کتاب ناشناس
معرفی کتاب ناشناس
کتاب ناشناس نوشتهٔ پژند سلیمانی است. نشر نیماژ این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یک مجموعه داستان، با درونمایههای اجتماعی، از این نویسندهٔ معاصر ایرانی را در بر گرفته است.
درباره کتاب ناشناس
کتاب ناشناس که به «واژههایی که معنایشان را گم کردهاند» تقدیم شده است، ۱۶ داستان کوتاه را در بر دارد. عنوان برخی از این داستانها عبارتاند از: «فرشتهها خوب میشنوند و بعضیهایشان خوب میبینند»، «سر هیچوپوچ»، «درست مثل فیلمها»، «از زیر برقع آبی» و «خدای هزار دلاری».
گفته شده است که پژند سلیمانی در این ۱۶ داستان تلاش کرده نهتنها در مضمون بلکه در فرم هم تنوع زیادی به کار بگیرد؛ به گونهای که میشود دربارهٔ فرم و مضمون هر داستان جداگانه صحبت کرد. داستانهای مجموعهداستان ناشناس به مسائل اجتماعی گریبانگیر ایران در سالهای اخیر نگاهی انتقادی و البته غیرکلیشهای دارند؛ از رخدادهایی نظیر آتشسوزی پلاسکو گرفته تا شکلگیری یک اجتماع مجازی در اینستاگرام و نیز مسائل بغرنج اجتماعی نظیر فقر و مهاجرت، بیماری همهگیر و …. پژند سلیمانی بیآنکه تحتتأثیر الگوهای کهنهشدهٔ داستانهای واقعگرای اجتماعی باشد، توانسته است اجتماع دوران خود را با همهٔ ضعفها و قوتهایش در مجموعهداستانش روایت کند؛ روایتهایی گوناگون که به تلاقی مسائل اجتماعی با یکدیگر و پایانبندیهای دور از انتظار و غافلگیرکننده میانجامند.
خواندن کتاب ناشناس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره پژند سلیمانی
پژند سلیمانی در سال ۱۳۶۰ به دنیا آمد. او در مقطع کارشناسی ۲ مدرک در رشتههای معماری و ادبیات و زبان انگلیسی دارد و در مقطع کارشناسیارشد نیز زبانشناسی خوانده است. از این نویسنده چند مجموعهٔ شعر، داستان و نمایشنامه منتشر شده است. او که در تعدادی نمایش بهعنوان بازیگر حضور داشته، تجربهٔ کارگردانی نیز دارد. پژند سلیمانی همچنین فصلنامهٔ تخصصی تئاتر و سینما را با عنوان «پیام چارسو» با صاحبامتیازی، سردبیری و مدیرمسئولی خودش منتشر میکند.
سلیمانی در مجموعه داستان «ناشناس» که سومین کتاب داستانی و ششمین اثر تألیفیاش است، افزونبر پرداختن به موضوعات اجتماعی گوناگون به روایتگری متفاوتی از ماجرای آتشسوزی ساختمان پلاسکو و فروریختن آن نیز ارائه کرده است.
پژند سلیمانی ۲ کتاب ترجمه را هم در رزومهٔ خود دارد.
بخشهایی از کتاب ناشناس
«گوشیام را خاموش نمیکنم. میگذارم کنار پام. هنوز همهٔ مسافران سوار نشدهاند. از اینجایی که نشستهام نمیتوام چیزی ببینم. فقط میتوانم صدای قلبم را به وضوح بشنوم. حتی میتوانم جریان خونی که از تالاپ و تولوپ قلب میدود توی تنم را حس کنم. هواپیما هنوز بلند نشده گوشهام گرفتهاند. آب دهانم را قورت میدهم. گلوم آن قدر خشک است که میچسبد به هم و نفسم را بند میآورد. همیشه وقت پرواز حالم همین است. دو سه باری که توی ایران پریدم هم همینطور شدم. اینبار که قرار است بیشتر هم طول بکشد. دیگر بدتر. صندلی راهرو را بیشتر دوست دارم. میتوانم به هواپیما مسلط باشم. انگار اگر بخواهد اتفاقی بیفتد میتوانم جلوش را بگیرم. میتوانم کاری کنم. برای همین وقت گرفتن کارت پرواز، سریع گفتم راهرو. شروع میکنم به تکرار کلمهها. اینطوری حسابی حواسم از پرواز و سفر پرت میشود. با هر کلمه دورتر میشوم: پرت. پرواز. قفسه. مغازه. بابا.
بابا که جلوی قفسهها افتاد روی زمین از توی مغازه دویدم بیرون که کاری کنم. داشت با مغازهدار سر قیمت چانه میزد که یکمرتبه افتاد. همانطور که داشت چشمهاش میرفت سرتکان داد و زیرلبی گفت: «نترس.»
کاری از دستم بر نمیآمد. دویدم توی کوچهٔ باریک.
بابا گفته بود: «وسط ظهر تابستان هیچ الاغی نمیره ساز بخره.»
ولی همراهم آمد. دوست نداشت ساز بزنم. میگفت: «مطرب باشی، زن هم باشی. کارت تمومه.»
چشم چرخاندم توی کوچه. هیچکس نبود. وقتی برگشتم توی مغازه تمام شده بود. انگار هزار سال بود مرده و رفته پیشِ مامان و من هیچ کاری جز ترسیدن از دستم بر نمیآمد.
ساز. مامان. بابا. ترس. پرواز.»
حجم
۹۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۹۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه