دانلود و خرید کتاب امپراتور پرتغالستان سلما لاگرلوف ترجمه مرجان رضایی
تصویر جلد کتاب امپراتور پرتغالستان

کتاب امپراتور پرتغالستان

انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب امپراتور پرتغالستان

کتاب امپراتور پرتغالستان نوشتهٔ سلما لاگرلوف و ترجمهٔ مرجان رضایی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. نام دیگر این اثرْ شاه لیر سوئدی است و دربارهٔ دهقانی به نام یان است که عشق بی‌حدی به دخترش دارد.

درباره کتاب امپراتور پرتغالستان

در کتاب امپراتور پرتغالستان با داستانی بچگانه و شیرین درباره‌ٔ پدری شیدا روبه‌رو هستیم. سلما لاگرلوف در این کتاب خواننده را با غافلگیری‌های مختلفی مواجه می‌کند! این اثر رمانی درخشان است و برای سلما لاگرلوف که سال ۱۹۰۹ جایزهٔ نوبل ادبیات را بُرده بود، موفقیتی چشمگیر به ارمغان آورد.

سلما لاگرلوف در سال ۱۹۱۴، اندکی پس از آنکه به عنوان نخستین زن به عضویت فرهنگستان سوئد درآمد، امپراتور پرتغالستان را منتشر کرد که مهارت او را در نویسندگی به‌خوبی به نمایش می‌گذارد.

ماجرای کتاب در حوالی دهه‌های ۱۸۶۰ و ۱۸۷۰ در وَرملاند، زادگاهش، می‌گذرد و دربارهٔ دهقانی به نام یان است که عشق بی‌حدی به دخترش دارد، اما وقتی دختر به استکهلم می‌رود و دیگر خبری از او نمی‌رسد، پدر در عالم رویاهای خود غرق می‌شود که در آن دختر امپراتریس پرتغالستان است و خود او هم امپراتور آنجاست.

فکر بازگشت دختر و آنچه قرار است پس از آن رخ دهد همهٔ فکر و ذکر پدر را به خود مشغول می‌کند. یان، در نقش امپراتوری در یک منطقهٔ فقیر جنگلی، سلسله‌مراتب اجتماعی آن منطقه را مخدوش می‌کند: ملبس به خلعت پادشاهی‌اش، در کلیسا در جایگاه اشراف می‌نشید، بر سر میز شامِ مهمانان بلندپایه جای می‌گیرد و می‌کوشد با ملّاکان منطقه نشست و برخاست کند.

نویسنده خود به ناشرش پیشنهاد کرده بود که اثر با عنوان «شاه لیر سوئدی» چاپ شود، چرا که داستان مانند این اثر شکسپیر بر رابطهٔ پر فراز و نشیب پدر و دختر استوار است. گفتنی است نویسنده یکی از شخصیت‌های داستان به نام ستوان لیلیکرونا را بر اساس شخصیت پدر خود خلق کرده است.

امپراتور پرتغالستان شاهکاری از سلما لاگرلوف است. این اثر رمانی شیرین و لطیف است، با داستانی تأثیرگذار که یادآور افسانه‌های باستانی است. عشق یک پدر به دخترش و جنونی که فقط محصول خیال باطل عشق ابدی است، هسته‌ٔ داستان را تشکیل می‌دهد. خوانندگان باید با دو عینک اثر را بخوانند: عینک عشق و عینک جنون که جدایی‌ناپذیرند و اجتناب‌ناپذیر. جالب است که تأثیرگذارترین جمله‌ٔ کتاب مربوط به رابطه‌‌ٔ یان با دخترش نیست، بلکه مربوط به رابطه‌ٔ او با همسرش است که جنون یان آن را از رابطه‌‌ای سرد و دور به رابطه‌ای نرم و شیرین تبدیل می‌کند: «یان دیوانه نیست، اما خداوند پرده‌ای جلو چشمانش کشیده تا مجبور نباشد چیزی را ببیند که طاقتش را ندارد؛ و این مایه‌ٔ شکرگزاری است.»

در زمان حیات نویسنده دو فیلم سینمایی، یکی در ایالات متحده (۱۹۲۵) و دیگری در سوئد (۱۹۴۴) بر اساس این اثر ساخته شد.

خواندن کتاب امپراتور پرتغالستان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های تاریخی و تراژیک پیشنهاد می‌کنیم.

درباره سلما لاگرلوف

سِلما لاگرلوف ۲۰ نوامبر ۱۸۵۸ متولد شد و ۱۶ مارس ۱۹۴۰ از دنیا رفت. او نویسندهٔ سوئدی و نخستین زن برندهٔ نوبل ادبیات است که این جایزه را «به پاس ایدئالیسم ارزشمند، تخیل زنده و بصیرت معنوی‌اش که مشخصهٔ آثارش هستند»، در سال ۱۹۰۹ کسب کرد.

او در خانه‌ای اربابی در وَرملاند، استانی در غرب سوئد به‌دنیا آمد و پنجمین فرزند از شش فرزند خانواده بود. به دلیل یک عیب مادرزادی در کودکی مدتی دچار دررفتگی مفصل ران بود و می‌لنگید، اما به‌رغم این مسئله کودکی شاد و پرباری داشت، و بعدها معلولیتش بهبود یافت.

