کتاب خیانتکار
معرفی کتاب خیانتکار
کتاب خیانتکار نوشتۀ وی. اس. الکساندر و ترجمۀ میلاد علیپور است. این کتاب را نشر ترنگ منتشر کرده است. وی. اس. الکساندر در کتاب خیانتکار که برگرفته از داستان واقعی کتاب رز سفید است، سرگذشت رشادتهای یک گروه آلمانی مبارز را روایت میکند.
درباره کتاب خیانتکار
کتاب خیانتکار برگرفته از رمان رز سفید میباشد که حاوی نامهها، گزیدههای خاطرات، عکسهای هانس و سوفی، رونویسی از اعلامیهها و گزارشهای محاکمه و اعدام از افراد گروه است. کتاب رز سفید موضوع اثرات غیرداستانی، مطالعات دانشگاهی، نشریات، مقالات و سخنرانیهای بیشماری بوده و یک فیلم آلمانی تحسینبرانگیز از نگاه منتقدان به نام «سوفی شول: روزهای پایانی (۲۰۰۵)» بر اساس آن ساخته شده است.
آنها که با رز سفید آشنا هستند، داستان را میدانند. هانس شول و خواهرش سوفی شول و کریستف پروبست در یک روز، در فوریه ۱۹۴۳ اعدام شدند. الکساندر اشمورل و پروفسور کورت هوبر در جولای همان سال کشته شدند، در پی آن هم ویلی گراف در اکتبر کشته شد. تأخیر در مرگ نفر آخر تنها به این دلیل بود که گشتاپو امیدوار بود ولی افراد بیشتری از آن گروه را معرفی کند. این کار را نکرد. هسته رز سفید در کمتر از یک سال نابود شد. بسیاری دیگر به دلیل مشارکت در گروه و برخی اوقات کمک ناخواسته به گروه، حبسهایی با زمانهای متفاوت دریافت کردند. در ۲۲ آوریل ۲۰۰۹، جورج ویتنشتاین، عضو بازمانده رز سفید، گزارش شخصیاش از این گروه را در برنامه هفته یادبود هولوکاست در دانشگاه ایالتی اورگون ارائه کرد و از دانشجویان حاضر و استادان پرسید: «شما باشین، با نازیها چیکار میکنید (میکردید)؟» چند دانشجو، پاسخهایی دادند، اما ویتنشتاین هر بار استدلالشان را رد میکرد. تلفنها شنود میشد، رسانهها در اختیار دولت بود، مجوزهای کار لازم بود. فرار از المان تقریباً غیرممکن بود، چون پول و منابع برای افرادی که نیاز به فرار داشتند، کمیاب بود، تازه اگر میتوانستید کشوری بیابید که شما را بپذیرد. در واقع آنها که در طول آن سالها مبارزه کردند، چارهای جز هماهنگ شدن با الگوهای نازی نداشتند. بهاینترتیب بود که گروه مقاومت محرمانه و مسالمتآمیز شکل گرفت.
خواندن کتاب خیانتکار را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
خواندن این کتاب به علاقهمندان رمانهای تاریخی، رویدادهای جنگ جهانی دوم و جنایتهای هیتلر پیشنهاد میشود.
بخشهایی از کتاب خیانتکار
اگر بر این باور بودم که زمین تخت است، جلگهها دیدگاه مرا در آنجا که زمین در خطی پیوسته تا افقی دور گسترش مییافت، تأیید میکردند. پیش روی مرا زمینی پهناور فراگرفته بود. ترکیبی بود از علفهای سبز که در امواج برآمده از باد، به همراه ساقههای گندم درو شده زمستان در نوسان بود، کشتزارهای دیگر تنها با پوسته خاکستری درختان کمیاب و اسکلتهای چوبی و مکعب شکل خانههای روستایی که در پیشروی ورماخت خراب نشده بودند، جدا شده بود. من در قطاری شلوغ بودم و جدا از نیروهای ارتشی، بهعنوان پرستار داوطلب صلیب سرخ آلمان به سمت جبهۀ روسیه میرفتم. بعضی از کشتزارها سوخته بودند و تنها زمین سیاه باقیمانده بود، اما قطع بهیقین، یکی از کشاورزان رعیت که با چنگکی در دست ایستاده یا پشت یک گاری اسب کش نشسته بودند، میبایست زمین را زیر کشت برده و از آن نگهداری میکرد، تازه اگر این فقرا میتوانستند محصول دیگری از زمین بگیرند. برخی افراد خوششانس به طریقی زنده مانده بودند. شاید ورماخت کارگر میخواست که با کار برده گونه، به هر جان کندنی بود غلات را به المان منتقل کنند، یا شاید یک افسر «مهربان» نازی از کشتن آنها چشمپوشی کرده بود. از زمانی که خانوادهام در مرحله یکم برنامه پنجساله در سال ۱۹۲۹ از لنینگراد فرار کرده بودند، این نخستین باری بود که پایم را در روسیه میگذاشتم. در آن زمان من هفت سال داشتم. پدرم دیده بود افرادی که سهمیه کار تعیین شده توسط جوزف استالین را انجام نمیدادند، ناپدید میشوند. آنها به هنگام شب ناپدید شده و دیگر هرگز دیده نمیشدند. معمولاً آنها را به اردوگاههای کار و به کام مرگ میفرستادند. پدرم برای ما آن قدری پول جور کرده بود تا بتوانیم به المان برویم. جایی که امیدوار بود در آنجا بتوانیم زندگی بهتری داشته باشیم. ازآنجاکه والدین مادرم المانی بودند، پیش از ظهور کامل ناسیونال سوسیالیسم به ما شهروندی دادند.
حجم
۴۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۲۱ صفحه
حجم
۴۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۲۱ صفحه
نظرات کاربران
میشه لطفا این کتابو بزارین بی نهایت؟