کتاب فلسفه سیاسی
معرفی کتاب فلسفه سیاسی
کتاب فلسفه سیاسی نوشتهٔ دیوید میلر و ترجمهٔ کمال پولادی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. این کتاب دربارهٔ دموکراسی، عدالت، فمینیسم، اقتدار سیاسی، نیاز انسان به فلسفهٔ سیاسی و... است.
درباره کتاب فلسفه سیاسی
دیوید میلر، پژوهندهی نامآور اندیشهٔ سیاسی، در کتاب فلسفه سیاسی تلاش کرده است تا فلسفهٔ سیاسی را به زبانی ساده و بیانی گیرا برای عموم خوانندگان مطرح کند. در فلسفهٔ سیاسی برخی مقولهها و مباحث نسبتاً انتزاعی مهم فلسفهٔ سیـاسی همچون عدالت، برابری، آزادی، دموکراسـی، اقتدار سیـاسی، تکلیف سیاسی، حقوق شهروندی و فمینیسم قابل فهمتر شده است، بدون درغلتیدن به گودال زبان فنی از نوعی که کتابهای آکادمیک امروزی را این همه بیروح کرده است.
برای پی بردن به اینکه فلسفهٔ سیاسی چیست و چرا ما به آن نیاز داریم، میتوانیم فلسفهٔ سیاسی را به مثابهٔ تحقیق در ماهیت، علل و آثار حکومت خوب و حکومت بد تعریف کنیم و سه اندیشهٔ ملحوظ در بطن این موضوع را با درخشانترین وجه بصری تصویر کنیم. اندیشهٔ نخست این است که حکومت خوب و حکومت بد عمیقا بر کیفیت زندگی انسان اثر میگذارند. پس اولین اندیشه این است: به راستی فرق میکند که حکومتی خوب داشته باشیم یا بد. ما نمیتوانیم از سیاست روی برگردانیم، به زندگی خصوصی واپس بنشینیم و چنین فکر کنیم که شیوهٔ حکومتداری بر ما و بر سعادت فردی ما اثر عمیقی ندارد.
اندیشهٔ دوم این است که شکل حکومت از پیش مقدر نیست: برای ما جای انتخاب وجود دارد.
سومین اندیشه این است که ما میتوانیم بدانیم چه چیزی حکومت خوب را از حکومت بد متمایز میسازد: ما میتوانیم تأثیر اشکال مختلف حکومت را پیجویی کنیم و بفهمیم که چه ویژگیهایی به ساختن بهترین شکل حکومت منجر میشود و به بیان دیگر، چیزی به نام دانش سیاسی وجود دارد.
فلسفه سیاسی به مسائلی میپردازد که برای همهٔ ما اهمیت حیاتی دارند و به علاوه مسائلی را دربر میگیرد که ما در مورد آنها از انتخابهای سیاسی واقعی برخوردار هستیم.
فصلهای این کتاب از این قرار است:
چرا به فلسفه سیاسی نیاز داریم؟
اقتدار سیاسی
دموکراسی
آزادی و مرزهای حکومت
عدالت
فمینیسم و تکثرگرایی فرهنگی
ملتها، دولتها و عدالت جهانی
خواندن کتاب فلسفه سیاسی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران حوزههای فلسفه و علوم سیاسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فلسفه سیاسی
«فرض کنید میخواهیم از یک سیاستمدار بپرسیم که چه اهدافی دارد؛ اجتماعی که او به آن تعلق دارد باید چه اهداف یا ارزشهایی را دنبال کند. اگر او به جامعهٔ معاصر غربی تعلق داشته باشد، احتمالا فهرستی کم و بیش قابل پیشبینی از این ارزشها را ذکر خواهد کرد: نظم و قانون، آزادی فردی، رشد اقتصادی، اشتغال کامل، و یکی دو ارزش دیگر. یک فیلسوف سیاسی به این پاسخ چه واکنشی نشان خواهد داد؟ پیش از هرچیز نورافکناش را روی خود اهداف خواهد انداخت و خواهد پرسید که کدامیک از این اهداف واقعآ هدف غایی است. برای نمونه، رشد اقتصادی را در نظر بگیرید. آیا رشد اقتصادی فینفسه چیز خوبی است، یا فقط از این حیث خوب است که به مردم فرصت بیشتری میدهد تا چیزهای خوب دیگری را انتخاب کنند، و یا زندگی خود را سالمتر و سعادتمندتر سازند؟ آیا میتوانیم بگوییم که رشد هرچه بیشتر اقتصادی همواره خوب است، یا نقطهای هست که از آنجا به بعد رشد اقتصادی دیگر به تأمین چیزهایی که اهمیت راستین دارند کمکی نمیکند؟ همینگونه پرسشها را میتوان دربارهٔ اشتغال کامل پرسید. آیا ما به این خاطر برای اشتغال کامل ارزش قایلایم که عقیده داریم اشتغال مردم به حرفهای که درآمد دارد ذاتآ ارزشمند است، یا اینکه مردم نمیتوانند سطح زندگی آبرومندی داشته باشند مگر آنکه کار کنند؟ اگر این مورد دوم درست باشد آیا بهتر نیست برای همهٔ افراد، چهکار کنند و چهکار نکنند، درآمدی تعیین کنیم، و کار را به فعالیتی داوطلبانه برای کسانی تبدیل کنیم که از کار کردن لذت میبرند؟
فیلسوف سیاسی ما همچنین خواهد پرسید که اهداف اعلام شده در فهرست سیاستمداران چگونه با یکدیگر مرتبط میشوند. سیاستمداران خیلی کم اعتراف میکنند که ممکن است ناچار شوند برای به دست آوردن یک هدف، هدف دیگری را فدا کنند، در حالی که در واقعیت چهبسا این کار را میکنند. برای نمونه، نظم و قانون را در برابر آزادیهای فردی در نظر بگیرید. آیا ممکن نیست با محدودتر کردن آزادیهای فردی خیابانهای ما امنتر شود ــ مثلا، با دادن اختیار بیشتر به پلیس برای تعقیب افرادی که مظنون به انجام اعمال مجرمانه هستند؟ اگر چنین باشد، کدامیک از این دو ارزش بر دیگری تقدم دارد؟ مسلمآ برای تصمیم گرفتن در این مورد، سیاستمدار ما باید کمی بیشتر توضیح دهد که آزادی فردی را دقیقآ چگونه معنا میکند. آیا آزادی فردی یعنی اینکه شما میتوانید هر کاری را که دلتان خواست انجام دهید، یا اینکه تا آنجا میتوانید هر کاری را دوست دارید انجام دهید که کار شما به دیگری صدمه نزند؟ پاسخهای این دو پرسش تفاوت زیادی با یکدیگر دارند.
فیلسوفان سیاسی، در طرح این پرسشها و ارائهٔ برخی پاسخها، به هیچ دانش مرموزی متوسل نمیشوند (یا نیاز ندارند که متوسل شوند). آنها خوانندگان را به تأمل دربارهٔ ارزشهای سیاسی خود و مشاهدهٔ اینکه در تحلیل نهایی به کدامیک از آنها اهمیت بیشتری میدهند، دعوت میکنند. در همین مسیر نیز ممکن است اطلاعات تازهای را اضافه کنند. مثلا، هنگامی که دربارهٔ ارزش رشد اقتصادی به تأمل میپردازند، بیمورد نیست ببینند که مردمی که سطح مادی زندگی آنها بسیار متفاوت است از حیث شاخصهای فیزیکی، مثل سلامت و مرگ و میر، و از حیث شاخصهای روانشناختی، مثل چگونگی احساس رضایت از زندگی، چه تفاوتهایی با یکدیگر دارند. پس فیلسوفان سیاسی نیاز به این دارند که درک خوبی از علوم اجتماعی و علوم سیاسی داشته باشند. پیشتر آنها تلاش میکردند این اطلاعات را در درجهٔ اول از طریق مقابلهٔ اسنادی که از گزارشهای تاریخی در گسترهٔ وسیعی از جوامع انسانی، و نظامهای سیاسی متفاوت در اختیار داشتند، به دست آورند. این اسناد تا حدودی کلی و اغلب غیرقابل اعتماد بودند. اما امروزه، در این حیطه، فیلسوفان سیاسی میتوانند، به واسطهٔ توسعهٔ عظیم علوم اجتماعی در قرن بیستم، مبادی تجربی مستحکمتری برای خود بسازند. اما اساس کار آنها یکسان باقی مانده است. آنها چیزهایی را که دربارهٔ جوامع انسانی و شیوههای ادارهٔ این جوامع میدانیم در نظر میآورند، و بعد میپرسند که با توجه به اهداف و ارزشهایی که مخاطبان آنها به آنها باور دارند، بهترین شکل حکومت باید چگونه باشد. گاهی این بهترین شکل حکومت به شکل حکومتی که پیش از این وجود داشته، بسیار نزدیک است؛ گاهی نیز کاملا با آن فرق دارد.
در چند پاراگراف اخیر، تلاش من این بود که نشان دهم فیلسوف سیاسی چگونه میتواند فکر ما را دربارهٔ سیاست روشنی بخشد، بیآنکه مدعی نوع خاصی از حقیقت باشد که برای اشخاص معمولی قابل دستیابی نیست. مسئلهٔ مرتبطی که در اینجا وجود دارد این است که حقیقتی که فیلسوف سیاسی ارائه میدهد تا چه میزان حقیقت عام است ــ یعنی حقیقتی است که دربارهٔ همهٔ جوامع و در همهٔ دورههای تاریخی صدق میکند. آیا بهترین دانشی که میتوانیم به آن امیدوار باشیم، دانش محلی است، یعنی دانشی که تنها مربوط به نوع خاصی از جامعه است که امروز در آن زندگی میکنیم؟
پاسخی که من میخواهم به پرسش فوق بدهم این است که دستور کار فلسفهٔ سیاسی همراه با تحول جامعه و تحول حکومت تغییر میکند، گو اینکه برخی موارد آن از زمانی که در گزارشهای تاریخی ثبت شده است تا امروز ثابت باقی ماندهاند. در میان این پرسشهای همیشگی برخی پرسشهای بنیادی در مورد سیاست و اقتدار سیاسی وجود دارد که در فصل بعدی به آنها میپردازم. اصولا چرا به سیاست نیاز داریم؟ چگونه کسی حق پیدا میکند شخص دیگری را وادار کند تا کاری را که برخلاف میل خودش است انجام دهد؟ چرا من باید از قانون اطاعت کنم در حالی که مساعد وضع من نیست؟ اما در بسیاری موارد دیگر یا پرسشها تغییر کردهاند، یا پاسخها و یا هر دو، و باید ببینیم که چرا چنین است.»
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
نظرات کاربران
ترجمه خوبی انجام شده است. اما در حداقل ۱۰ مورد کلمات و جملاتی به یکباره از میان متن بریده شده است. من مجبور شدم همزمان نسخه اصلی را هم مرور کنم.