کتاب کابوس های فرامدرن
معرفی کتاب کابوس های فرامدرن
کتاب کابوس های فرامدرن نوشتهٔ رضا کاظمی در نشر مرکز منتشر شده است.
درباره کتاب کابوس های فرامدرن
کتاب کابوس های فرامدرن مجموعهٔ ۲۰ داستان کوتاه و جذاب است که فرصت پشت سر گذاشتن تجربیات تازه را برای خواننده میسازد. هر داستان فضایی متفاوت با داستانهای دیگر دارد و نویسنده با زبانی روان و جذاب مخاطب را با خود همراه میکند. نگاه جزئینگر نویسنده جذابیت اثر را بیشتر کرده است.
خواندن کتاب کابوس های فرامدرن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کابوس های فرامدرن
«زن با تردید زنگ را فشار داد. قبلش به شکل کودکانهای سعی کرد دستش را جلوی دوربین آیفون بگیرد ولی به محض اینکه صدای سوت بلند شد دستش را پس کشید. دیگر دیر شده بود. با خودش گفت کاش نیامده بود. حس بدی داشت؛ حس یک دزد ناشی که مدرک جرمی به جا گذاشته و حالا با اینکه میداند ممکن است توی دردسر بیفتد، آمده تا آخرین رد پاهایش را پاک کند. این فکر قبلاً توی راه هم از سرش گذشته بود ولی هیچ دلیلی نمیدید خودش را مثل گناهکارها فرض کند. حالا باز هم چنین احساسی داشت.
صدای مرد از آیفون آمد:
ــ سلام... ب...بیا بالا.
و زن نمیخواست دوباره به خانهای پا بگذارد که از غروب دیروز، دیگر خانهاش نبود.
ــ اومدم یه چیزی رو که جا گذاشتم بردارم.
ــ خب ب...بفرما بالا دیگه.
ــ نه. ممنون. اگه میتونی برو آشپزخونه از کابینتِ سمت راست هود، پشت شیشهٔ زعفرون یه پاکت هست. اونو برام بیار. بازش نکنی یهوقت.
میدانست که مرد حتماً پاکت را باز خواهد کرد.
از آیفون صدایی نیامد. در تقی کرد و باز شد. هیچ ماشینی توی پارکینگ نبود. به نظرش مسخره آمد آدم وقت سالتحویل، خانهٔ خودش نباشد و سفر برود. چندتایی از همسایهها برای این یکی دو روز آخر سال رفته بودند سفر. ساختمان سه طبقه بود و در هر طبقه دو واحد. همسایههای واحد کناری مثل هر سال رفته بودند خانهٔ پدریشان شمال. دو واحد طبقهٔ دوم را میدانست از یک ماه پیش بلیط خریدهاند که عید امسال با هم بروند مالزی که کنسرت کامران و هومن هم داشته باشد. یکی از واحدهای طبقهٔ اول مال آقای میانسال مجردی بود که فقط گاهی از فرانسه به ایران میآمد. واحد دیگر چند ماه بود که مستأجر نداشت.
عادت داشت هر سال وسطهای اسفند دانهٔ گندم بخرد، ببرد پیش مادرش که نزدیک عید چند تا سبزهٔ تازهٔ پاکوتاه تحویل بگیرد. دوست داشت روی پلههای بعد از آخرین پاگرد که به خانهشان میرسید، یکی یک سبزهٔ کوچک بگذارد. زن جوان شمالی همسایه هم که از این چیزها خیلی ذوقزده میشد، از بیرون سبزهٔ آماده میخرید و ردیف روبهرو میچید. اما تقلیدش ناراحتکننده نبود، بیشتر بوی تأیید میداد تا حسادت و چشموهمچشمی.
امسال حتی اگر باز هم زنِ این خانه بود، سبزهای در کار نبود. مادر، سوم اردیبهشت مرده بود و زن، تمام این چند ماه لابهلای پرسه در خاطرات و تصویرهای مادرش، با خودش گاهی به این هم فکر کرده بود که آخرِ امسال سبزهای در کار نخواهد بود؛ یعنی نباید که باشد. وقتی عزیزی بمیرد، رسم خیلیها این است که تا عید سال بعد سوگوار بمانند و عید که شد دیگران برای تسلیت بیایند. نباید سفرهٔ هفتسینی باشد یا اگر باشد خیلی چیزها باید رعایت شود. باید حرمت عزیز ازدسترفته را نگه داشت.
دیروز غروب، برگهٔ طلاق را که امضاء کردند هیچ احساسی بَرَش نداشت؛ نشد پرندهای باشد که از قفس آزاد شده یا حتی پرندهای که افتاده توی قفس. با خودش فکر کرد اینجور وقتها احساس پرنده بودن اصلاً معنی ندارد. اینجور وقتها، آدم بیشتر از هر وقت دیگر به جای اینکه حس جانور را داشته باشد احساس میکند آدم است؛ آدمی که فرقش با پرنده یا هر حیوان دیگر در این است که یکدفعه تنها میشود؛ یکدفعه زیر پایش خالی میشود، و هیچکدام اینها توی خواب نیست و اتفاقاً خیلی خوب حالیاش است. حتی مثل آن شعر شاملو نیست؛ کند همچون دشنهای زنگاربسته... اینجور چیزها مثل هیچ شعر و داستان و فیلمی نیست. شعر و داستان و فیلم، اینقدر کش نمیآید. لااقل، زن فیلمی ندیده بود که منگیاش بیستوچهار ساعت ادامه داشته باشد.
میدانست که برای اتفاقهای کشدار نیمبند است که جان آدمیزاد به لب میرسد، قلبش میماند یا سکته میکند؛ چیزهایی که آدم را توی برزخ نگه دارند. چیزهای خیلی ناگهانی و ناگوار هیچوقت آدم را یکضرب نمیکشند، آدم کپ میکند، انگار نمیداند دقیقاً چه بر سرش آمده.»
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه