دانلود و خرید کتاب وریتی کالین هوور ترجمه زهرا رحیمی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب وریتی

کتاب وریتی

نویسنده:کالین هوور
انتشارات:نشر سنگ
امتیاز:
۴.۰از ۲۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب وریتی

کتاب وریتی نوشتهٔ کالین هوور است که در نشر سنگ منتشر شده است. این کتاب ترکیبی از دلهره و عشق است.

درباره کتاب وریتی

وریتی رمانی جذاب از ترکیب عناصر عاشقانه و رازآلود است. لوون اشلی زنی جوان و نویسنده‌ای متوسط است که از حضور در اماکن عمومی فرار می‌کند. او ترجیح می‌دهد به‌جای قرار ملاقات ایمیل بدهد. از همسرش جدا شده؛ اما همسرش هنوز مدیر برنامه‌هایش است. همسرش یک قرار ملاقات برای او تعیین می‌کند. او باید با افرادی که به نظر آدم‌های مهمی می‌آیند قرار بگذارد. لوون پیش از رسیدن به قرار ملاقات در خیابان شاهد یک تصادف هولناک است. تصادفی که منجر به خونی شدن سر تا پایش می‌شود. مردی به اسم جرمی در خیابان او را می‌بیند و به او کمک می‌کند لباسش را عوض کند. لوون کم‌کم متوجه می‌شود قرار است چندین بار دیگر این مرد را ببیند و زندگی‌شان به هم گره می‌خورد.

خواندن کتاب وریتی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب وریتی

«وقتی دیشب کوری پیام داد تا جلسهٔ امروز را اطلاع بدهد، اولین بار بود که بعد از ماه‌ها از او خبری می‌شنیدم. پشت میز کامپیوترم نشسته و خیره شده بودم به مورچه‌ای که از انگشت بزرگ پایم رد می‌شد. مورچه تنها بود. به دنبال غذا یا دوستانش، سراسیمه به چپ و راست و بالا و پایین می‌رفت. تنهایی گیجش کرده بود. شاید هم آزادی جدیدش هیجان‌زده‌اش کرده بود. دست خودم نبود، فکر کردم برای چه تنهاست؟ مورچه‌ها که همیشه گروهی حرکت می‌کنند.

همین که شرایط فعلی یک مورچه کنجکاوم کرده بودم، نشان می‌داد باید هر چه سریع‌تر از آپارتمانم خارج شوم. نگران بودم بعد از این همه مدت نگهداری از مادر و ماندن در خانه، من هم پایم را از خانه بیرون بگذارم و دست‌کم به اندازهٔ همین مورچه گیج شوم. به راست بپیچم، به چپ، داخل بروم، بیرون بیایم. دوست‌های من کجان؟ غذای من کو؟

مورچه از پنچهٔ پایم رفت پایین روی پارکت خانه. زیر دیوار که ناپدید شد، پیام کوری هم از راه رسید.

بعد از اتمام حجتی که چند ماه پیش با او کردم، امیدوار بودم بفهمد حالا که با هم به هم زده‌ایم، بهترین راه ارتباطی بین یک مدیر برنامهٔ ادبی و یک نویسنده، ایمیل است.

پیامش این بود: فردا صبح ساعت نه بیا ساختمون انتشارات پنتم دیدنم. طبقهٔ ۱۴. فکر کنم یه مشتری داریم.

در پیامش حتی حال مادرم را هم نپرسیده بود. تعجب نکردم. همین بی‌تفاوتی‌اش نسبت به همه چیز، جز خودش و کارش بود که باعث شد از هم جدا شویم. بی‌علاقگی‌اش آزارم می‌داد. حق من این نبود. چیزی به من بدهکار نیست، اما دست‌کم می‌توانست طوری رفتار کند انگار برایش مهم است.

دیشب جواب پیامش را ندادم. به جای آن گوشی‌ام را گذاشتم روی میز و زل زدم به ترکِ پای دیوار. همان که مورچه تویش گم شده بود. فکر کردم بقیهٔ مورچه‌ها را پیدا کرده یا کلاً خودش از آن‌هایی است که تنهایی را دوست دارد. شاید او هم مثل من بود و با بقیهٔ مورچه‌ها سازگار نبود. نمی‌توانم توضیح بدهم چرا از همنوعانم با چنین نفرت فلج‌کننده و عمیقی بیزارم، اما اگر مجبور بودم چیزی بگویم، می‌گفتم نتیجهٔ مستقیم این است که مادر خودم از من وحشت داشت.

