کتاب سرود رستاخیز
معرفی کتاب سرود رستاخیز
کتاب سرود رستاخیز نوشتهٔ آرتور میلر و ترجمهٔ علی صنعوی است و انتشارات روزنه آن را منتشر کرده است. سرود رستاخیز از آخرین نمایشنامههای میلر است.
درباره کتاب سرود رستاخیز
آرتور میلر نمایشنامهنویس بزرگ و مشهور آمریکایی است. سرود رستاخیز یکی از آخرین نمایشنامههای میلر است که در سال ۲۰۰۲ نوشته و به صحنه رفته است (میلر سال ۲۰۰۵ از دنیا رفت). تیغ تیز میلر در این نمایشنامه به سمت دنیای مدرن و سیاستهای سیاستمداران معاصر است که جهان را به این ورطه کشاندهاند. او در این اثر قاطعانه و بیپرده این سیاستمداران را به تمسخر میگیرد و تصمیمگیری آنها را زیر سؤال میبرد. سرود رستاخیز هم یک کمدی هجوآمیز است هم یک تراژدی. خواننده گاهی مرز میان هجو و تراژدی را در اثر گم میکند. اما آنجا که میلر از حماقت و جنون ابرقدرتها و رسانههای آنان سخن میگوید از طنز کمک میگیرد و آنجا که به هویت ازدسترفته و بیمعنایی انسان در جهان معاصر اشاره میکند، پا به دنیای فراخ تراژدی میگذارد و خواننده و بیننده را در این غم و پوچی با خود همراه میکند.
خواندن کتاب سرود رستاخیز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامههای آمریکایی پیشنهاد میکنیم.
درباره آرتور میلر
آرتور اشر میلر ۱۷ اکتبر ۱۹۱۵ به دنیا آمد و ۱۰ فوریه ۲۰۰۵ از دنیا رفت. او نویسنده، نمایشنامهنویس و مقالهنویس آمریکایی بود.
میلر با نوشتن تعداد زیادی نمایشنامه نقش برجستهای در ادبیات و سینمای آمریکا داشت. دوران نویسندگی او حدود ۶۰ سال طول کشید. هنگام درگذشت میلر، بسیاری از بزرگان ادبیات و سینما به او ادای احترام کردند و بعضیهاشان او را «بزرگترین نمایشنامهنویس آمریکا» خواندند.
معروفترین اثر میلر نمایشنامهٔ مرگ فروشنده است که بارها در صحنههای مختلف اجرا شده است. او همچنین بهخاطر ازدواج کوتاهمدتش با مرلین مونرو شهرت دارد.
آثار میلر از این قرار هستند:
همه پسران من (۱۹۴۷)
مرگ فروشنده (۱۹۴۹)
چشماندازی از پل (۱۹۵۵)
خاطره دو دوشنبه (۱۹۵۵)
بعد از پاییز (۱۹۶۴)
حادثه در ویشی (۱۹۶۴)
قیمت (۱۹۶۷)
نواختن برای زنده ماندن (در ایران: ارکستر زنان آشویتس)
بوته آزمایش (۱۹۵۳) (در ایران: ساحره سوزان یا جادوگران شهر سِیلم)
بخشی از کتاب سرود رستاخیز
«[اتاق کار فِلیکس باریاکس، رئیس دولت. او کنار پنجره، نزدیک به میز کارش نشسته و درحالیکه ناخنهایش را سوهان میکشد مشغول خواندن یک نامه است. خط تماس داخلی فِلیکس با صدایی ناهنجار زنگ میخورد.]
فِلیکس: [تماس را جواب میدهد.]
پسرخالهم؟ آره، نگفته بود امروز عصر میاد اینجا؟ خُب، اشکال نداره، بگو بیاد داخل... ولی صبر کن ببینم! [همزمان با خواندن مجدد محتویات نامه نشانههای تَنِش عصبی در چهرهاش نمایان میشود.] خیله خُب، فقط حواسِت باشه رأس پانزده دقیقه صحبت ما را قطع کنی؛ اگر اون را به حال خودش بذاری همینطور یه ریز حرف میزنه و حرف میزنه. خودت که این روشنفکرها را میشناسی... توی روزنامههای عصر خبری نیست؟ برنامههای رادیو چطور؟ ایستگاه رادیوی میامی چی؟ خوبه... گوش کن ایزابل... تو الآن اونجا تنهایی؟... ببین، میخوام قضیهٔ شب قبل را فراموش کنی، قبوله؟... حتماً، حتماً، معلومه که همین کار را میکنیم. دوباره سعیمون را میکنیم، معلومه، خیلی زود این کار را میکنیم. ازت ممنونم که من را درک میکنی عزیزم. تو واقعاً دختر معرکهای هستی...
حالا میتونی آقای شولتس را بفرستی داخل. [درگیر و ناراحت، بار دیگر نامه را از ابتدا میخواند، بعد...] اوه! لعنت به هر چی روشنفکره! [جسورانه و با حالتی پر از حرارت نامه را میبوسد و آن را داخل جیبش پنهان میکند.]
[هِنری وارد میشود. کُتِ کتان بر تن دارد و کلاه لبهدار ایرلندی بر سر.]
هِنری! به خونه خوش آمدی! چقدر از دیدنت شگفتزده شدم. بهنظر که حسابی خوب و سرِ حالی!
هِنری: [لبخندی جدی بر لبانش نقش میبندد.] فِلیکس.
فِلیکس: [هر دو دست هِنری را میگیرد.] میدونستم که گفتی امروز عصر میای.
هِنری: [گیج و متعجب.] من گفتم؟ [پیشانی خود را لمس میکند.] خُب، فکر کنم میتونم برم و بعداً بیام اگر تو...
فِلیکس: اصلاً حرفش را هم نزن! بشین! خواهش میکنم! [پیش از اینکه هِنری بنشیند با نا امیدی سری به چپ و راست میگرداند.] کاریش نمیشه کرد.
هِنری: چی؟
فِلیکس: هیچی. فقط وقتی به تو نگاه میکنم پسرخاله جان، بهترین سالهای از دست رفتهٔ زندگیمون را میبینم.
هِنری: [با حالتی خجالتی.] اوه! آره، گمون کنم همینطوره.»
حجم
۱۰۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۱۰۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه