دانلود و خرید کتاب خاطرات یک دروغگو نسیم وهابی
تصویر جلد کتاب خاطرات یک دروغگو

کتاب خاطرات یک دروغگو

نویسنده:نسیم وهابی
انتشارات:نشر مرکز
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خاطرات یک دروغگو

کتاب خاطرات یک دروغگو مجموعه داستانی کوتاه نوشتهٔ نسیم وهابی است. این کتاب را نشر مرکز منتشر کرده است. یک مجموعه داستان کوتاه را در این کتاب می‌خوانید.

درباره کتاب خاطرات یک دروغگو

«ما و خوراک» به روند تغییرات عادت‌های غذایی یک خانواده در ۶۰ سال می‌‌پردازد. از عبدالله خان که برای غذای باقی‌مانده از روز قبل ارزش قائل است تا راوی داستان که لذت غذاخوردن و سیرشدن را نوعی رنج تصور می¬‌کند. «آتش‌بازی» روایت مستقیم نویسنده از مهاجرت است. در این داستان با خاطرات مهاجرت راوی روبه‌رو هستیم. روایتی که در آن راوی نمی‌خواهد رنج دوری از وطن را فراموش کند. «پل مویین» خاطره‌ای از روزهای مهاجرت دانشجویی به اروپا تا تمام‌شدن سختی راه و به مقصدرسیدن است. «خاطرات یک دروغگو» داستان زن مهاجری است که دروغ برایش مثل ابزاری برای رسیدن به هدف‌هایش نیست؛ راهی است تا از طریق آن خیال آدم‌های اطرافش را راحت کند. «آسمان تهران» روایت گشت‌و‌گذار یک روح در فرودگاه است، زمانی که مسافران پروازی از فرانسه به سمت تهران در انتظار بازشدن گیت هستند. ماجرا در زمان رسیدن پرواز فرانسه به تهران اتفاق می‌افتد. «چشم‌های پر از بهار و پاییز» داستان مرد مهاجری است که کشورش از بین رفته و زبان مادری در ذهنش روزبه‌روز کم‌رنگ‌تر شده است. «بوکر یا هیپر» داستان جنگیدن برای از دست‌ندادن انگیزه‌ها است. «خروس و روباه» روایت رابطه‌ٔ زوجی سالمند در غربت است. «پنج روز آخر یک مرده» شرح دل‌نگرانی‌های یک مهاجر نسبت به زندگی عزیزانش بدون حضور او است. محوریت داستان‌های دیگر کتاب خاطرات یک دروغگو هم مهاجرت و خاطرات نویسنده پیش از مهاجرت است. 

خواندن کتاب خاطرات یک دروغگو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب خاطرات یک دروغگو

«۱. عبدالله‌خان. دههٔ چهل، خانهٔ خیابان شیخ‌هادی، حیاط، بیرونی، اندرونی، زیرزمین مخوف، حوض و گلدان‌های اطلسی اطرافش، مستراح در حیاط، مطبخِ کنارِ درِ آب‌انبار که پله‌های تیز می‌خورد تا به سیاهی زیرزمین منتهی شود.

صغری‌خانم بود که خرید می‌کرد و پاک می‌کرد و می‌شست و سرخ می‌کرد و می‌پخت. سر ظهر مهین‌خانم و عبدالله‌خان و بچه‌ها دور سفره. کسی حق نداشت به غذای تازه‌ازدیگ‌درآمده دست بزند. همه باید از غذای باقی‌مانده از دیروز بخورند. وقتی غذا یا غذاهای دیروز تمام می‌شد، نوبت به غذای تازه می‌رسید. عبدالله‌خان شوخی نداشت. لفظ‌قلم حرف می‌زد و صدای رسایش اغلب تا ته کوچه به‌وضوح شنیده می‌شد. «آقاجان، اول تکلیف این فسنجان باید روشن شود.» اعضای خانواده احتیاجی به تذکر عبدالله‌خان نداشتند. همه وظیفه‌شان را می‌دانستند. درواقع نه این‌که خسیس باشد یا بخواهد مانع حیف‌ومیل غذا شود. برایش امری مسلم بود که غذای امروز را باید با لقمه‌ای از غذای دیروز شروع کرد. کم‌وزیاد مقدار غذا مهم نبود. یک دیس یا یک نعلبکی، همه می‌بایست اول از غذای دیروز بچشند و بعد از اتمام همهٔ آثار و بقایای غذای دیروز یا پریروز اجازهٔ دست زدن به غذای آن روز صادر می‌شد. بارها صغری‌خانم با همدستی خانم خانه، مهین‌خانم، سعی کرده بود غذا را جوری درست کند که چیزی برای فردا باقی نماند. و هربار عبدالله‌خان از بابت کم بودن غذا چنان عصبانی شده بود که ناهار یا شام نه‌تنها به کام اهل خانه تلخ شد، بلکه همهٔ همسایه‌ها را لرزاند.

سختی کار و خجالت مهین‌خانم و بچه‌ها و حتی صغری‌خانم وقتی بود که مهمان داشتند؛ آن هم مهمانی مثل عبدالرشیدخان، داماد تازهٔ خانواده. نکته‌سنج، مبادی آداب، مأخوذبه‌حیا و مقید به رژیم غذایی مناسب مرض قند و معدهٔ حساس. اولین‌باری که عبدالرشیدخان برای صرف ناهار به منزل عبدالله‌خان دعوت شد، صغری‌خانم با صلاحدید مهین‌خانم مواد تهیهٔ طاس‌کباب را فراهم کرد، ساده و آبرومند، مناسب رژیم داماد خانواده.

ــ عبدالرشیدخان، از کشک‌وبادمجان دیروز غافل نشوید.

ــ دست شما و مهین‌خانم درد نکند، عبدالله‌خان. طاس‌کباب خوش‌عطر و رنگ جا برای کشک‌وبادمجان نمی‌گذارد.

ــ نه آقاجان، بفرمایید. کشک‌وبادمجان مال دیروز است، اول باید این تمام شود.

مهین‌خانم ظرف کشک‌وبادمجان را از دست شوهرش گرفت، نصف بیشترش را خالی کرد در بشقاب خودش و بقیه‌اش را در ظرف پسرش ریخت تا عبدالرشیدخان را معاف کند.

عبدالله‌خان زیرچشمی همه‌چیز را زیر نظر داشت:

ــ ماشالله مهین‌خانم حق مهمان‌نوازی را به‌جا آورد. بیا آقاجان خودم برایت لقمه می‌گیرم. کشک‌وبادمجان دیروز را نمی‌شود نخورد.

ــ سلامت باشید عبدالله‌خان، بادمجان به معدهٔ من نمی‌سازد.

ــ غلط می‌کند نمی‌سازد. این لقمه را بخور آقاجان.

مهین‌خانم لبش را گزید. عبدالرشیدخان معذب شد، ولی لقمه را نگرفت. هردو تفرشی بودند، هردو کله‌شق.»

یلدا روشن
۱۴۰۲/۰۶/۲۳

۵۶_طنز لطیف و زیبایی داره:) ازش ایده گرفتم خاطرات یک دانش آموز رو بنویسم😅

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۱۱۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان