کتاب مسخ
معرفی کتاب مسخ
«مسخ» داستان کوتاهی از فرانتس کافکا(۱۹۲۴-۱۸۸۳)، نویسنده آلمانی است.
این کتاب همچنین نقدی از یورگِن تسینک، منتقد ادبی آلمانی در خود دارد که داستان مسخ را از جنبه پریمیتیویستی(ترجیح دادن طبیعت بر جامعه) مورد نقد و بررسی قرار داده است. کتاب مسخ با ترجمه کامل روزدار و توسط انتشارات اشاره منتشر شده است.
در بریدهای از کتاب میخوانیم:
«یک روز صبح، وقتی گرگور زامزا از خوابی آشفته بیدار شد، دید که در رختخوابش به حشرهای وحشتناک مبدل شده است. او که بر پشت سخت و زرهگونهاش خوابیده بود، وقتی سرش را کمی بلند کرد، شکم قهوهای گنبدگونه خود را دید که به قسمتهای زمختی به شکل یک کمان تقسیم میشد، و لحافش که به زحمت روی شکمش بند بود، نزدیک بود از رویش بیافتد. پاهای فراوانش در مقایسه با حجم باقی بدنش به طرزی رقتانگیز باریک و لاغر بودند و بیاختیار در برابر چشمانش پیچ و تاب میخوردند.
گرگور فکر کرد: «چه بر سرم آمده؟» این واقعه خواب و رؤیا نبود. اتاقش، که هر چند کمی کوچک، ولی اتاقی دُرست و حسابی و مناسب و درخور یک انسان بود، ساکت و آرام در میان چهار دیواری آشنا قرار داشت. روی میز مجموعهای از نمونههای پارچه پخش شده بود ـ زامزا فروشنده سیار بود ـ و بالای میزش عکسی به دیوار آویخته شده بود که اخیرا از یک مجله مصور بریده و در قاب طلایی و زیبایی کرده بود. این عکس، تصویر زنی را نشان میداد که یک کلاه خز بر سر داشت و یک شال خز برشانههایش انداخته و شق و رق نشسته بود و ساعدهای خود را تماما در دستپوشِ خز سنگینی فرو بُرده و آن را به طرف بالا گرفته و در معرض تماشای بیننده این تصویر قرار داده بود.»
حجم
۱۰۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۳۴ صفحه
حجم
۱۰۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۳۴ صفحه
نظرات کاربران
در پایان کتاب در مورد تفسیرهای نوع طرز تفکر حاکم بر کتاب و پریمیتیویسم توضیحات و نقدهایی آمده است که خب، هر چند جالب بود خیلی برای مخاطب عامی مثل من قابل درک نبود. به هر حال فارغ از بحث
چه بی خردانه عده ای تهی مغز به خودشون اجازه میدن درباره کافکا و مسخش اینطوری نظر بدن
مسخ می تونه واسه همه ما اتفاق بیوفته، غم انگیز ترین بخش به نظر من صحنه نواختن موسیقی خواهرش و بر خورد بین اونها بود.
گرگور میتوانست به جانوری مسخ شود که چهرهٔ چندشآوری نداشته و قابل تحمل باشد. اما مسخ به حشرهٔ چندشآور در عین رقیق شدن احساسات درونی میتواند به این معنا باشد که فرهنگ بدویانه و اسطورهای، ظاهری ناپذیرفتنی دارد و در
من ک خیلی خوشم اومد.جالب بود .کافکا انگار یه نوع غریبانه مینویسه
مسخ،از متفاوت ترین آثارجناب کافکاس.چه کسی میدونه در پی متن های کافکا،باوجود واژه های ساده وروان،اما با وسواس انتخاب شده، چه اوهام و اندیشه هایی وجود داره؟خواننده معمولیی مثل من،تنها درد عجیب و پوچی محض زندگی و بی عدالتی رو
ولادیمیر ناباکوف(منتقد روسی):"رسا ترین تعریفی که میتوانیم از هنر به دست دهیم این است:زیبایی به اضافه دریغ.هر جا زیبایی هست دریغ هم هست .به این دلیل ساده که زیبایی محکوم به فناست:زیبایی همیشه میمیرد. وقتی ماده بمیرد، رفتار هم
این کتاب رو به پیشنهاد دوست خوبم نسیم خانوم خوندم و باید بگم واقعا ازت ممنونم که این کتاب زیبا رو معرفی کردی چون کتاب واقعا خاصی بود و باعث میشد به خودت و زندگیت فکر کنی این کتاب
با در نظر گرفتن اینکه این اثر ممکنه عامه پسند نباشه اما به نوبه ی خودش کتاب کم نظیریه
یک ماه پیش تصمیم به خوندن مسخ گرفتم ، چون در جمعی با تعجب از من پرسیدند مسخ رو نخوندی؟؟؟ ولی متاسفانه طاقچه این کتاب رو نداشت! من از نوار کتاب صوتی رو گرفتم و گوش کردم. تبدیل یک انسان به