کتاب روزهای دشوار زندگی من
معرفی کتاب روزهای دشوار زندگی من
کتاب روزهای دشوار زندگی من نوشتهٔ جیمز تربر و ترجمهٔ سمیرامیس بابایی است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب روزهای دشوار زندگی من
بسیاری از منتقدان ادبیات امریکا معتقدند که تربر یکی از طنزنویسان بزرگ جهان است. جنس داستانش امریکایی است، اما دغدغهاش جهانی. او با موضوعاتی سروکار دارد چون جنگِ ازلیابدی بینِ زن و مرد، درگیری با ماشینآلات صنعتی، و پسرانگی و جوانی در یک شهر آرام دانشگاهی؛ کلمبوسِ اوهایو.
در سنجش نبوغ تربر همان بس که تی. اس. الیوت دربارهاش میگوید «در پس نوشتههایش نقد زندگی جریان دارد… و نوشتهها و تصویرگریهایش فراتر از زمان و مکانی است که در آن روزگار میگذراند.»
کتاب روزهای دشوار زندگی من یک اتوبیوگرافی است که زندگی تربر را از هنگام کودکی تا پایان دانشگاه به تصویر میکشد، یک زندگی پر فراز و نشیب که با بدبیاریهای بسیاری همراه بوده و شاید همین بدبیاریها ذهن این مرد طناز را بر تخیلات معطوف ساخته است. او در زندگینامهاش از خانوادهٔ عجیبغریب خود میگوید از پدربزرگ زمانپریش و غرق در خیالاتش، از برادران گاه به گاه شیطانش، از پدر نهچندان خوششانس و از مادر ذاتا کمدینش.
خواندن کتاب روزهای دشوار زندگی من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ زندگینامه با چاشنی طنز پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب روزهای دشوار زندگی من
«وقتی خاطرات دوران نوجوانیام را مرور میکنم، یکی از اتفاقهایی که همیشه به ذهنم میآید شبی است که پدرم «به جای باک تهدید شد.» خودتان خواهید دید که این بهترین و منصفانهترین توصیف از اتفاقی است که رخ داد و از طرفی تکیهکلامی شد تا بتوانیم در صحبت خانوادگیمان به آن اشاره کنیم. آن موقعها در خانهای قدیمی زندگی میکردیم، پلاک ۷۷ خیابان لِگزینگتون در کلمبوسِ اوهایو. اوایل قرن نوزدهم، کلمبوس با تنها یک رأی بیشتر از لنکستر موفق شد مرکز ایالت شود. از آن به بعد بود که شهر دچار توهمی فراگیر شد که بر ذهنیت همهٔ ساکنان هم تأثیرگذار بود، اینکه کلمبوس شهری است که تقریباً هر چیزی امکان دارد در آن اتفاق بیفتد و تقریباً هر چیزی در آن اتفاق افتاده است.
آن شب پدرم در اتاق جلویی طبقهٔ دوم، کنار اتاق برادرم رُی که آن زمان شانزده سال داشت، خوابیده بود. پدر معمولاً ساعت نُه و نیم به تختش میرفت و ساعت ده و نیم از خواب میپرید تا با ترشرویی برای صدای صفحهٔ گرام ویکترولایی غرغر کند که ما پسرها عادت داشتیم صد دفعه گوشش بدهیم. آن سالها خبری نیست یا چیزی که سگ را کُشت را با صدای نَت ویلز گوش میدادیم. آنقدر این صفحه را گوش داده بودیم که شیارهای عمیقی رویش افتاده بود و گاهی سوزن روی شیاری گیر میکرد و کلمات بارها و بارها تکرار میشد. مثلِ «خوردن گوشت خوک سوخته، خوردن گوشت خوک سوخته، خوردن گوشت خوک سوخته، خوردن گوشت خوک سوخته.» معمولاً همین تکرار بود که پدر را از تخت بیرون میکشید.
اما در شب موردنظر، همهٔ ما تقریباً در یک ساعت و بدون سروصدای زیادی به تختخواب رفته بودیم. راستش رُی تمام طول روز به خاطر تب خفیفی در تختش مانده بود. تبش آنقدرها زیاد نبود که دچار هذیان شود ــ برادرم آخرین نفری در دنیاست که به هذیان بیفتد ــ با وجود این، وقتی پدر میخواست بخوابد، رُی به او هشدار داد که ممکن است دچار هذیان شود.»
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه