کتاب شعله فروزان
معرفی کتاب شعله فروزان
کتاب شعله فروزان مجموعهای از داستانهای کوتاه نوشتهٔ نویسندگانی از ملیتها و فرهنگهای گوناگون است. این اثر با ترجمهٔ محمدعلی مهماننوازان توسط انتشارات علمی و فرهنگی در قالب مجموعه «داستانهای کوتاه جهان» منتشر شده است. این کتاب جلد هفدهم این مجموعه محسوب میشود و داستانهایی را از نویسندگان برجستهای چون یوگنی نوسوف، مونیکا علی، هارولد بروکی، سمیره عزام، زلاتا کاستریچ، نجیب محفوظ، رابرت اولن باتلر، انریکه آموریم، ماندلا لانگا و خوزه ماریا مرینو دربر میگیرد.
درباره کتاب شعله فروزان
شعله فروزان مجموعهای از ۱۰ داستان کوتاه است که تنوع جغرافیایی، زبانی و موضوعی آن نمایانگر دیدگاههای متنوع فرهنگی و اجتماعی است. هر داستان بهطور جداگانه تصویری از زندگی، باورها و دغدغههای نویسندگان خود ارائه میدهد.
دخترعمو رُزا نوشته یوگنی نوسوف، تصویری تلخ و انسانی از روابط خانوادگی و تأثیر آن بر زندگی شخصیتها است.
اجتماع مردان کچل اثر مونیکا علی، با نگاهی کنایهآمیز به رفتارهای اجتماعی و تأثیر آن بر فردیت میپردازد.
عکس نوشته هارولد بروکی، روایتی از خاطرات گذشته و تأثیر آن بر زمان حال را به تصویر میکشد.
آقای گرین اثر سمیره عزام، با ظرافت مسائل اخلاقی و انسانی را مورد بررسی قرار میدهد.
شعبدهباز ظرف را برداشت و فرار کرد نوشته زلاتا کاستریچ، داستانی طنزآمیز درباره قضاوتها و باورهای اجتماعی است.
سرزمینِ رؤیاهای نافرجام از نجیب محفوظ، روایتی فلسفی و عمیق درباره آرزوها و شکستها است.
اشکهایی برای فروش نوشته رابرت اولن باتلر، با پرداختی هنرمندانه به تأثیرات جنگ و فقدان بر انسان میپردازد.
مقامِ محبت از انریکه آموریم، داستانی درباره عشق و تأثیر آن بر سرنوشت شخصیتها است.
شام با دکتر آزاد نوشته ماندلا لانگا، روایت چالشهای فردی در مواجهه با تغییرات اجتماعی است.
شعلهٔ فروزان اثر خوزه ماریا مرینو، داستانی الهامبخش درباره قدرت امید و مقاومت در برابر سختیها است.
کتاب شعله فروزان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب مناسب علاقهمندان به داستانهای کوتاه از نویسندگان متنوع جهان است. همچنین برای کسانی که به دنبال آشنایی با فرهنگها و دیدگاههای مختلف هستند، این مجموعه فرصتی ارزشمند برای خواندن داستانهایی با مضامین انسانی و اجتماعی فراهم میکند.
بخشی از کتاب شعله فروزان
«اواسط روز بود. نازنین کارهای خانه را تمام کرده بود. بهزودی باید مشغول درست کردن غذای شب میشد، اما هنوز کمی فرصت داشت. هوا بهشدت گرم بود و خورشید بهطور عمود بر چهارچوب فلزی پنجرهها میتابید و شیشهها نور خیرهکنندهای پیدا کرده بودند. ساری۵ طلاییقرمزی از یکی از واحدهای طبقات بالای ساختمانِ رُزمید به بیرون آویزان بود. پایین آن هم یک پیشبند بچه و یک روپوش کوچک دیده میشد. تابلویی روی دیوار آجری نصب بود که روی آن با حروف بزرگ و رسمی انگلیسی و زیر آن با خطوط پُرپیچوتاب به زبان بنگالی نوشته بودند: «زباله ریختن ممنوع. پارک کردن ممنوع. توپبازی ممنوع.» دو پیرمرد که عرقچین به سر داشتند و زیرشلواریهای سفید پنجابی پوشیده بودند، بهآرامی در امتداد پیادهرو قدم میزدند، طوری که انگار دلشان نمیخواست به مقصد برسند. سگ قهوهای لاغری فینفینکنان وسط چمنها رفت و همانجا خودش را تخلیه کرد. نسیمی که بر صورت نازنین میوزید آغشته به بوی مستراح عمومی سرریزشدهٔ محله بود.
حالا شش ماهی میشد که او را به لندن فرستاده بودند. هر روز صبح قبل از آنکه چشمهایش را باز کند، با خودش میگفت: اگر قرار بود یکی از آرزوهایم برآورده شود، خوب میدانستم چه آرزویی کنم. بعد چشمهایش را باز میکرد و روی بالش کناری صورت پفکردهٔ چانو را میدید، و لبهای او که حتی موقع خواب هم با حالت خشمگینی از هم باز شده بود. میز توالت صورتی را میدید با آن آینهای که گوشههایش حالت فِرخورده داشت و کمد سیاه و غولپیکری که بیشترِ فضای اتاق را در بر گرفته بود. آیا این خیانت بود که با خودش میگفت: میدانم چه آرزویی کنم؟ آیا اینکار معادلِ داشتن همان آرزو نبود؟ اگر میدانست آن آرزو چه خواهد بود، پس قبلاً چنین آرزویی در دلش شکل گرفته بود.
بانوی خالکوبی در جواب برای نازنین دست تکان داد. بعد بازوها، شانهها، و قسمتهای قابلدسترس پشتش را خاراند، خمیازهای کشید و سیگاری روشن کرد. دستکم دوسومِ قسمتهایی از بدن او که در معرض دید بود، پوشیده از خالکوبی بود. نازنین هیچوقت از نزدیک او را ندیده بود (هیچوقت از این نزدیکتر یا دورتر نشده بود) و نمیتوانست نقشونگار خالکوبیها را تشخیص دهد. چانو میگفت بانوی خالکوبی فرشتهای دوزخی است، و نازنین از این حرف ناراحت میشد. او تصور میکرد خالکوبیها حتماً نقشونگاری از گُل هستند، یا پرنده. آنها زشت بودند و بانوی خالکوبی را بیش از آنچه باید زشت جلوه میدادند، اما مشخص بود که بانوی خالکوبی به این موضوع اهمیتی نمیداد. هربار که نازنین او را میدید، او همان قیافهٔ بیحوصله و بیاعتنا را داشت. حالتی که بیشتر از مرتاضان ژندهپوش هندی برمیآمد، همانها که نسبت به لطف و محبت غریبهها و تابش بیامان خورشید بیاعتنا هستند.»
حجم
۲۲۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۸۵ صفحه
حجم
۲۲۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۸۵ صفحه