در سال ۱۸۸۲ به استکهلم رفت تا در رشتهٔ تربیت معلم درس بخواند، در سال ۱۸۸۵ فارغ‌التحصیل و معلم شد. در همین دوران و در سال ۱۸۹۱ اولین و مهم‌ترین اثرش «افسانهٔ یوستا برلینگ» را به چاپ رساند.

تا سال ۱۹۰۹ که نوبل ادبیات را به‌دست آورد، چندین اثر دیگر هم به چاپ رسانده بود. کتاب «امپراتور پرتغالستان» را در ۱۹۱۴ با الهام از جغرافیا و شخصیت‌های خانواده و زادگاهش نوشت. وقوع جنگ جهانی اول سبب شد چند سالی اثر مهمی منتشر نکند، اما از سال ۱۹۲۲ نویسندگی را از سر گرفت و چندین اثر دیگر خلق کرد.

در سال ۱۸۸۴ و در پی بیماری پدرش خانواده ناچار شده بود خانهٔ اربابی را بفروشد، اما او در سال ۱۹۱۰ با استفاده از پول جایزهٔ نوبل خود توانست آنجا را بار دیگر بخرد و بازسازی و تا پایان عمر همان‌جا زندگی کند. بنا به وصیت او خانه پس از مرگش تبدیل به بنای یادبودی برای بازدید عموم شد.

بخشی از کتاب امپراتور پرتغالستان

«یانِ رافلاک هرگز از تعریف کردن روزی که دختر کوچولویش به دنیا آمد خسته نمی‌شد. صبح زود رفته بود قابله و کمک‌های دیگر را بیاورد؛ کل پیش‌ازظهر و بیشتر بعدازظهر را در انبار هیزم روی کندهٔ چوب‌بری نشسته و انتظارکشیده بود.

بیرون باران سیل‌آسایی می‌بارید و او هم از آن نصیب می‌برد، اگرچه ظاهراً در مکانی سرپوشیده بود. رطوبت باران از درزهای دیوار به داخل نفوذ می‌کرد و قطره‌هایی از سقف بر سرش می‌چکید، و بعد ناگهان باد شدیدی از ورودی بدون درِ انبار سیلی از باران بر سرورویش ریخت.

او زیرلب، و درحالی‌که تکه هیزمی را بی‌صبرانه با لگدی به آن سوی حیاط پرتاب می‌کرد، گفت «نمی‌دانم کسی هست که فکر کند من از آمدن بچه خوشحالم؟ بدبیاری از این بزرگ‌تر نمی‌شود! کاترینا و من برای این ازدواج کردیم که از کلفت بودن و کارگر مزرعه بودن برای اریکِ فالا خسته شده بودیم و می‌خواستیم خودمان نان خودمان را دربیاوریم؛ ولی قطعاً خیال بچه بزرگ‌کردن نداشتیم!»

سرش را در دستانش گرفت و آه عمیقی کشید. معلوم بود سرمای نمور و انتظار ملال‌آور و طولانی در کج‌خلق کردنش نقش داشت، ولی به هیچ‌وجه تنها دلیل کج‌خلقی‌اش نبود. علت نالیدنش چیزی بسیار جدی‌تر بود.

او به خودش یادآوری کرد «من هر روز باید کار کنم، از صبح سحر کار کنم تا دیروقت شب؛ ولی تا الآن لااقل شب‌ها آرامش داشتم. حالا فکرش را بکن که بچه تمام شب ونگ بزند و شب هم نتوانم استراحت کنم.»

همین سبب شد باز هم بیشتر هول کند. دست‌هایش را از روی پیشانی برداشت و چنان در هم پیچاند که بندهای انگشتش صدا داد. «تا الان اوضاع و احوالمان بد نبود، چون کاترینا آزاد بود که مثل خودم برود کار کند، اما الآن باید خانه‌نشین شود و بچه‌داری کند.»

او همان‌طور نشسته بود و به روبه‌رویش خیره شده بود، آنچنان ناامید که گویی قحطی از حیاط وارد شده و یک‌راست به کلبهٔ او آمده است.

درحالی‌که مشت به کندهٔ هیزم‌شکنی می‌کوبید گفت «خوب! فقط می‌خواهم بگویم اگر وقتی که اریک فالا پیشم آمد و پیشنهاد کرد در ملکش خانه بسازم و برای ساخت کلبه مقداری الوار به من داد می‌دانستم که این اتفاق قرار است بیفتد، اصلاً قبول نمی‌کردم، و بقیهٔ عمرم را هم در همان بالاخانهٔ اصطبل فالا می‌گذراندم.»

او می‌دانست که دارد حرف‌های تندی می‌زند، ولی اصلاً خیال پس‌گرفتن‌شان را نداشت.»

عبدالی امید
۱۴۰۱/۱۲/۲۴

این کتاب عالیه و ادم اشکش در میاد من وقتی خوندمش قلبم شکست و گریه کردم

فکر می‌کرد چه عجیب است که عملاً افسوس هیچ چیز را نمی‌خورد.
Mostafa F
کسانی که آن‌جا نشسته بودند آن‌قدر کم‌اهمیت بودند که او حتی نامشان را نمی‌دانست.
Mostafa F
در عمرش فقط دو نفر در حقش بدی کرده بودند. یکی سرنوشت شومی پیدا کرده بود و دیگری دختر خودش بود، دختری که ابتدا او را دیوانه کرده بود و بعد هم سبب مرگش شده بود.
Mostafa F

حجم

۱۹۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۱۹۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۵۷,۰۰۰
تومان