کتاب مارکس
معرفی کتاب مارکس
کتاب مارکس نوشتهٔ تری ایگلتون و ترجمهٔ اکبر معصوم بیگی است و انتشارات آگه آن را منتشر کرده است. کتاب کمحجم مارکس نوشتهٔ تری ایگلتون سیزدهمین کتاب از مجموعهٔ بیستوچهار جلدی «فیلسوفان بزرگِ» انتشارات راتلج است که با ویراستاری رِی مونک و فردریک رافائل انتشار یافته است. هر یک از کتابهای این مجموعه، که در اصل نزدیک به ۶۰ صفحه است، عنوان خاصی دارد و عمدتاً به یکی از بنیادیترین جنبههای کارِ فیلسوف مورد بحث میپردازد: برای نمونه، عنوان کتاب هگل دربارهٔ فلسفه و دین، عنوان کتاب هایدگر تاریخ و حقیقت در هستی و زمان و عنوان کتاب حاضر مارکس و آزادی است.
درباره کتاب مارکس
ایگلتون در کتاب مارکس بر آن است که از نظر مارکس ما هنگامی آزاد میشویم که بدون انگیزهٔ ضرورت جسمانی تولید کنیم؛ و همین سرشت است که در نظر مارکس گوهر همگی ما را تشکیل میدهد. ایگلتون، با ذکر این نکته که مارکس بیشتر دغدغهٔ تفاوت دارد تا برابری، توضیح میدهد که از دید مارکس آزادی مستلزم خلاصی از کار تجاری است، آزادی همانا «نوعی افزونی آفریننده بر آن چیزی است که به لحاظ مادی ضروری است». ایگلتون شرحی کلی در باب ارتباطهای میان تولید، کار و مالکیت عرضه میکند، مفهومهایی که درواقع هستهٔ اصلی اندیشهٔ مارکس را تشکیل میدهند. سپس شرحی از اوتوپیای مارکس به دست میدهد: «این اوتوپیا جایی است که در آن کارْ خودکار میشود، به نحوی که لذت از یک هلو یا خشنودی از یک کوارتتِ زهی همان اندازه جنبههایی از خودتحققبخشی ما بهشمار میآیند که ساختن سدها یا تولید سریع چوبرختی».
ایگلتون بر آن است که در سوسیالیسم مارکس، در سوسیالیسم فردایی و نه سوسیالیسم کاریکاتورواری که تاکنون به بشر عرضه شده، عرصهٔ زندگی و تولید بیشتر به عرصهٔ زیباییشناسی میماند، عرصهای که بینیاز از ضرورتها و نیازهای بیرونی است و در آن سرانجام ارزش کاربردی (مساوی با ارزش استفادهای، ارزش مصرفی) بر ارزش مبادلهای چیرگی میگیرد؛ و کار نه زحمت و اجباری بردهوار، بلکه نیازی مبرم به خودپروری و آزاد ساختنِ نیروهای آفرینندهٔ آدمی خواهد بود.
کتاب ایگلتون با همهٔ حجم کم و فشردهای که دارد یکی از بهترین و جامعترین درآمدها به سوسیالیسم مارکسی و اندیشهٔ مارکس است و تقریباً، هر چند به اختصار، به همهٔ جنبههای تفکر مارکس میپردازد، تفکری که هرگز نه از عمل جدا بوده و نه خواسته است جدا باشد.
خواندن کتاب مارکس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران رشتهٔ فلسفه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مارکس
«هگل و ارسطو بیگمان فیلسوف بودند، اما کارل مارکس به چه معنا فیلسوف است؟ مارکس مقدار زیادی چیز نوشت که دربارهٔ آن نگاه فلسفی داشت؛ اما او همچنین بی هیچ ملاحظهای به دیدهٔ تحقیر به ذهن فلسفی مینگریست، و در برنهادهٔ یازدهم پُرآوازهاش دربارهٔ فویرباخ اعلام کرد که «فیلسوفان به راههای گوناگون فقط جهان را تفسیر کردهاند؛ اما نکته بر سر دگرگونی جهان است». ممکن است کسی تروچسب جواب دهد که دشوار است بتوانیم جهانی را دگرگون کنیم که نتوانیم آن را بفهمیم، البته به شرط آنکه خود مارکس یقیناً با این سخن همداستان نباشد. مارکس قصد ندارد جای اندیشهها را به عمل کور بدهد، بلکه میخواهد نوعی فلسفهٔ عملی طراحی کند که یاری دهد تا آنچه را میکوشد دریابد دگرگون سازد. دگرگونی اجتماعی و فکری همعنان پیش میروند. مارکس مینویسد: «فلسفه نمیتواند بدون فرا گذشتن از پرولتاریا خود را متحقق سازد و پرولتاریا نمیتواند بدون تحقق فلسفه خود را متحقق کند». برنهادهٔ دوم او دربارهٔ فویرباخ چنین ادامه پیدا میکند:
این مسئله که آیا حقیقت عینی را میتوان به اندیشهٔ انسان نسبت داد، نه مسئلهای نظری، بلکه مسئلهای عملی است. انسان باید حقیقت، یعنی واقعیت و قدرت، و اینجهانی بودنِ اندیشهٔ خود را در عمل ثابت کند. بحث بر سر واقعیت یا ناواقعیتِ اندیشهٔ جدا از عمل مسئلهای صرفاً مدرسی است.
این نوعِ خاصِ نظریهٔ عملمحور گاه «شناخت رهاییبخش» شناخته میشود، و چند ویژگی متمایز دارد. نوعی شناخت موقعیت آدمی است که یک گروه یا فرد بدان نیاز دارد تا بتواند این موقعیت را دیگرگون کند؛ و بدینسان از جمله نوعی خودشناسی است. اما شناختنِ خود به شیوهای نو به معنای دیگرگون ساختن خود با همان عمل نیز هست؛ بدینگونه، اینجا ما با شکل ویژهای از شناخت سروکار داریم که در آن عملِ شناختنْ آنچه را برمیاندیشد دیگرگون میکند. من در کوشش برای شناختن خودم و وضعام هرگز نمیتوانم با خودم کاملاً اینهمان بمانم، زیرا خویشتنی که کار شناختن را انجام میدهد، و نیز خویشتنی که شناخته میشود، اکنون با آنچه پیش از این بودند تفاوت دارند. و اگر من خواسته باشم این همه را بشناسم، آنگاه همان فرایند آغاز میشود. این درست به آن میماند که کسی بخواهد از روی سایهٔ خود بپرد یا با گرفتن گیس خود خود را به هوا بلند کند. و از آنجا که چنین شناختی همچنین مردم را به دیگرگون ساختن وضع خود به شیوهای عملی سوق میدهد، خود به صورت نوعی نیروی اجتماعی یا سیاسی درمیآید، و به جای آن که «اندیشیدن»
صِرف به این موقعیت مادی یا دربارهٔ آن باشد بخشی از این موقعیتِ مادی است. این شناخت به جای آنکه نظرورزی انتزاعی باشد شناخت چونان رویدادی تاریخی است که در آن شناختنِ چیستی بهوضوح از شناختن چگونگی جداییپذیر نیست. وانگهی، کوشش برای وارهانیدنِ خودتان متضمن مسائل مربوط به ارزش میشود، حال آنکه شناخت موقعیتتان به ادراک واقعی مربوط میشود؛ بدینگونه، اینجا آن تمایز معمول که فلسفه میان امور واقع و ارزشها قائل است به طرز جالبی محو میشود. غرض این نیست که از این نوع شناخت میتوان استفادهٔ ارزشمند کرد، بلکه انگیزش شناخت در وهلهٔ نخست منوط به دریافتی از ارزش است.
پس، برنهادهٔ یازدهم دربارهٔ فویرباخ صرفاً یکجور درخواست فرهنگستیزانه برای روی برتافتن از نظرورزی انتزاعی و روآوردن به «جهان واقعی» نیست، هرچند که رگهای از این روشنفکریستیزی تند و تیز در آثار دورهٔ آغازین مارکس وجود دارد. چنین درخواستی فراموش میکند که بدون مفهومهای انتزاعی در وهلهٔ نخست هیچ جهان واقعی برای ما وجود نخواهد داشت. طنز حرکت مارکس در این است که او این درخواست را به عنوان فیلسوف مطرح میکند و نه صرفاً بلکه دقیقاً در مقام فعالی سیاسی. بدینسان، میتوان گفت که او به تبار برجستهای از «فیلسوفستیزان» میپیوندد که سلسلهای از آنها شامل کیرکهگور، نیچه، هایدگر، آدورنو، بنیامین، ویتگنشتاین، و در روزگار خودمان اندیشهورزانی چون ژاک دریدا و ریچارد رورتی میشود که نزد ایشان چیزی اساساً آشفته و کژوکوژ در موردِ کلّ کار و بار فلسفی زمانهشان وجود دارد. در نظر این کسان، خود فلسفه، و نه فلان یا بهمان موضوع آن، به صورت فعالیتی سخت شبههناک درآمده است. از اینرو، میخواهند یا از کلّ طرح به دلایلی که به لحاظ فلسفی همچنان جالب توجه باقی میماند فراگذرند، یا راهی بیابند تا آن را کاملاً براساس طرحی نو دراندازند، هدفی که در نظر بسیاری از این اندیشهوران به معنای پدیدآوردن شیوهٔ تازهای در نگارش نظری است. بسیاری از این کسان در پی خالی کردن باد ادعاهای متافیزیکی فلسفهاند، و میکوشند این ادعاها را با چیزی بهظاهر بنیادیتر غافلگیر کنند: هستی، قدرت، تفاوت، شکلهای عملی زندگی، یا در مورد خود مارکس «شرایط تاریخی». فیلسوفستیزی از این دست همانقدر با فلان مخالف صرف فلسفه تفاوت دارد که «ضدرمان» ی چون اولیس با نارمانی چون دفتر راهنمای تلفن تفاوت دارد.»
حجم
۵۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۷ صفحه
حجم
۵۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۷ صفحه
نظرات کاربران
بدک نیست و کلی و مختصر به مارکس میپردازه .