کتاب جادوگر (چهره) و دو فیلمنامه دیگر
معرفی کتاب جادوگر (چهره) و دو فیلمنامه دیگر
کتاب جادوگر (چهره) و دو فیلمنامه دیگر نوشتهٔ اینگمار برگمان و ترجمهٔ غلامرضا صراف است و انتشارات مروارید آن را منتشر کرده است. این کتاب سه فیلمنامه از برگمان با نامهای جادوگر، مُهر هفتم و توتفرنگیهای وحشی را دربر میگیرد. چند مقاله دربارهٔ فیلمهای برگمان و یک گفتوگو با او نیز در انتهای کتاب آمده است.
درباره کتاب جادوگر (چهره) و دو فیلمنامه دیگر
ارنْسْت اینْگْمار برگمان کارگردان، فیلمنامهنویس، و تهیهکنندهٔ معاصر سوئدی بود که علاوه بر سینما در تئاتر، تلویزیون و رادیو نیز فعالیت میکرد. او از برجستهترین فیلمسازان تاریخ سینما بهشمار میرود.
سه فیلم شاخص و تاثیرگذار برگمان با نامهای جادوگر، مُهر هفتم و توتفرنگیهای وحشی از محبوبترین فیلمهای هر سینمادوستی در دنیا به حساب میآیند.
چهره فیلمی سوئدی در ژانر جنایی و درام محصول سال ۱۹۵۸ است. داستان فیلم از این قرار است: در قرن نوزدهم، شعبدهبازی بهنام «آلبرت امانوئل فوگلر» (فون سیدو) با گروهی سیار وارد شهر کوچکی در سوئد میشود که مردمش اعتقادی به جادو ندارند. گروه با راهنمائی «فوگلر» شروع به بازی با ذهنیت میزبانانشان میکنند و زندگی آرام و آسوده آنان را برهم میزنند.
توتفرنگیهای وحشی فیلمی سوئدی در ژانر درام و عاشقانه محصول سال ۱۹۵۷ است. این فیلم در مورد پیرمردی است که گذشته خود را به یاد میآورد. توت فرنگیهای وحشی برندهٔ جایزهٔ خرس طلایی جشنواره فیلم برلین در سال ۱۹۵۸ و جایزهٔ گلدن گلوب برای بهترین فیلم خارجی در سال ۱۹۶۰ شد. این فیلم همچنین نامزد جایزهٔ اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی شده بود. توتفرنگیهای وحشی از اولین نمونههای برجسته استفاده از جریان سیال ذهن در سینماست.
داستان فیلم بدین قرار است: پروفسور بورگ، همراه عروسش، ماریانه که در زندگی زناشویی با همسرش، بیورنستراند، مشکل دارد، برای دریافت دکترای افتخار، در پنجاهمین سالگرد فارغالتحصیلیاش از دانشگاه به لوند میرود. در راه، ابتدا سه جوان، سارا به همراه دو پسر و سپس زوجی را که با یکدیگر مشاجره دارند سوار میکنند. در طول سفر بورگ دچار کابوس میشود و خاطرات خوش و ناخوش گذشته جلوی روی او جان میگیرند. پس از مراسم در لوند، بهنظر میرسد سارا و دوستانش واقعاً بورگ را دوست دارند.
مُهر هفتم فیلمی سوئدی در ژانر فانتزی تاریخی محصول سال ۱۹۵۷ است. این فیلم کمک قابل ملاحظهای به تبدیل شدن برگمان به کارگردانی بینالمللی کرد. بهویژه پس از آنکه فیلم در سال ۱۹۵۷ برندهٔ جایزهٔ ویژهٔ هیئت داوران جشنواره فیلم کن شد.
فیلم در مورد یک شوالیه قرون وسطایی است که سفری را از سرزمین طاعونزده آغاز کرده و یک بازی شطرنج میان او و مظهر مرگ است که برای ستاندن جان او آمده.
خواندن کتاب جادوگر (چهره) و دو فیلمنامه دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران سینمای برگمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جادوگر (چهره) و دو فیلمنامه دیگر
«شهسوار: تو کی هستی؟
مرگ: من مرگم.
شهسوار: سروقت من اومدی؟
مرگ: خیلی وقته دارم کنارت راه میرم.
شهسوار: اینو که میدونم.
مرگ: آمادهای؟
شهسوار: تنم ترسیده، ولی خودم نه.
مرگ: خب، شرمی برش نیست.
شهسوار به پا خاسته است. میلرزد. مرگ شنلش را باز میکند تا آن را دور شانههای شهسوار بیاندازد.
شهسوار: یه لحظه صبر کن.
مرگ: این چیزیه که همه میگن. من هیچ مهلتی نمیدم.
شهسوار: شطرنج بازی میکنی، هان؟
برق جذبهای در چشمان مرگ میدرخشد.
مرگ: از کجا فهمیدی؟
شهسوار: توی نقاشیها دیدم و توی آوازها شنیدم.
مرگ: درسته، راستش من شطرنجباز قهاریام.
شهسوار: ولی بهتر از من نمیتونی بازی کنی.
شهسوار توی بستهٔ بزرگ سیاهی را که کنارش است میگردد و شطرنج کوچکی درمیآورد. آن را با احتیاط روی زمین میگذارد و شروع به چیدن مهرهها میکند.
مرگ: چرا میخوای با من شطرنج بازی کنی؟
شهسوار: دلایل خودمو دارم.
مرگ: این به نفع توئه.
شهسوار: شرط اینه که شاید من اونقدر عمر کنم که بتونم جلوی تو ایستادگی کنم. اگه من بردم، تو منو آزاد میکنی. قبول؟
شهسوار دو مشتش را رو به مرگ میگیرد و او ناگهان به شهسوار لبخند میزند. مرگ یکی از دستهای شهسوار را نشان میدهد؛ توی آن یک پیادهٔ سیاه است.
شهسوار: سیاه مال تو!
مرگ: خیلی عالیه. اینطور فکر نمیکنی؟
***
توتفرنگیهای وحشی (۱۹۵۷) نیاز انسان به عشق را با چنان عمق و ظرافتی میکاود که بهندرت در سینما دیده شده است. ایساک بوریِ پیر، باکتریشناس مشهوری است که در مسیر رفتن به دانشگاه برای گرفتن جایزه، رد جوانیاش را دنبال میکند. در ابتدا میپذیرد که «ملانقطی پیر» ی شده و رفتهرفته به خودش این اجازه را داده که «تقریباً بهطور کامل از جامعه» کنار بکشد. در این فیلم، صورت عکس کنش دراماتیک معمول برگمان وجود دارد و نه کاوشی دیوانهوار برای زندگی از مجرای عشق. در عوض، ایساک همهچیز را دربارهٔ عشق و رستگاریاش فراموش کرده است ـ اگر مجاز باشیم این اصطلاح را از الهیات وام بگیریم ـ و دقیقاً به کشف آن چیزی وابسته است که در زندگی از دست داده. او پیش از این، بهرغم موفقیت حرفهایاش، هرگز به این باور نرسیده بود که فردی شکستخورده است و درواقع کمی بیش از یک آدم مرده است.
تصاویر مرگ دور ایساک حلقه میزنند. در سکانس رؤیای آغازین، خودش را میبیند که توی تابوت کنار جسدی دراز کشیده و وقتی جسد برمیگردد، میبیند که خودش است. همسرش و تمام خواهرها و برادرهایش مردهاند؛ فقط مادر نودوششسالهاش زنده است، ولی او زیاد بهش سر نمیزند. پسرش اوالد دکتر داروساز است و مثل پدرش چنان خودش را غرق کار کرده که کمترین زمانی برای انسان بودن ندارد.
با وجود این، زنان در فیلم، همچون انگارههایی از زندگی عمل میکنند. ماریان عروس ایساک است و حالا با ایساک زندگی میکند، چون اوالد از او خواسته سقط جنین کند. او زندگی را درون خودش دارد و در طول داستان فیلم، این زندگی هم با ایساک ارتباط برقرار میکند و هم با اوالد. در پایان این سفر، ایساک متوجه این کشف حیرتانگیز میشود که از او خوشاش میآید و اوالد از داشتن بچه متنفر است. تقریباً هر دو مرد با اکراه زندگیای را میپذیرند که عشقی که ماریان تجسم آن است، به آنها میدهد.
ماریان و ایساک در طول سفر، سارا، اتواستاپزنی جوان و دو همراهش را سوار میکنند که یکیشان دانشجوی داروسازی است و دیگری دانشجو ـ کشیش. حضور دختر رشتهای از خاطرات جوانی را برای ایساک بیدار میکند، وقتی که ایساک عاشق دختر عمویش سارا بوده و قصد داشته با او ازدواج کند. هرچند در فلاشبک دیگری درمییابیم که از نظر سارا، ایساک آدمی سرد و عبوس بوده و فقط میخواسته «او را در تاریکی ببوسد» و بنابراین با آدم دیگری ازدواج کرده. اشراق حقیقی ایساک زمانی بوده که واقعاً عاشق سارا بوده، ولی نگذاشته از دست دادن او برایش ضربهای باشد. خیلی ساده در خودش و کارش فرورفته و با انجام چنین کاری دست به خودکشی روحی زده.»
حجم
۸۴۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۴۰۳ صفحه
حجم
۸۴۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۴۰۳ صفحه