت. دیدگاه وسیعی داشت: «حماسهها»، تریلوژیهایی که به پایان نرساند (سومین رمانش مسکو، در ۱۹۲۶ یک شکست ادبی محسوب میشود). هر کاری را که منتشر کرده بود بیوقفه بازخوانی و بازنگری میکرد. نحوهٔ نگارش و مجموعه اشعار خاکستر به دقت مورد بازبینی قرار گرفت؛ پترزبورگ تصحیح و بخشی از آن بریده شد؛ تصویر ارائه شده از بلوک در ۱۹۳۳ با تصویر او در سال ۱۹۲۲ تفاوت پیدا کرد. انگشتشمارند نویسندگان نامآور بزرگی که بهاندازه آندری بیهلی از خصیصهٔ واقعگرایی بهرهمند باشند. شخصیت او در تمام آثاری که نوشته متجلی میشود.
بخشی از کتاب پترزبورگ
«آپولون آپولونویچ آبلئوخوف برخاسته از دودمان بلندمرتبهای بود: جد او آدم بود. اما اینکه چیزی نیست: آنچه از همه مهمتر است اینکه یکی از نیاکان این دودمان سام بود: جد سامیها، هیتیها و سرخپوستان.
در اینجا ما به نزدیکترین اجداد آبلئوخوف که در عصری نهچندان دور از عصر ما میزیستند خواهیم پرداخت.
این اجداد در قبیلهٔ قرقیزهای کائیساک میزیستند، یکی از آنان به نام میرزا آبلای در زمان فرمانروایی امپراتریس آن به خدمت دولت روسیه درآمد و چهرهٔ سرشناسی شد: او جد سناتور ما بود که به هنگام غسل تعمید آندره نام گرفت و ملقب به «اوخوف» شد.
آبلئوخوف نامی است که بعدتر مختصر جایگزین آبلایاوخوف گردید.
و این جد بزرگ این دودمان را به وجود آورده بود.
پیشخدمتی با موهای جوگندمی و لباسی با سرآستینهای طلایی سرگرم گردگیری میز کار با یک پر بود.
آشپز که کلاهی بر سر داشت از لای در نیمهباز نگاهی انداخت.
«میبینی، او خودش به تنهایی از جا بلند شده...»
«آقا ادوکلن میزنند بعد برای صرف قهوه تشریف خواهند آورد...»
«پستچی امروز گفت انگار نامهای با یک تمبر اشپانیایی برای ارباب از اشپانیا آمده.»
«من باید توجه شما را به نکتهای جلب کنم؛ بهتر است در مورد این نامهها کمتر فضولی کنید...»
ناگاه کلهٔ آشپز از نظر ناپدید شد.
آپولون آپولونویچ آبلئوخوف در دفتر کارش حضور یافت.
مدادی که روی میز بود نظر آپولون آپولونویچ را جلب کرد. آپولون آپولونویچ قصد داشت نوک مداد را آنگونه که شکل آن ایجاب میکرد تیز کند. او به سرعت به میز نزدیک شد و کاغذنگهدار را قاپ زد... سپس مدتی طولانی با حالوهوایی متفکرانه به انگولک کردن آن پرداخت.
حواسپرتی او ناشی از فکر عمیقی بود که ذلهاش کرده بود. و بلافاصله، در آن لحظه نابجا، به صورت چشماندازی ناپایدار در ذهنش جای گرفت.
آپولون آپولونویچ فوراً آن چشمانداز تجلییافته در ذهنش را به خاطر سپرد؛ آنگاه به خود گفت: «حالا دیگر وقت آن رسیده به اداره بروم.» و برای صرف قهوه به سالن غذاخوری رفت. او قبل از همه با سماجت تمام به استنطاق از خدمتکار پیر مخصوص خود پرداخت:
«نیکولا آپولونویچ بیدار شده؟»
«خدمت آقا عرض کنم که نه! آقا هنوز در تختخواب هستند...»
«آپولون آپولونویچ، ناخرسند از این پاسخ نوک بینیاش را خاراند.»
«اوه، اوه.. بگویید ببینم؛ پس نیکولا آپولونویچ چه موقع، چه جوری بگویم...»
و بلافاصله بیآنکه منتظر پاسخ بماند به ساعت دیواری نظری افکند و به سمت فنجان قهوهاش رفت.
ساعت دقیقاً نُهونیم صبح بود. سناتور هر روز صبح جویای ساعت بیدار شدن نیکولا آپولونویچ میشد و هر روز صبح با شنیدن پاسخ چهرهاش درهم فرومیرفت.
نیکولا آپولونویچ پسر سناتور بود.»
حجم
۵۱۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۴۹ صفحه
حجم
۵۱۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۴۹ صفحه
نظرات کاربران
به بینهایت اضافه شود