وحشت می‌تواند کلمهٔ سنگینی باشد، اما بی‌شک به عنوان یک کودک اصلاً به من اعتماد نداشت. جز در محیط مدرسه، تقریباً از همه دور نگهم می‌داشت. چون از کارهایی که ممکن بود هنگام خواب‌گردی‌های متعددم بکنم، می‌ترسید. این توهم در تمام سال‌های کودکی‌ام ادامه یافت و بعد هم دیگر به چیزی که هستم تبدیل شده بودم. یک آدم گوشه‌گیر، با یکی دو تا دوست و زندگی اجتماعی محدود. به همین دلیل است که حتی از هفته‌ها قبل از فوت مادرم، این اولین‌بار است که از خانه بیرون می‌آیم.

فکر می‌کردم بعد از این‌که از آپارتمانم خارج شوم، اولین جایی که می‌روم، حتماً جایی است که دلم برایش تنگ شده. جایی مثل سنترال پارک یا کتابخانه.

اما اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم سر از چنین جایی دربیاورم. در لابی یک نشر در صف بایستم و ناامیدانه دعا کنم این پیشنهاد هر چیز که هست، کمکم کند اجاره‌ام را بدهم و مجبور نشوم آپارتمانم را تخلیه کنم. اما بفرمایید، میان من و بی‌خانمانی یا شغل جدیدی که با کمکش می‌توانم دنبال آپارتمان جدیدی بگردم، فقط یک جلسه فاصله هست.»

معرفی نویسنده
عکس کالین  هوور
کالین هوور

کالین هوور در ۱۱ دسامبر ۱۹۷۹ در سولفور اسپرینگز در تگزاس به دنیا آمد و در سالتیلو در تگزاس بزرگ شد. هوور مدت‌ها پیش از اینکه هویت خود را درک کند، عاشق نوشتن بود. او خود درباره‌ی کودکی‌اش این‌گونه می‌گوید: «به یاد دارم که در کودکی احساس می‌کردم که داستان‌هایی برای گفتن دارم.»

سمیه
۱۴۰۲/۱۲/۱۳

لعنت بهش انقدر جذاب بود که یه روزه کلش رو خوندم اشتباه فاحش بی اعتمادی به هرچی که میبینیم و میشنویم و فکر میکنیم حقیقته آخرش میزنیم رو‌پیشونیمون میگیم ای داد بیداد!

کاربر ۲۳۸۳۷۵۱
۱۴۰۱/۰۹/۲۲

فقط یک کلمه دارم بگم عالی بود

خودِ خودِ سوروس اسنیپ
۱۴۰۳/۰۶/۳۰

داستان خوب و شوکه کننده ای بود . ولی ترجمه و سانسور وحشتناک بود . همین کتاب رو با تر جمه ی دیگه خوندم که عالی بود . اون یکی کتاب اسمش حقیقت هست

lilipa
۱۴۰۳/۰۶/۲۶

نسبت به کتاب های معمایی جنایی که خونده بودم،سطح پایین تری داشت. ولی با اینحال ارزش خوندن داره.

Zahra_M
۱۴۰۳/۰۵/۲۶

نسبت به کتاب های دیگه ای که از کالین هوور خونده بودم ۳ هیج جلو بود. هم روند داستانی جذاب تری داشت و هم شخصیت های داستان از کمال کمتری برخوردار بودن که باعث میشد بهتر باهاشون ارتباط گرفت.

sety seyfi
۱۴۰۳/۰۵/۲۳

داستان راجب نویسنده‌ای هست که نوشتن ادامه یه مجموعه داستانی از نویسنده‌ی دیگه‌ای (که مشکلی براش پیش اومده) رو برعهده میگیره فارغ از اینکه قدم به چه ماجرایی گذاشته. حقایقی قراره برملا شه که همه چی رو زیرورو میکنه. من که

- بیشتر
کاربر ۲۳۷۶۴۵۰
۱۴۰۳/۰۵/۰۶

ایده داستان خوب .پردازش خطی و در گره افکنی بسیار سطحی و پیش پا افتاده است .ترجمه روان.ویرایش خوب .

Raha
۱۴۰۳/۰۴/۱۹

همین الان تمامش کردم و اونقدر ذهنمو درگیر کرده و با احساساتم بازی کرده که نمیتونم ازش بکشم بیرون😭 دو سه تا دیگه از کتابای کالین هوور رو خوندم اما هیچکدوم اندازه این کتاب خوب نبود، واقعا بینظیر بود و کشش

- بیشتر
☾Natsuki✶
۱۴۰۳/۰۱/۰۱

واقعاً زیبا و هیجان انگیز بود خیلی لذت بردم

fariba_marjan😍
۱۴۰۲/۰۶/۰۵

کتاب خوب جذب کننده ای بود، اما قسمتهاییش ترسناک بود. من‌نسخه چاپی و انگلیسی این کتاب و خوندم. پس از خوندن کتاب انداختمش تو سطل آشغال!! حس عجیبی داشتم و خونه تنها بودم.. از کتاب میترسیدم .. 😂😂😂 الان پشیمونم 😂😑😑

دلم می‌خواست قلبم رو از تو سینه‌م بکشم بیرون و بدمش به تو. چون می‌دونستم دیگه قلبی برات نمونده.
melika
سردی بین زن و شوهر مثل ویروس است. یک زندگی مشترک می‌تواند از هر لحاظ سالم باشد، اما به محض این‌که مرد و زن از هم سرد شدند، این سردی بخش‌های دیگر رابطه را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد.
Raha
ما بدبختی مزمن داریم. اتفاق‌های بد یکی بعد از اون یکی برامون می‌افتن.
☾Natsuki✶
ما از دو قسمت تشکیل شده‌ایم که با هم یک کل را درست می‌کنند: روح‌مان که شامل ذهن و هوش و همهٔ قسمت‌های نهفته‌ی‌مان می‌شود و جسم‌مان؛ دستگاهی که روح‌مان برای زنده ماندن به آن نیاز دارد. اگر با این دستگاه بد تا کنید، نابود می‌شوید. اگر تصور می‌کنید روح‌تان می‌تواند بیش‌تر از جسم‌تان زندگی کند، مدت کمی بعد از این‌که فهمیدید اشتباه کرده‌اید، می‌میرید.
sety seyfi
جسم‌مان؛ دستگاهی که روح‌مان برای زنده ماندن به آن نیاز دارد. اگر با این دستگاه بد تا کنید، نابود می‌شوید. اگر تصور می‌کنید روح‌تان می‌تواند بیش‌تر از جسم‌تان زندگی کند، مدت کمی بعد از این‌که فهمیدید اشتباه کرده‌اید، می‌میرید.
faem
«تا این‌که چیزی پیدا کرد که برایش از من باارزش‌تر بود.»
faem
خیره نگاهم کرد. می‌توانستم قسم بخورم از همین حالا داشت به زندگی‌ای که می‌توانست با من داشته باشد، می‌اندیشید. آدم بدون تصور آینده، نمی‌تواند آن‌طور با تمام هستی‌اش به کسی نگاه کند. چشم‌هایش را بست. در آن لحظه چیز زیادی در مورد هم نمی‌دانستیم، اما این‌طوری تقریباً بهتر بود. تجربهٔ چنین لحظه‌ای با یک غریبه مثل این بود که بگویی: «نمی‌شناسمت، اما اگر می‌شناختم حتماً دوستت داشتم.»
faem
دست خودم نبود، فکر کردم برای چه تنهاست؟ مورچه‌ها که همیشه گروهی حرکت می‌کنند. همین که شرایط فعلی یک مورچه کنجکاوم کرده بودم، نشان می‌داد باید هر چه سریع‌تر از آپارتمانم خارج شوم.
faem
چیزی که در اولین نگاه حس می‌کنید، عشق نیست. مگر این‌که آن‌قدر با آن طرف بمانید که به عشق در نگاه اول تبدیلش کنید.
Raha
وقتی آدم کسی را پیدا می‌کند که همهٔ چیزهای بد زندگی‌اش با آمدن او ناپدید می‌شوند، سخت است از آن آدم تغذیه نکند.
☾Natsuki✶

حجم

۲۲۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۲۲۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان