کتاب نظریه های هنر (جلد دوم)
معرفی کتاب نظریه های هنر (جلد دوم)
کتاب نظریه های هنر (جلد دوم) نوشتهٔ موشه باراش و ترجمهٔ محمدرضا ابوالقاسمی است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. این جلد نظریات وینکلمان تا بودلر را دربر میگیرد.
درباره کتاب نظریه های هنر (جلد دوم)
نظریهٔ هنر عرصهای است گسترده و بیحد و مرز. هر آنچه دربارهٔ هنر و آثار هنری اندیشیده و نوشته و گفته میشود ذیل نظریهٔ هنر میگنجد. مباحثی مانند روانشناسی هنر، جامعهشناسی هنر، نشانهشناسی هنر و مانند آن جملگی نظریههایی معطوف به هنرند، ولو درآمیخته با سایر شاخههای معارف بشری.
اما تکلیف آثار و آفرینش هنری در این میان چه میشود؟ اینجاست که نظریهٔ هنر را می توان بع خدمت گرفت. چه بسیارند متونی از قلم هنرمندان و نویسندگانی که، از یونان باستان تا روزگار حاضر، روالها و رویّههای کار با مواد و مصالح هنری را شرح میدهند و استفاده از ابزارها و فنون هنری را به هنرجویان و هنرمندان میآموزند. همچنین بسیارند متونی که برای مخاطبان هنر نوشته شدهاند و نه از باب مسائل فلسفی، بلکه از دیدگاه تاریخی و تفسیری آثار هنری را معرفی و معنی کردهاند.
ایندست نوشتهها را میتوان نظریهٔ هنر به معنای اخص دانست. باراش با کندوکاو در چنین متونی کوشیده است نشان دهد که هنرمندان در دورانهای گوناگون چگونه به کار خود مینگریستند و مخاطبان و منتقدان چگونه آثار هنرهای بصری را تحسین و تمجید میکردند. در روایت تاریخی باراش میبینیم که گرچه هنر همواره قدر دیده و بر صدر نشسته، هنرمند برای رسیدن به شأنی شریف و شایسته راهی دراز پیموده است.
تسلط بیبدیل باراش بر منابع و مراجع مکتوب نظریهٔ هنر در فرهنگها و سرزمینهای گوناگونْ این کتاب را به راهنمایی خواندنی برای هنرپژوهان مبدل کرده است.
در جلد دوم نظریه های هنر، باراش دربارهٔ تحولات مرتبط با نیمهٔ نخست قرن هجدهم (در حد مجال یک فصل) بحث میکند. در این فصل سه گروه از نویسندگان بررسی میشوند که مسئلهٔ هنرهای بصری را از دیدگاههای کاملاً متفاوتی نگریستهاند. گرچه نمیتوان این گروهها را یکسره از هم مجزا در نظر گرفت (چهبسا نویسندهای همزمان یا در مقاطع مختلفی از حیاتش به دو گروه فکری تعلق داشته باشد)، یقیناً میتوان ادعا کرد این گروهها هم از لحاظ پیشزمینهها و هم از حیث اهداف با یکدیگر متفاوت بودند.
نخستین گروهی که دربارهٔ آن سخن میگوید فیلسوفان است. اصطلاح "فیلسوف" در ابتدای قرن هجدهم ــ دستکم از دید محققان مدرن ــ برخلاف عصر افلاطون و ارسطو و حتی دوران حیات دکارت معنای روشنی نداشت. نهتنها در اندیشهٔ نیمهٔ نخست قرن هجدهم چهرهٔ تابناکی به چشم نمیآمد، گستره و ماهیت کارمایهٔ فیلسوفان نیز مبهم و ناروشن بود. بنابراین، پیوسته باید بپرسیم آیا فلان چهره واقعاً فیلسوف است، یا باید او را در شمار منتقدان، مورخان، یا سایر گروهها به حساب آورد. پس در فصل حاضر اصطلاح "فیلسوف" را باید با احتیاطی بیش از حد معمول به کار برد.
گروه دیگر، که هم کارمایهٔ مطالعاتی و هم چارچوب ذهنی متفاوتی داشتند، باستانپژوهان بودند. اینان در نیمهٔ نخست قرن هجدهم به شهرت رسیدند و به شاخص مهم و معروف حیات فکری آن روزگار مبدل شدند. باستانپژوهان معمولاً با پرهیز از تجرید مفرط و غالباً گریزان از هرگونه تعمیم، در مطالعه و تفسیر هنر یا نظریههای مرتبط با آن سهم مستقیمی نداشتند. اما فعالیت متنوع و میراث ماندگار آنان بر تلاشهای گوناگونِ معطوف به تأمل نظری دربارهٔ کردارهای نقاشان و مجسمهسازان تأثیری مهم و غالباً غیرمستقیم داشت. مطالعهٔ دقیق شیوهٔ نگاه باستانپژوهان به موضوعات کارشان و آنچه میکوشیدند در آنها بیابند، کمکمان میکند دریابیم که این انقلابِ ظاهراً نابهنگامِ نیمهٔ قرن هجدهم چگونه عقبهای دور از انظار داشته است.
واپسین گروه، که نقش مهم آن در این فصل بررسی میشود، خود هنرمندان است که البته اهمیت آنها کم از سایر گروهها نیست. منابع در اینباره بسیار است. برخی نقاشانی که در میانهٔ قرن هجدهم میزیستند دربارهٔ هنرشان مفصل سخن گفتند. اما تحلیل متون برجایمانده از آنان با مسائل دشوار تفسیر روبهروست.
خواندن کتاب نظریه های هنر (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دانشجویان و پژوهشگران رشته پژوهش و تاریخ هنر و علاقهمندان به این حوزه مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب نظریه های هنر (جلد دوم)
«ذهنیت مدرن، که هدفی نداشت مگر برانداختن بسیاری از مفاهیم معطوف به ذوق و هنرها که قرنها حقیقتی صُلب و سخت تلقی میشد، در اصل عمیقاً متأثر از سنتهایی موروثی بود که حتی وقتی به گذشته مینگریم دشوار میتوانیم آن را از بقایای گذشته متمایز کنیم. در انتهای قرن هفدهم و آغاز قرن هجدهم سرچشمهٔ مهم سنت تفکر غربی یعنی تفکر نوافلاطونی بار دیگر منبع الهام رویکرد نوینی به هنرها شد و به اندیشهٔ زیباشناختی جانی دوباره بخشید. مسلماً این نوع از افلاطونگرایی از آموزهٔ اصلی افلاطون و حتی اندیشههای پیروان متأخر او در اواخر دوران باستان و رنسانس بسی دور بود. در چارچوب این افلاطونگرایی فراخدامن میبینیم که در ابتدای قرن هجدهم چگونه برخی مفاهیم و رویکردهای مشخصاً مدرن شکل گرفت. بهترین نمایندهٔ افلاطونگرایی این دوران شافتسبری بود.
آنتونی اَشلی کوپر، اِرل سوم شافتسبری (۱۷۱۵ ـ ۱۶۷۱) همچون بسیاری از اذهان برجستهٔ آن روزگار اندیشمندی نظاممند نبود. مساهمت مهم او به اندیشهٔ نظری در باب هنرها نه در قالب آموزههایی مدون بلکه به شکل افکاری است که بهرغم قوّت و قدرتشان غالباً حتی تا به آخر هم دنبال نمیشوند. شافتسبری شخصاً با برخی گرایشهای عمدهٔ اندیشهٔ اروپایی در ارتباط بود. او در سنت دین طبیعی انگلیسی تعلیم دیده بود و باور خاصی به آن داشت و با متفکران اوایل عصر روشنگری خصوصاً پیر بِل در ارتباط بود و هنگام اقامت هر دو در آمستردام پیوسته یکدیگر را ملاقات میکردند. شافتسبری شهروند جمهوری فرهنگ اوایل قرن هجدهم بود، اما شهروندی نامعمول و عجیب. او هم در مقام نمایندهٔ اندیشهٔ اوایل عصر روشنگری و هم در مقام انسانی فرهیخته بر اندیشهٔ روزگارش نفوذ بسیار داشت.»
حجم
۴۸۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۴۴ صفحه
حجم
۴۸۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۴۴ صفحه