دانلود و خرید کتاب ویولن دیوانه سلما لاگرلوف ترجمه سروش حبیبی
تصویر جلد کتاب ویولن دیوانه

کتاب ویولن دیوانه

معرفی کتاب ویولن دیوانه

کتاب ویولن دیوانه نوشته سلما لاگرلوف است که با ترجمه سروش حبیبی منتشر شده است. سلما لاگرلوف بی‌تردید یکی از بزرگ‌ترین و نام‌آورترین داستان‌سرایان سوئد است. کارهایش بیشتر از افسانه‌ها و داستان‌های محلی منطقه ورملاند مایه می‌گیرد، که از برکت توان کم‌نظیر داستان‌سراییِ او در کتاب‌هایش ماندنی شده‌اند. در ۱۹۰۹ با جایزه نوبل ادبیات از او قدردانی شده است.

درباره کتاب ویولن دیوانه

این کتاب روایت پسر جوانی است که می خواهد برای ویولن اش همه چیز را رها کند اما نمی‌تواند و زندگی‌اش دستخوش تغییر می‌شود. سلما لاگرلوف را در ایران با نویسندگی انیمیشن ماجراهای نیلز می‌شناسند اما او نویسنده‌ای قدرتمند و نام آشنا در جهان است. او از زنان داستان‌نویس و مطرح جهان است که توانسته است در زمینه‌های مختلف داستان سرایی کند.

خواندن کتاب ویولن دیوانه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات کلاسیک جهان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب ویولن دیوانه

آلین گفت «بله، می‌دانی؟ من بابت تو خیلی نگرانم. شنیده‌ام که تو درس و کار دانشگاهت را واگذاشته‌ای. شنیده‌ام این چهار ترمی که این‌جایی و به دانشگاه می‌روی حتا لای یک کتاب را باز نکرده‌ای و جز ویولن زدن کاری نداری. صبح‌تاشب ویولن می‌زنی و من گمان می‌کنم دروغ هم نمی‌گویند. چون آن وقت‌ها هم که در فالون به مدرسه می‌رفتی جز به همین ویولن زدن به کاری علاقه نداشتی. گرچه آن وقت‌ها هم می‌بایست کار می‌کردی.»

هده، که از حرف‌های دوستش خوشش نیامده بود، روی صندلی‌اش کمی جابه‌جا شد و راست نشست. آلین ناراحت‌تر از پیش، اما با تصمیمی استوارتر، ادامه داد «لابد می‌گویی صاحب ملکی به بزرگی مونکوتان باید آزاد باشد که هر کاری دلش خواست بکند. اگر در امتحان قبول شد چه بهتر. اما اگر نشد هم به جایی برنمی‌خورد. امسال نشد، سال بعد. عجله برای چه؟ چون به‌هرحال خیال نداری غیر از ادارهٔ ملکت کار دیگری بکنی و می‌خواهی تمام عمرت را در مونکوتان بگذرانی. اگر هم این‌طور باشد هیچ تعجبی ندارد!»

هده جوابی نداد و ساکت ماند و آلین چشم به او دوخته، خود را در حصار بزرگ‌منشی او محصور می‌دید. با نگاهی همه احترام و تحسین چشم دوخته بود، همان‌گونه که زمانی به پدرش، صنعت‌مرد بزرگ، و نیز همسر او، مادر هده، نگاه کرده بود.

نسیم رحیمی
۱۳۹۹/۰۶/۱۵

این کتاب رو به خاطر نام نویسنده،مترجم و انتشارات خوندم.نمیشه گفت بد بود چون ترجمه خیلی عالی بود. فقط اینکه این سبک داستان ها باب میل همه نیست.بیشتر شبیه داستان پری ها و باربی بود و حالت فانتزی و افسانه

- بیشتر
hamideh noohpisheh
۱۳۹۹/۰۵/۰۶

ترجمه عالی بود از این جهت که مترجم محترم سعی کرده بود لحن نویسنده را که ادبی است حفظ کند و به نظر من موفق شده بود فضای داستان فیلم.های رمانتیک موزیکال را به خاطر می‌آورد که گاهی اتفاقات عجیب و

- بیشتر
moon
۱۳۹۹/۰۳/۲۸

این کتاب توصیفات واقعا هنرمندانه ای دارد گزافه گویی و گنده گویی هم ندارد.متن ترجمه شده به زبان قدیمی است در بعضی کلمات اندک. اما در پس این داستان مفهوم بسیار زیبایی نهفته است.حال خدا انگار برسر راه من نهاد تا

- بیشتر
zahra
۱۴۰۰/۰۵/۲۶

چه کتاب ارزشمندی! چه ترجمه‌‌ی کم نظیری! اگر به ادبیات علاقه دارید بخوانیدش. عالی‌ست.

zahra ezazi
۱۴۰۳/۰۸/۳۰

کتابی زیبا با ترجمه ای خوب یک کتاب رویایی که ذهن منو به دنیای دیگه ای برد عشق همیشه همینه قدرتمند و باشکوه

Fa(z)ezeh
۱۴۰۳/۰۵/۲۴

کتاب رو که بخونید، انگار دارید داستانِ خلاصه‌شده‌ای رو بعنوان قصهٔ قبل خواب می‌شنوید. در عین کوتاهی، به جزئیات جالبی توجه شده که خوانش رو دنباله‌دار می‌کنه. شاید در مقایسه با ترجمه‌های دیگر سروش حبیبی کمتر به چشم اومده باشه،

- بیشتر
fafar
۱۳۹۹/۰۴/۰۳

چرا من نتونستم درکش کنم؟

baktash99
۱۳۹۹/۰۹/۰۶

بخاطر سروش حبیبی خوندمش. دوزار نمیارزید

رامین
۱۳۹۹/۰۴/۲۷

کار ضعیف و بد ترجمه‌ای بود.

هنر ایزدی است که جا دارد آدم تا دم مرگ به او خدمت کند.
کاربر حسن ملائی شاعر
ترسْ درد بی‌درمانی است و هر کس که به این درد مبتلا شود از زندگی روی خوشی نمی‌بیند.
fatima
نادیده گرفتن دوستان قدیمی را از سنگ‌دلی و نارفیقی می‌شمرد.
مانی
در زندگی واقعی خیال می‌کنی که دردت وخیم‌ترینِ دردهاست. غافل از این‌که دیگرانی هستند که دردشان سیاه‌تر است.
zahra
برای بیماری مبتلا به بلای ملال در بستری به نرمیِ آب نیز خواب نیست.
zahra
انسان در زندگی گاهی در شرایطی قرار می‌گیرد که معنا و نقشی نمادین دارند و با نشان‌هایی همراه‌اند که باید تفسیر شوند
شراره
گمان نمی‌کنم که در دنیا چیزی آن‌قدر خواستنی باشد که بتواند میل به زندگی را در من بیدار کند.
zahra
ترسْ درد بی‌درمانی است و هر کس که به این درد مبتلا شود از زندگی روی خوشی نمی‌بیند.
مانی
حالش به درختی می‌مانست که به جای این‌که تنهٔ آن را با اره ببُرند ریشه‌هایش را در خاک قطع کنند و تنه را برپا بگذارند تا به‌تدریج بمیرد. درخت برپا می‌ماند، اما در حیرت، که چرا آب و غذا به آن نمی‌رسد. برای زنده ماندن می‌جنگد اما برگ‌هایش به‌تدریج کوچک‌تر می‌شوند. دیگر هیچ جوانه‌ای از شاخه‌هایش برنمی‌جوشد و پوستش چروکیده و سخت می‌شود و چاره‌ای جز مُردن ندارد زیرا دستش از سرچشمهٔ زندگی کوتاه شده است.
zahra
کسی که هیچ‌کس دوستش نداشته باشد حق زنده بودن ندارد.
نسیم رحیمی
برای آن‌ها زندگی بار گرانی نبود، جشنی سراسر امید و شادی بود.
مانی
روزشماری برای دیدن زیبایی‌های بهار تلخ نیست. دلدادهٔ در گداز اشتیاق و در انتظار بهار اولین کلوخی را که سر از برف بیرون کند برمی‌دارد و می‌بوید و می‌بوسد. اولین برگ گزنه را به‌محضِ باز شدن می‌چیند تا سوزش آن را بر پوست صورت خود همچون نخستین پیام رسیدن بهار حس کند.
مانی
بله، انتظار بهار نصیبهٔ همه است.
مانی
از این سِیر ملایم به سوی شبْ لذتی وصف‌ناپذیر می‌برد. روشنایی شتابی در رفتن نداشت و آرامش شب چادر خود را نرم‌نرمک می‌گشود. خوبی‌های روز و شب در این ساعت به‌شیرینی در کنار هم بودند و باهم می‌آمیختند.
مانی
از این گذشته پیرزنِ مهربان نمی‌توانست ترسان واپس ننگرد، زیرا مدام احساس می‌کرد که عفریت مرگ با داس هولناکش دنبال آن‌هاست تا دختری را بازستاند که کشیش طی سخنرانی‌اش با سه مشت خاکی که بر تابوت ریخته بود، به عقدش درآورده بود.
مانی
جرئت نداشت حرکت کند. می‌ترسید که با کوچک‌ترین جنبشْ احساسِ شیرینش از میان برود. مثل این بود که مرغک نازک‌دلی بر شانه‌اش نشسته باشد و او بترسد که او را بترساند. یک حرکت او ممکن بود مرغک را بتاراند و کوهی از غم جانشینش گردد.
مانی
حالش به درختی می‌مانست که به جای این‌که تنهٔ آن را با اره ببُرند ریشه‌هایش را در خاک قطع کنند و تنه را برپا بگذارند تا به‌تدریج بمیرد. درخت برپا می‌ماند، اما در حیرت، که چرا آب و غذا به آن نمی‌رسد. برای زنده ماندن می‌جنگد اما برگ‌هایش به‌تدریج کوچک‌تر می‌شوند. دیگر هیچ جوانه‌ای از شاخه‌هایش برنمی‌جوشد و پوستش چروکیده و سخت می‌شود و چاره‌ای جز مُردن ندارد زیرا دستش از سرچشمهٔ زندگی کوتاه شده است.
مانی
تازه به وحشت افتاد. وحشتی مرگ‌بار. وحشت از این‌که ممکن بود در این دقیقه به‌راستی مُرده باشد. دور نبود که جسدی وحشتناک باشد، که به‌زودی شروع به گندیدن کند. او را در این گور گذاشته بودند و به‌زودی زیر توده‌ای خاک مدفون می‌شد و کسی جز مشتی خاک به حسابش نمی‌آورد و میان زندگان جایی نمی‌داشت. خوراک کرم‌ها می‌شد و هیچ‌کس ککش نمی‌گزید. زیرا این حال برای همه عادی بود.
مانی
درست مثل آدم‌ها که وقتی سخت می‌ترسند هر چه دانسته‌اند فراموش می‌کنند.
مانی
گورستان از جنگل دلپذیرتر بود، زیرا در جنگل احساس تنهایی‌اش عمیق و آزارنده بود و در او وحشت القا می‌کرد. این‌جا سکوت به همان ژرفای سکوت جنگل بود. اما در عوض این‌جا تنها نبود، زیرا زیر هر سنگ و هر تل علف کسی خوابیده بود، درست همراهانی که او می‌خواست تا احساس تنهایی و تشویش نکند.
مانی

حجم

۱۱۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۴۱ صفحه

حجم

۱۱۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۴۱ صفحه

قیمت:
۴۱,۵۰۰
۲۰,۷۵۰
۵۰%
تومان